گفتوگو با طوفان مهردادیان، بهبهانهٔ اجرای نمایش «خانهٔ برناردا آلبا» در ماه ژوئن در ونکوور
سیما غفارزاده – ونکوور
بیش از بیست سال است که در ایران نیستم و بههمین دلیل متأسفانه هنرمندان ایرانیای را که در دو دههٔ گذشته به دنیای فیلم و نمایش قدم گذاشتهاند، چندان نمیشناسم. بهرغم آنکه از آشناییام با طوفان مهردادیان در ونکوور یکی دو سال میگذرد، اولین هنرنمایی درخشان او را همین دو ماه قبل در نمایش «دندونطلا» شاهد بودم. همان زمان زمزمههای کار بر روی نمایش «خانهٔ برناردا آلبا» بود، که حالا دیگر قرار است ماه آینده پنج شب متوالی بهروی صحنه برود. بههمین بهانه، گفتوگویی با او داشتهایم که توجه شما را به مطالعهٔ آن جلب میکنم.
با سلام خدمت شما آقای مهردادیان، و با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو در اختیار ما گذاشتید، لطفاً برای خوانندگانی که شناخت کمتری از شما دارند، کمی از خودتان و فعالیتهای هنریتان بگویید.
سلام و درود به شما و مخاطبان گرامی رسانهٔ همیاری. طوفان مهردادیان، متولد ١٣۵٠ تهران هستم. سال ١٣۶٨ همزمان با ورود به دانشگاه شیراز، فعالیتم در تئاتر بهطور پیگیر شروع شد. البته اولین قدمهایم در تئاتر برمیگردد به حوالی سال ١٣۵٨ که بهصورت خودجوش با برادرم در جمعهای خانوادگی و محله داشتیم.
اولین تجربههای تصویری من هم در شیراز شکل گرفت و بهصورت گستردهتر از سال ١٣٧۶ در تهران امتداد یافت. خلاصه اینکه در سریالها و فیلمهای زیادی بازی کردهام و نمایشهای زیادی بهروی صحنه بردهام و البته سالهای زیادی هم با رادیوهای مختلف در ایران هم کاری داشتهام.
آخرین تئاتری که در تهران بازی کردم، «جنگا» بود که به کارگردانی بنفشه اعرابی بهروی صحنه رفت و آخرین فیلم هم، فیلم سینمایی «FM48» بود که فیلمنامهاش را با کیارش اسدیزاده نوشتیم و در فستیوال بینالمللی فجر امسال اکران موفقی داشت.
لطفاً کمی هم دربارهٔ گروه تئاتر واچیک و تاریخچهاش برایمان بگویید.
«واچیک» در زبان پهلوی بهمعنای «بازی» است. در سال ١٣٧۶ در تهران بهدنبال ثبت یک گروه حرفهای بودم؛ در آن سالها چند تئاتر تحت نام گروه بامداد بهروی صحنه بردم تا اینکه اوایل دههٔ هشتاد با پیشنهاد دوست هنرمندم، بنفشه اعرابی، گروه تئاتر واچیک شکل گرفت. این همکاری در قالبهای متنوعی تا به امروز ادامه داشته است، تا اینکه حوالی دو سال پیش دامنهٔ فعالیتهای واچیک با دو اجرا از نمایشنامههای بهرام بیضایی به ونکوور هم کشیده شد.
پیش از آنکه به سراغ کار جدیدتان برویم، مایلام دربارهٔ تجربههایتان در ونکوور بپرسم. همانطور که خودتان هم اشارهای کردید، دو سال قبل سهگانهٔ عروسکی بهرام بیضایی را تحت عنوان «عروسکها» کارگردانی کردید و حوالی عید امسال هم در نمایش «دندون طلا» همکاری نزدیک داشتید. لطفاً در اینباره برایمان بگویید و از تجربهای که در این کارها بهدست آوردید.
هر سه اجرا برایم تجربههای بکر و لذتبخشی بودند. از طرفی تجربهٔ کار خلاقه در محیطی جدید و از طرفی آشنایی با دوستانی هنرمند. هنرمندانی که با ریاضت فراوان دغدغهٔ ترمیم روح خود و مخاطب را دارند «که کارستانی از این دست» توانمندی بالایی را میطلبد.
گویا شما دو فیلم کوتاه با عناوین «همین الان یهویی» و «ریکاوری» را با همکاری بنفشه اعرابی ساختهاید که قرار بوده است در فرانسه اکران شود. آیا این کار به سرانجام رسید و این فیلمها در آن کشور اکران شد؟ در ایران چطور؟ آیا این فیلمها امکان اکران در ایران را داشتند؟
بله، یک گروه دانشجویی تصمیم به اکران فیلمهای کوتاه از کشورهای مختلف بهخصوص ایران داشتند. این دو فیلم هم مورد توجه هیئت انتخاب قرار گرفت، بنا بود کارها برای هنرمندان، اساتید دانشگاه هنر و کمپانیهای خرید و پخش فیلم کوتاه، اکران ویژه شود، اما متأسفانه این برنامه مقارن شد با تغییر موضع بعضی از کشورهای اروپایی نسبت به ایران و بههم خوردن مراسم. این اتفاق باعث شد ارسال فیلم به فستیوالهای مربوطه مختل گردد و بههر تقدیر این فیلمها در سینما تِک خانهٔ هنرمندان ایران اکران شد و همچنین در دانشگاه شیراز پس از کارگاهی که به اتفاق بنفشه اعرابی برای دانشجویان برگزار کردیم، یک اکران عمومی داشتیم.
چه تفاوتهای عمدهای بین کار در ایران و اینجا میبینید؟
برای من مهمترین تفاوت بین کار در تهران و ونکوور، تراژیکترین ویژگی اجراهای اینجاست: محدود بودن تعداد اجراها. البته برای جمعبندی عجله نمیکنم و همچنان دغدغهٔ همراه کردن مخاطب بیشتر ایرانی و غیره را دارم چرا که تجربهٔ تئاتر با حضور تماشاگر کامل میشود.
چه شد به فکر افتادید که سراغ لورکا بروید و «خانهٔ برناردا آلبا» را بهروی صحنه ببرید؟
در اولین مواجهه با هنرمندان تئاتر ونکوور، یعنی در تمرینهای «غروب در دیاری غریب»، با پتانسیل بالای بازیگرهای اینجا آشنا شدم، ولی تعداد بازیگران خانم از آقا بهمراتب بیشتر بود، دستکم آنهایی که من میشناختم. در همان سفر تصمیم گرفتم تئاتری مبتنی بر این ویژگی برای کار کردن انتخاب کنم. از طرفی همیشه دوست داشتم اجرایی برگرفته از بازیهای نمایشی زنانه داشته باشم، تلاقی این دو ایده مرا به نمایشنامهٔ لورکا رساند: خانهٔ برناردا آلبا.
گویا «خانهٔ برناردا آلبا» پاییز گذشته در تهران ۹۰ شب پیاپی اجرا شده بود. آیا شانس تماشای آن را داشتهاید؟ آیا با توجه به نمایشنامه، و محدودیتها در ایران، فکر میکنید اجرای ونکوور تفاوتهای مهمی خواهد داشت یا خیر؟
متأسفانه در زمان اجرای آن کار، من ونکوور بودم ولی اجراهای زیادی از این نمایشنامه دیدهام و معتقدم هر اجرا با شرایط خاص خود به اثری منحصربهفرد تبدیل میشود، ولی با توجه به یکی بودن هستهٔ مرکزی، بعضی شباهتها ناگزیر است.
تیم بازیگران این نمایش را بر چه اساسی انتخاب کردید؟ و چه کسانی در این تئاتر بهعنوان بازیگر یا در پشت صحنه با شما همکاری میکنند؟
در تجربههای کارگردانیام در ونکوور دست به انتخاب نزدم و سعی کردم از همهٔ کسانی که تمایل دارند در این سفر و مکاشفات مهیج با من همراه باشند، کمک بگیرم. در «خانهٔ برناردا آلبا» هم محدودیتی در انتخاب، حتی در تعداد بازیگر قائل نشدم ولی با تغییراتی که در زمان اجرا پیش آمد از همراهی چند نفر از دوستان محروم شدیم.
در حال حاضر محشر امامی، بهتاب بهستا، الناز رضائی، یلدا شایسته، مهسا قرگزلو، پریا نظری، ترکان واحدی رجبی، فردوس وکیلیان بههمراه ملیسا برازندگان، لادن رهبری و باران مهردادیان روی صحنه میدرخشند.
طراحی گرافیک و تبلیغات را زوج هنرمند دوستداشتنی، شهرام شیرازیان و آزاده آخوندزاد انجام میدهند.
سپهر حجتی نواهایی جذاب برایم خلق کرده و در بخش ترکیب صداها از همکاری مانا ساعی بهره خواهم گرفت.
دکوراتور کار هم علی عالمزاده است که همیشه همراهی مؤثری با گروههای هنری ونکوور داشته و دارد و دوست شاعرم آریا زاد هم روابط عمومی کار را بهعهده دارد.
یکی از شانسهای من در این دوره از سفرم به ونکوور، آشنایی با یکی از هنرمندان سرشناس ونکوور، حسن افروزی است که مدیریت اجرا به دستان مهربان و توانای ایشان سپرده شده است.
رضا راد هم که همراه همیشگیام در این سالها بوده و تهیه کنندهٔ این نمایش است.
همراه همیشگی و بانی گروه واچیک بنفشه اعرابی هم از راه دور دراماتورژی کار را بهعهده دارد.
همچنین در میانهٔ راه، از مشاوره با فرشته ذاکری و فرناز اوحدی، هنرمندان خوشقریحه و حرفهای ونکوور بسیار بهرهمند شدم.
زحمات گروه بهبار نمینشست اگر همراهی سیما غفارزاده، هومن کبیری پرویزی، حمید صرافان، مهین ملکیان، جعفر صفری، علی شاهپور، آرش و آرنوش ازرحیمی، حسین ملک، نوشین بختیاری، اشکان صادقی، احسان تارخ، سیاوش تاج فیروزه، ایمان کربلائیان، گلناز ملک، ترانه یادگاری، مینا سبزواری، پیمان پورعلی محمد و سهیلا سلیمی با ما نبود.
با چه محدودیتهایی در کارتان دست و پنجه نرم میکنید و این محدودیتها چه تأثیری در کیفیت کار شما میگذارد؟
زمان؛ محدودیت اصلی ما، زمان است. تمام هنرمندانی که افتخار همراهی با ایشان را داشتهام در طول روز درگیر دغدغههای روزمرهاند و آنچه را که از زمان باقی ماندهشان در اختیار گروه قرار میدهند، بعضاً زمانی کافی برای یک کار ایدهآل نیست.
آیا در صورت استقبال مردم، امکان اجرای مجدد این نمایش در ونکوور هست؟ و نیز آیا به اجرای آن در دیگر شهرهای بزرگ کانادا که ایرانیان حضور پررنگی دارند، فکر میکنید؟
در فرایند آفرینش این اثر هنری، گروه اجرایی برای ارتباط هرچه فراگیرتر با مخاطب غیرایرانی تمام تلاش خود را بهکار برده است؛ آمیزهای از فرهنگ و رسوم و ویژگیهای نمایشیِ تئاتر ایرانی در اجرای نمایشنامهای با مقبولیت جهانی که همراه با بالانویس انگلیسی ارائه میشود. تمام تلاشمان این است که ارتباطی گسترده با مخاطب داشته باشیم و هیچ محدودیتی در این راستا نمیبینم و برای اجرا در هر فستیوال، شهر یا کشوری آمادگی داریم.
چه برنامههایی برای آینده دارید؟
احتمالاً درگیر پروژهٔ ساخت فیلم شوم و البته مدتی تمرکزم بر کارگاه «از ایده تا اجرا» خواهد بود. در این کارگاه ضمن آموزش، ایدههای اولیهٔ شرکتکنندگان را برای روی صحنه یا جلوی دوربین بردن، دراماتورژی میکنیم و در نهایت متن آمادهشده را بهتصویر میکشیم. پس در این دوره، هر کدام از هنرمندان ضمن یک دورهٔ خلاقهٔ ساخت فیلم یا اجرای تئاتر، با مراحل مختلف خلق یک اثر هنری آشناتر میشوند. این کارگاه شنبههای هر هفته برگزار میشود و هیچ محدودیتی برای ثبت نام وجود ندارد و حتماً بعد از اجرای «خانهٔ برناردا آلبا» فعالیت گستردهتری خواهد داشت.
با سپاس دوباره از شما که دعوت ما را برای این گفتوگو پذیرفتید، اگر موضوعی هست که مایلاید دربارهٔ آن صحبت کنید و در سؤالات بالا مطرح نشده است، لطفاً بفرمایید.
سپاسگزارم از شما. امیدوارم همراه شما و مخاطبان فرهیختهٔ رسانهٔ همیاری از دوازدهم تا شانزدهم ژوئن (June) تجربهای یگانه داشته باشیم:
«فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حقگزارم!»