دنیای من و آدم کوچولوها – فقط کمی پیر!

رژیا پرهام – تورنتو
خیلی اتفاقی توی پارک مادر همسرم را دیدیم که برای قدم زدن بیرون آمده بودند، به بچه‌ها معرفی کردم و از آن‌ها خواستم اگر مایل‌اند خودشان را معرفی کنند.

بعد از معرفی، دخترک چهارسالهٔ مهد کودک پرسید: «hello به زبون فارسی چی می‌شه؟» گفتم. سلامی کرد، به مادر بهروز زل زد و از من پرسید: «رژیا، مادر بهروز چند ساله‌ست؟»

جواب دادم که پرسیدنِ سؤالات خصوصی دربارهٔ آدم‌ها اصلاً مؤدبانه نیست. کمی فکر کرد و گفت: «درست می‌گی، ولی مادر بهروز خیلی پیرند، نه؟»

جواب دادم: «موافقی که در مورد ظاهر آدم‌ها هم نظر ندیم؟ چون ممکنه احساس خوبی به اون‌ها نده.»
همهٔ این حرف‌ها به زبان انگلیسی بود و مادر بهروز هیچ‌کدام را متوجه نمی‌شدند.

دخترک به حرفی که زده بود فکر کرد، بعد جلو رفت، مادر بهروز را بغل کرد و به زبان انگلیسی گفت: «معذرت می‌خوام که از شما سؤال خصوصی پرسیدم و متأسفم که گفتم شما خیلی پیرید. منظور بدی نداشتم. فقط یه کمی پیر هستید؛ خیلی کم که اصلاً عیبی نداره. در ضمن خیلی متأسفم که نمی‌تونم بگم جوان هستید، چون مادر و پدرم و رژیا از من خواستن هیچ‌وقت دروغ نگم.»

مادر بهروز به من نگاه کردند و گفتند: «چقدر قشنگ صحبت می‌کنه و چه مهربونه.»

دخترک پرسید: «متوجه شدند چی گفتم، نه؟»

گفتم: «متوجه شدند که تو خیلی مهربونی و مهم هم همینه.»

ارسال دیدگاه