گفت‌وگو با آقای فرهاد صوفی

سُلماز لک‌پور

این مطلب در ویژه‌نامهٔ «رسانهٔ همیاری» دربارهٔ انتخاب مهاجران نمونهٔ کانادا در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است.برای شرکت در رأی‌گیری گزینش مهاجر نمونهٔ سال ۲۰۱۶ کانادا می‌توانید پس از مطالعهٔ راهنمای تصویری، با کلیک روی دکمهٔ Vote در صفحهٔ ۱۵ ویژه‌نامه مستقیماً به صفحهٔ ویژهٔ رأی‌گیری در وب‌سایت نشریهٔ Canadian Immigrant بروید. رأی‌گیری عمومی تا روز ۱۳ مهٔ ۲۰۱۶ ادامه خواهد داشت. مختصری دربارهٔ سوابق ایشان را نیز می‌توانید در اینجا بخوانید.

آقای صوفی، لطفاً کمی از خودتان برای خواننده‌‌های «رسانهٔ همیاری» بگویید؟

من فرهاد صوفی هستم. اینجا به من می‌گویند فِرِد، برای اینکه راحت‌تر است. من سال ۱۹۷۲ از ایران بیرون آمدم و سال ۱۹۷۳ واردِ کانادا شدم. یعنی من نه در جریان انقلاب ایران بوده‌ام، نه در زمان جنگ و این دو واقعهٔ مهمی است که از نظر من  تأثیر به‌سزایی بر ایرانی‌بودن و نحوهٔ زندگی ما گذاشته است، و من خوشبختانه یا بدبختانه از این وقایع به‌طور مستقیم دور بوده‌ام، ولی در عین حال خیلی به مسائل ایران و به اینکه درایران چه می‌گذرد، علاقه‌مند بوده و هستم.

از لحاظ سیاسی هم قبل از انقلاب، مثل تمام جوان‌های آن دوره فکر می‌کردم که رژیم شاه رژیم بدی است، بدون اینکه بدانم چرا. ما نمی‌دانستیم که آیا این بدی فقط به واسطه چیزهایی است که می‌شنیدیم و می‌دیدیم، مثل وجود زندانیان سیاسی یا اختلاف طبقاتی، یا دلایل دیگری نیز دارد؟ اینکه در مقایسه با کدام رهبر سیاسی بد است را هم نمی‌دانستیم. ایران بد است، اما در مقایسه با کجا؟ شما همیشه باید معیار مقایسه‌ای داشته باشید، همین‌جوری به خودیِ خود که نمی‌شود گفت چیزی بد است. مسئلهٔ دیگر اینکه ما نمی‌دانستیم که چه چیزی می‌خواهیم. به‌عقیده من اگر آن زمان دیواری که بین ما و شرق بود، باز می‌شد و ما می‌فهمیدیم که شرق چیست و در شوروی چه می‌گذرد، فکر می‌کنم هیچ‌وقت این اتفاق‌ها نمی‌افتاد. در هر حال ما دید درستی نداشتیم و بعد وقتی این دیوار فروریخت، تازه متوجه شدیم که در آن‌سوی دیوار چه خبر بوده است.

 فرهاد صوفی- فرد صوفی

چه شد که تصمیم گرفتید از ایران خارج بشوید؟

ما یک خانوادهٔ متوسط بودیم، امکانات مالی به اندازه‌ای که در ایران زندگی کنیم بود، ولی آن‌قدر نبود که مثلاً من بیایم خارج و خانواده بتوانند برایم پول بفرستند. من در برنامه‌ای شرکت کرده بودم که در آن هتلداران را برای اینکه مدیر مهمانسرا بشوند، تربیت می‌کردند. در آن زمان تازه داشتند مهمانسرا‌ها را باز می‌کردند و برای آن‌ها نیروی کار می‌خواستند. بنابراین موقعیت کاری هم برایم فراهم بود، ولی من فکرمی‌کردم که رژیم شاه رژیم خوبی نیست، پس باید بروم به جایی که دیکتاتوری نیست و آزادی بیشتر و زندگی بهتری می‌شود داشت.

در آن زمان هم بیشتر جوان‌ها وقتی از ایران خارج می‌شدند به اروپا می‌رفتند، کسی زیاد کانادا را نمی‌شناخت. من رفتم به ترکیه، آنجا دوستی داشتم. با اتوبوس هم رفتم، چون پول زیادی نداشتم و می‌خواستم از آنجا به آلمان بروم، جایی که پسرعمه‌ام زندگی می‌کرد.

من فقط هفتصد دلار پول داشتم. وقتی ترکیه پیش دوستانم بودم، یک سری از بچه‌های دانشجو از آلمان آمدند و گفتند در حال حاضر وضعیت آلمان برای پیدا کردن کار زیاد مناسب نیست و موقعیت خوبی هم ندارد. من فکر کردم که حالا چه‌‌کار کنم، که یکی از دوستانم به من گفت، خواهرش با یک آقای دکتر ایرانی ازدواج کرده و به کانادا رفته است. می‌گویند کشور خوبی‌ است ولی خیلی سرد. گفتم سرما که مهم نیست. حالا چه‌کار باید کرد؟ اصلاً این کانادا کجاست؟ دوستم گفت بغل آمریکا. من هم گفتم، خُب بغل آمریکا که خوب است. دو تا دخترعمه هم داشتم که آمریکا بودند.

گفتم حالا باید چه‌جوری برویم؟ گفتند باید ویزا بگیرید. رفتم سفارت کانادا در ترکیه و ویزا را گرفتم. گشتم به‌دنبال بلیت. می‌خواستم که ارزان هم باشد. آن زمان هواپیمایی شوروی هم به‌تازگی راه افتاده بود و چون به‌دنبال جذب توریست هم بودند، می‌شد پروازهایی با قیمت‌های مناسب پیدا کرد. یک چیزهایی در زندگی همیشه به یاد انسان می‌ماند. این‌ها را به‌خوبی به‌یاد دارم، زیرا با یک بلیط صدو پنجاه دلاری شما را به مسکو می‌بردند، پنج روز هم شما را نگه می‌داشتند و بعد به مونترآل می‌بردند.  خلاصه ما این بلیط را گرفتیم. مسکو که آمدم دو تا جوان آمدند و شمارهٔ اتاق مرا خواستند و من هم بهشان دادم. بعداً آمدند بالا در اتاق را زدند من هم راهشان دادم توی اتاق. پرده‌ها را کشیدند. آن موقع من یک ساعت سیکو داشتم، به ساعت من اشاره کردند و گفتند که می‌خواهی ساعتت را بفروشی؟ من هم گفتم که چرا که نه. بعد از من خواستند که چمدانم را باز کنم و چند تا شلوار جین و… را که داشتم از من به قیمت خوبی خریدند. ولی نمی‌دانستم که این پول را نمی‌توانم از شوروی خارج کنم. بنابراین مجبور شدم همه پول را خرج کنم. برای آقای دکتری هم که بهم معرفی شده بود، چون می‌دانستم که توده‌ای است، یک مجسمه لنین خریدم و برایش بردم که کلی هم خوشحال شد.

آمدم مونترآل. آنجا شمارهٔ دانشجویی را به من داده بودند که با ایشان تماس بگیرم که بیاید دنبالم. که البته نیامد. آدرس ایشان را داشتم، وقتی رسیدم دم درِ‌خانهٔ این آقا، ساعت چهار صبح بود. در زدم، برف سنگینی هم می‌آمد. وضع خودم را برایش توضیح دادم که زیاد پول ندارم و مجبورم کار کنم. گفت بهترین پیشنهادی که به تو می‌توانم ‌کنم، این است که هنوز پولت تمام نشده، بلند شو و برگرد برو ایران و همان شب مرا ناامید کرد. صبحش برایم اتاقی پیدا کرد. ایشان در آن زمان در دانشگاه مک گیل مهندسی می‌خواند، ولی می‌گفت که، درسم که تمام بشود، می‌خواهم در ارتش ایران کار کنم که به من بگویند سرهنگ مهندس و خیلی به‌دنبال نام و مقام بود.

من نه زبان فرانسه بلد بودم، نه انگلیسی. پلاکاردی انداختم گردنم که من ایرانی هستم و به کمک احتیاج دارم. آن زمان تشکیلات دانشجویی (کنفدراسیون دانشجویی) بسیار قوی بود. آن‌ها با سناتورها ارتباط داشتند، مثلاً با کندی ملاقات می‌کردند و جالب اینجا بود که همه ضد شاه و رژیم سلطنتی بودند.

آن‌ها مرا بردند به خانه‌شان و بهم گفتند که برایت کار پیدا می‌کنیم. من تماس گرفتم با آقای دکتری که بهشان معرفی شده بودم و ایشان هم گفت بیا ساسکاچوان. من هم با قطار رفتم به ساسکاچوان. قطار هم داستان‌های خودش را داشت. سه روز با قطار از مونترآل طول کشید تا من به ساسکاچوان رسیدم.

دوست من دکتری روانپزشک در بیمارستان کوچکی بود. آمدند دنبالم. یادم است که زمستان بود و همان‌طور که می‌دانید زمستان‌ها هم ساسکاچوان بسیار سرد است. موقع برگشت ماشین در برف‌گیر کرد و من مجبور شدم در آن سرما ماشین هم هول بدهم.

خلاصه چون این شهر کوچک بود، من برای رفتن به دانشگاه مجبور شدم به مرکزاستان ساسکاچوان یعنی رجاینا بروم. آنجا حدود بیست تا دانشجوی ایرانی بودند که مرا به‌خوبی پذیرا شدند. کمک کردند تا اسمم را دانشگاه بنویسم. در آن‌زمان از شما مدرک زبان نمی‌خواستند و بیشتر کسانی که از ایران می‌آمدند، می‌رفتند سراغ رشته‌های ریاضی که زبان کمتری احتیاج دارد. من سه تا کلاس گرفتم، ولی وقتی استاد صحبت می‌کرد، چیزی نمی‌فهمیدم. گفتند که این‌جوری نمی‌شود و چون در آن‌زمان کلاس‌های زبان هم نبود، مرا سر کلاس هفتم نشاندند. من بیست‌و‌یک‌ساله بودم و رفتم سر کلاس بچه‌ها نشستم. ریش داشتم و با یک کلاه روسی رفتم سر کلاس. درس که تمام شد، معلم آمد با من صحبت کند و بسیار تعجب کرد چون فکر کرده بود من برای کارآموزی معلمی سر کلاس رفته‌ام. به‌من گفت این کلاس هم برای تو سخت است و شروع کرد به من خصوصی درس‌دادن. ایشان الان یکی از بهترین دوستان من است و من دو سال پیش برای هشتادمین سالگرد تولدش به دیدنش رفتم.

بعد از یکی دو هفته که فهمید من پول هم ندارم، من را به شهرداری برد و در آن‌جا برایم کار گرفت. دانشگاه رفتم و اقتصاد خواندم. هنگامی که مشغول درس بودم، در یک رستوران ایتالیایی هم مشغول به کار شدم چون ساعت‌های کار رستوران به دانشگاه می‌خورد. آن دوره‌ای هم که در ایران دیده بودم در آن‌زمان کمکم کرد. اول ظرف‌ها را می‌شستم و بعد هم پیشخدمت رستوران شدم. آن رستوران فقط شب‌ها باز بود و دو تا خانم ایتالیایی در آشپزخانه بودند با یک آشپز اسپانیایی. آن‌زمان هم که کامپیوتر نبود و همهٔ دستورهای غذا را باید با دست می‌نوشتیم. یک بار آشپز با صاحب مغازه دعواش شد و سرِ کار نیامد و صاحب رستوران مرا به آشپزخانه فرستاد و این‌گونه شد که من یاد گرفتم و شدم آشپز غذاهای ایتالیایی.

بعد از دو سه سال اولین رستوران ایتالیاییِ خودم را باز کردم. برگردیم به همان شهرداری که من کار اولم را در آنجا گرفتم. آن مکان را بعدها به مال تبدیل کردند به‌نام مالِ شهرداری قدیم .(Old City Hall Mall) من آنجا هم یک رستوران داشتم که خودش داستانی جداگانه است. نکتهٔ مهم این است که من بعد از دوازده – پانزده سال بعد از شروع کارم در شهرداری، در موقعیتی بودم که تمام مال را بخرم. دوازده رستوران در شهر رجاینا باز کردم، شهری که کارم را با ظرف‌شوری در آن شروع کرده بودم.

هیچ‌وقت رابطه‌ام را با ایرانی‌ها قطع نکردم. ولی هیچ‌گاه هم به هیچ گروه سیاسی‌ای وابسته نبودم. تمام تلاش‌های سیاسی من در جهت احیای حقوق بشر بوده است. من عضو فعال عفو بین الملل بودم و یکی از بنیان‌گذاران شعبهٔ عفو بین‌الملل در ساسکاچوان. تلاشم در راستای آزادی زندانیان سیاسی بوده است. بیشتر هم در حوزهٔ حقوق بشر فعالم تا موضع سیاسی خاصی را دنبال کنم. امروز هم نمی‌گویم که این رژیم باید برود و فلان رژیم بیاد یا فلان فرد خوب است یا بد. تلاش و کار من بر این اصل است که اگر کسی بدون برداشتن اسلحه و بدون فحش‌دادن عقاید خودش را می‌گوید، نباید کارش را از دست بدهد و یا  زندانی شود.

آیا با گروه یا گروه‌هایی همکاری دارید؟

از نظر سیاسی، با گروه‌های ایرانی خیر، ولی با حزب ان‌دی‌پی (NDP) کانادا همکاری دارم. البته با برخی از دیدگاه‌های حزب لیبرال در سطح فدرال و دیدگاه‌های حزب سبز هم موافقم. اصولاً مایل نیستم خودم را پایبند حزب و گروه خاصی بکنم، اگر خط‌مشی حزبی در زمینه‌ای منطقی و صحیح باشد، از آن حمایت می‌کنم. همچنین با عفو بین‌الملل همکاری بسیار فعالانه‌ای دارم. با دبیرکل سازمان عفو بین‌الملل ملاقات دارم. روی مسائل ایران بسیار کار می‌کنم. من برای تمام زندانیان سیاسی در جهان کار می‌کنم نه فقط ایران، ولی چون ایرانی هستم و دانش نسبتاً بیشتری نسبت به ایران دارم، طبیعتاً کاری که برای ایران می‌کنم بیشتر است. از تمام این‌ها مدارکی موجود است. تا به‌حال دو بار از طرف سی‌بی‌سی (CBC) در مورد زندگی و فعالیت‌هایم برنامه‌ ساخته شده است. در سال اول جامعه‌شناسی برخی دانشگاه‌ها فیلمی در مورد زندگی من به‌نام نسلی که خواهد آمد (Generation to Come)  را نمایش می‌دادند که Canadian Film Board (که بعدها به National Film Board of Canada تغییر یافت) آن‌را ساخته است.

چرا به ونکوور آمدید؟ به‌خاطر هوای بدِ آن منطقه؟

نه، نه. همسر من در بیمارستان کار می‌کند. برادرم هم با من کار می‌کرد، به ونکوور آمد. یک‌بار که برای دیدنش آمده بودم، برادم از من پرسید که چرا اینجا در ونکوور یک رستوران باز نمی‌کنیم. خلاصه ما همان موقع این رستوران را گرفتیم [اشاره به رستوران پستا پولو در شهر کوکوئیتلم]، شغلی هم در بیمارستان در رشتهٔ همسرم پیدا شد و ایشان برای این کار در‌خواست داد. هم بیمارستان بزرگ‌تری بود و هم برای ایشان جذابیت بیشتری داشت و می‌خواست که این کار را داشته باشد. ما به ونکوور آمدیم و بعد از شش ماه من و دخترم همچنان دوست داشتیم که برگردیم چون اینجا کسی را نمی‌شناختیم، ولی بعد از یک سال که یواش‌یواش با افراد بیشتری آشنا شدیم، اینجا ماندگار شدیم و الان پانزده سال است که ساکن ونکووریم.

اینجا فقط مشغول کسب‌وکارید یا به فعالیت‌های اجتماعی‌تان هم همچنان ادامه می‌دهید؟

من کسب‌و‌کار و موضوع حقوق بشر را با هم و در کنار هم می‌‌بینم. اینجا انجمنی هست به‌نام انجمن بیزینس‌های ایرانی. و یکی از اعضای این انجمن از من خواست بروم و در جلسات‌شان در مورد کار خودم و اینکه چگونه موفق شدم، صحبت کنم. من در جواب گفتم، که اگر مایل باشید، من می‌توانم دربارهٔ «رابطهٔ حقوق بشر با کسب‌وکار» صحبت کنم. اگر در مورد حقوق انسان‌ها بخواهید، من برای شما صحبت می‌کنم. ایشان پرسیدند که این‌ها چه ربطی به هم دارند؟ من هم در جواب گفتم، که اتفاقاً این دو بحث بسیار به هم مربوطند. ایجاد رابطه بین حقوق انسان‌ها و کسب‌وکار بسیار مهم است و یکی از دلایل موفقیت من هم همین است. شما به انسان‌ها و افرادی که برای شما کار می‌کنند، نباید فقط از جنبهٔ کاری و سودآوری نگاه کنید، بلکه باید به جنبهٔ انسانی و حقوق انسانی آن فرد هم اهمیت بدهید.

تا جایی که می‌دانم، شما علاوه بر فعالیت‌های اقتصادی که در آن‌ بسیار موفق هم بوده‌اید، به فعالیت‌های اجتماعی زیادی هم پرداخته‌اید. مثل انتخابات شورای شهر کوکوئیتلم در سال ۲۰۱۱، هدف شما از واردشدن به این عرصه از فعالیت‌ها چیست؟

سال ۲۰۱۱ که من کاندیدا شدم، یکی از اهدافم این بود که ایرانی‌ها به‌خصوص نسل جوان ایرانی‌ را تشویق و ترغیب کنم که وارد سیاست بشوند. فکر کردم که احتمال برنده‌شدنم زیاد است و اگر ایرانی‌ها ببینند که یکی از خودشان برنده شده، بیشتر ترغیب می‌شوند که وارد این عرصه بشوند. مثلاً در انتاریو این اتفاق افتاد؛ وقتی آقای مریدی انتخاب شد، میزان فعالیت‌ها بالاتر رفت و الان ما در آن‌جا نمایندهٔ ایرانی در مجلس فدرال داریم. ایرانی‌های اینجا هم پتانسیل لازم را دارند. اگر با هم باشند، و این لزوماً به این معنی نیست که هم‌عقیده هم باشند، بلکه اگر فقط با هم کار کنند، فکر می‌کنم بتوانند مثل سایرین موفق بشوند. من نمی‌خواهم در سیاست در سطوح بالا باشم چون وقت بسیاری می‌گیرد. در حال حاضر با ان‌دی‌پی (NDP) کار می‌کنم و می‌خواهم در همین سطح باشم چون وقتش را هم ندارم، ولی کلاً بیشتر هدفم تشویق ایرانی‌ها به سهیم‌شدن و واردشدن به این عرصه است. البته آن کاندیداتوری باعث شد که ایرانی‌های این منطقه علاقهٔ بیشتری به رأی‌دادن نشان بدهند.

به‌عنوان کسی که در سیاست کانادا هم فعالید و سالیانِ‌ سال تحولات آن را از نزدیک دنبال می‌کنید، انتخابات اخیر پارلمان فدرال را چطور ارزیابی می‌کنید و دلیل شکست سنگین حزب محافظه‌کار را در چه می‌دانید؟

در رأی‌گیریِ قبل تعداد زیادی ایرانی شرکت کردند که خوب بود، ولی تمامِ دلیلش این نبود که مثلاً هارپر ضدِ حقوق بشر است. دلیل بیشتر ایرانی‌ها این بود که هارپر سفارت را بسته و پدر، مادر، خاله و عموی من نمی‌توانند راحت ویزا بگیرند. هارپر یک پدیدهٔ بی‌سابقه در کانادا بود. حزب محافظه‌کار همیشه بوده‌ است، ولی هارپر پدیده‌ای جدید حتی برای خودِ محافظه‌کاران بود. تا جایی که فردی مثل جو کلارک که نخست‌وزیر کانادا از حزبِ محافظه‌کار بود، کتابی بر علیه هارپر نوشت که در آن هارپر و سیاستش را  مورد انتقاد شدید قرار داده است.

به‌هرحال این رأی‌گیری اخیر به‌هر دلیلی که بوده، باعث شده که خوشبختانه توجه احزاب به ایرانی‌ها زیاد شود، چون متوجه شدند که می‌توانند از این گروه رأی به دست بیاورند.

فکر می‌کنید سودی که از مشارکت در مسائل سیاسی کانادا نصیب ایرانی‌ها می‌شود چه اندازه است؟ آیا اصلاً سودی عایدشان می‌شود؟

ببینید شما از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید چه انتظاری دارید؟ شما وقتی مشارکت می‌کنید، صدای شما شنیده می‌شود. آن‌ها به شما گوش خواهند داد چون شما در انتخاب آن‌ها تاثیر دارید. در واقع بر نحوهٔ زندگی و دوام احزاب تأثیر دارید بنابراین آن‌ها هم در زندگی شما تأثیرگذار خواهند بود و این بستگی دارد که شما چه می‌خواهید. بر فرض شما یک مرکز فرهنگی برای ایرانی‌ها می‌خواهید، خُب، اگر شما رأی ندهید، این احزاب خواسته‌هایتان را جدی نمی‌گیرند. ما می‌توانیم از این موقعیتی که با رأی‌دادن ایجاد کرده‌ایم، خیلی استفاده کنیم. شما جامعهٔ هندی را نگاه کنید، همه‌چیز دارند. مگر همه‌شان طرز تفکرِ یکسان دارند؟ خیر. یا مثلاً کُره‌ای‌ها در بی‌سی یک نماینده در مجلس استانی و نمایندهٔ دیگری هم در مجلس سنا دارند در حالی‌که جمعیت کُره‌ای‌ها در بی‌سی از ایرانی‌‌ها کمتر است. البته خوشبختانه اخیراً خانمی ایرانی از انتاریو به‌دلیل فعالیت‌های حقوق‌ بشری‌شان به مقام سناتوری منصوب شده‌اند.

مثلاً من با هیئت مدیره برخی نهادها و سازمان‌های غیرانتفاعی ایرانی در بعضی موارد هم‌عقیده نیستم ولی با ایشان کار مشترک می‌کنم. این دلیل نمی‌شود که چون من در مواضع و امور سیاسی با ایشان هم‌عقیده نیستم، پس در امور اجتماعی هم با ایشان همکاری نکنم. ما باید بین این دو موضوع یعنی هم‌عقیده نبودن و همکاری با هم برای منافع ایرانی‌ها، تفکیک قائل بشویم. متأسفانه فرهنگ ایرانی شعارش این است که تو یا با منی یا نیستی.

مورد دیگر هم این است که ما مشکل می‌بخشیم. طرف برمی‌گردد به دوران انقلاب و می‌گوید فلانی این‌جوری بود. آن‌زمان کی نبود؟ همه درگیر فلسفه‌ای سیاسی بودند و هر کسی پیرو و هوادار گروهی سیاسی بود. آن‌زمان گذشت و طرف کلاً عقایدش عوض شده است. باید این‌ها را کنار بگذاریم تا بتوانیم با هم کار کنیم. اغلب افراد عقیده‌ای داشته‌اند و در حزبی سیاسی فعالیتی کرده‌اند؛ اگر به این موارد بهای زیادی بدهیم، هیچ‌گاه نخواهیم توانست کار مشترک انجام بدهیم.

پتانسیل ما در کانادا خیلی زیاد است. آمریکا حدود دومیلیون ایرانی دارد، در میانِ جمعیتی چهارصد میلیونی، اما در کانادا چهارصدهزار ایرانی زندگی می‌کند در جمعیتی سی‌وشش‌میلیونی. می‌بینید که نسبت چه‌قدر بیشتر است. تازه جمعیت ایرانی کانادا جوان و تحصیل‌کرده است نسبت به جمعیت ایرانی  آمریکا که قدیمی‌تر است. این‌ها معیارهایی است که می‌شود از آن‌ها به‌خوبی استفاده کرد.

شما در خیلی از برنامه‌هایی که توسط ایرانی‌ها برگزار می‌شود بسیار فعال و حمایتگرید. با این‌حال خیلی از ایرانی‌ها شما را نمی‌شناسند. فکر نمی‌کنید این به‌علت عدم تبلیغات است و اینکه همیشه به اصطلاح در پشت پرده فعالید؟

نه این‌جور هم نیست، به‌علاوه من چگونه خودم را تبلیغ کنم؟ بیایم بگویم من کی هستم؟ من زندگی عادی خودم را دارم، به فرهنگ‌وهنر ایران بسیار علاقه دارم. با مرکز هنری پورت‌مودی (Port Moody Arts Centre) و خانم سالومه هنرمند همکاری‌هایی می‌کنم. و البته بسیاری مراکز دیگر الان پروژه‌ای برای اسکان افراد سالخوردهٔ نیازمند در ترای‌سیتی در دست طرح و بررسی دارم. به‌هرحال به کار خودم مشغولم.

هر روز که این روزنامه‌های غیرایرانی را می‌بینید، از یک فرد ایرانی یا یک مؤسسهٔ ایرانی نام برده است، خوشبختانه رسانهٔ شما با عمر کوتاهی که داشته، دارد بسیاری مسائل مربوط به ایرانیان را پوشش می‌دهد.

فکر نمی‌کنید اگر یک گروه اجتماعی درست می‌کردید مثلاً مشابه همین صفحه‌های فیس‌بوکی، تعداد بیشتری از مردم به شما در رسیدن به اهدافتان کمک می‌کردند؟

ببینید همین که شما پوشش می‌دهید، عده‌ای هم می‌خوانند و ممکن است بیایند و کارهای جمعی و اشتراکی بکنند.

متأسفانه بین ایرانی‌ها به دلایلی آن اعتماد کافی وجود ندارد. شده کسانی پیش من آمده‌اند و نظر مرا راجع به کاری پرسیده‌اند، من هم نظرم را تا جایی که اطلاعات دارم، داده‌ام و طرف رفته و درست عکس آن را انجام داده است. بعد شکست می‌خورند و دوباره برمی‌گردند و کمک می‌خواهند. خُب، اگر اعتماد ندارید، چرا نظر می‌پرسید. البته من آدم‌ها را به‌دلیل اینکه خلافِ نظرم عمل کرده‌اند، بایکوت نمی‌کنم و باز تا جایی که بتوانم کمکشان خواهم کرد. من نمی‌گویم که صددرصد به گفتهٔ من عمل کنند، ولی اگر شما نظر و تجربهٔ مرا می‌پرسید، من صادقانه آن‌را در اختیارتان قرار می‌دهم.

فرهاد صوفی- فرد صوفی

شما به مرحلهٔ‌ اول مهاجر نمونهٔ سال در کانادا راه یافته‌اید (برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ رأی‌گیری گزینش مهاجران نمونهٔ کانادا در سال ۲۰۱۶ ویژه‌نامهٔ «رسانهٔ همیاری» را بخوانید). لطفاً از معیارهای این انتخاب برای خوانندگان ما توضیح بدهید؟ و لطفاً بگویید به نظرتان کدام یک از فعالیت‌های شما در این انتخاب مؤثر بوده است؟

واقعیتش من از نحوه و مراحل انتخاب افراد آگاهی ندارم. ولی بنا به برداشت خودم، کسانی را که در امور جامعهٔ کانادایی مشارکت سازنده دارند و کارهایی انجام می‌دهند، ازبین حدود هزار نفراز سراسر کانادا برای مرحلهٔ اول انتخاب می‌کنند. من را عضو شورای شهر پورت‌مودی، خانم زویی روی (Zoey Roy) کاندیدا کردند. برای کاندیداشدن هم مدارکی از کارهایی که تا به‌حال انجام داده‌اید، از شما می‌خواهند و بعد از مطالعهٔ این مدارک، از بین این هزار نفر هفتادوپنج نفر را انتخاب می‌کنند. این انتخاب مرحلهٔ مهمی است، چون در این مرحله تعداد شرکت‌کنندگان زیاد است و رقابت سخت. یکی از این افراد هم همان‌طور که شاید بدانید وزیر دفاع کانادا است که هندی هم هستند. یک خانم دکتر ایرانی هم از ساسکاچوان هستند. یکی دیگر از این افراد هم دوست عزیزم آقای کیقباد اسماعیل‌پور هستند.

در مرحله دوم هم نام این افراد را در سایت می‌گذارند و مردم به آن‌ها رأی می‌دهند. البته رأی‌ها پنجاه درصد اهمیت دارد و بقیهٔ معیارها بستگی به نوع فعالیت‌ها، منطقه و… است که بر اساس مجموع این‌ها مهاجران نمونهٔ سال را انتخاب می‌کنند.

من البته قبلاً هم در این‌گونه برنامه‌ها بوده‌ام. مثلاً در سال ۱۹۸۸ در بین بیست‌وهفت نفر برگزیده بودم. همچنین برای ۱۲۵سالگی کانادا، از ۱۲۵ نفر دعوت شد که داستان زندگی‌شان را در کتابی بنویسند، که من نیز جزو یکی از این ۱۲۵ نفر بودم.

من در ۴۴ سال گذشته‌ای که در کانادا مقیم بوده‌ام، کارهای متنوعی انجام داده‌ام که اغلب در زمینهٔ مسائل اجتماعی و حقوق بشری بوده است. فعالیت‌هایم فقط مختص به ایران نبوده؛ در ارتباط با آپارتاید آفریقا زیاد کار کرده‌ام و همچنین درارتباط با کشورهای آمریکای لاتین از جمله نیکاراگوئه.

به‌نظر شما افزایش تعداد ایرانیان در لیست مهاجران نمونهٔ کانادا نشانهٔ چیست و این امر چه سودی برای جامعهٔ ایرانی می‌تواند داشته باشد؟

شما حساب کنید ایرانی‌ای هستید که در بین این بیست‌وپنج نفر انتخاب شده‌اید. همین به شما اعتبار بیشتری می‌دهد که خواستهٔ جامعهٔ ایرانی را طرح کنید و مسئولان بیشتر به حرفتان توجه کنند.

دوست دارم اینجا نکته‌ای را گوشزد کنم؛ سال ۲۰۱۱ که من برای شهرداری کاندیدا شدم، سه‌هزاروپانصد ایرانی واجد شرایط رأی‌دادن بودند. از این تعداد فقط پانصدوهشتاد نفر ایرانی رأی داده بودند. من در این رأی‌گیری هفت‌هزاروسیصد رأی آوردم که دویست رأی کمتر از میزان لازم بود. بنابراین من از غیرایرانی‌ها دوازده برابر بیشتر از ایرانی‌ها رأی گرفتم. اگر این پانصدوهشتاد تا می‌شد حدود هفتصد تا، من به‌عنوان اولین عضو شورای شهر در بی‌سی انتخاب می‌شدم. یک دلیلش هم این بود که شاید فکر می‌کردند با رأی‌دادن به من رأی‌شان می‌سوزد چرا که مرا در حد کسی که بتواند این میزان رأی بیاورد، نمی‌دانستند. من در کل فکر می‌کنم هر مورد مثبت و خوبی که برای هر ایرانی اتفاق بیافتد، وجههٔ کل ایرانی‌ها را موفق و موجه نشان می‌دهد و برای کل جامعهٔ ایرانی‌ سودمند است.

شما گفتید که زمانی که به کانادا آمدید از نظر اقتصادی شرایط چندان مساعدی نداشتید ولی با این وجود توانستید مشکلات را کنار زده و بسیار موفق شوید. چه عواملی را در این زمینه مؤثر می‌دانید و چه توصیه‌ای برای مهاجرانی که به‌تازگی به کانادا وارد شده‌اند یا می‌شوند، دارید؟

اولاً به این فکر کنید که برای چه به کانادا مهاجرت کرده‌اید. اگر شما دلیل کاری را که می کنید ندانید، همیشه گمراهید. اگر مهاجرت کرده‌اید که به‌لحاظ مالی در موقعیت بهتری باشید، و یا اینکه شغل بهتری داشته باشید و یا اگر سرمایه‌گذارید، به‌دنبال سود بیشتری در کانادا هستید، به‌عقیدهٔ من در اشتباهید. ولی اگر آمده‌اید از نابرابری‌ها و مشکلات اجتماعی و سیاسی رها بشوید و آزادی بیان و قانون داشته باشید، جای درستی آمده‌اید. ضمن اینکه شما نیز وقتی به‌نوبهٔ‌خود در بهترکردن این فضا و امکانات که به آن اعتقاد دارید مشارکت می‌کنید، از آن لذت می‌برید. پس از این امکانات استفاده کنید. برای مثال، به شما می‌گویند به سواحل هاوایی بروید چون هوای خوب و طبیعت زیبایی دارد. شما هم بروید آنجا در هتلی تمام درها و پنجره‌ها را ببندید و توی اتاق بمانید. شما که از آن هوا استفاده نمی‌کنید پس اصلاً برای چه رفتید؟ برای استفاده از امکانات، هم باید فعال باشید و هم مشارکت داشته باشید. نمی‌توانید یک جا بشنید و بگویید چرا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. تازه وقتی با تمام قوانین آشنا شدید و با محیط خو گرفتید و خود را آموزش دادید، آن زمان است که موفق می‌شوید. ایرانیانی که در کانادا و این استان موفق‌اند، بسیارند.

چه پیامی برای خوانندگان «رسانهٔ همیاری» و به‌طور کلی ایرانیان دارید و چه انتظاری از آنان دارید؟

وقتی می‌آییم اینجا توقعات را کم کنیم و رقابت‌های تجملی (چشم‌وهم‌چشمی) را که در اینجا هیچ اهمیتی هم ندارد، کنار بگذاریم. دنبال تجملات نباشیم که تنها باعث می‌شود که فقط و فقط کار کنیم و بدویم و زندگی را بر خودمان هرچه سخت‌تر بکنیم بدون اینکه واقعاً از آن لذت ببریم. سعی کنیم به‌جای چنین هزینه‌هایی، بخشی از پولی را که درمی‌آوریم به فعالیت‌های فرهنگی اختصاص دهیم؛ فیلمی ببینیم، به تماشای تئاتری برویم و یا کتابی بخوانیم. ضمن اینکه توجه کنیم که بچه‌هایمان هم از ما الگو می‌گیرند و به بازتولید رفتارهای ما می‌پردازند.

آقای صوفی، از وقتی که به ما دادید، بسیار ممنونیم.

نظرات

  • رضا جوادی بازرگانی

    با عرض سلام و تشکر بسیار ازگزارش تهیه و ارائه شده،اینگونه گزارشات قطعا علاوه بر تأثیرگذاری در وفاق ایرانیان مقیم آن کشور موجب روشنگری برای افرادی که قصد عزیمت و مهاجرت را دارند میباشد،لذا بدین جهت کمال تشکر را از رسانه شما دارم و تقاضای استمرار آن را دارم

  • سام

    تا اون جایی که در اطلاع هستیم کانادا حدود 37 ملیون جمعیت داره و تعداد ایرانیان کانادا تا الان 200هزار اعلام شده نه 400 هزار تو آمریکا هم 1.1 ملیون ایرانی وجود داره نه 2 ملیون لطفا اطلاعات درست بدهید

    • با سپاس از نظر شما، لطفاً در نظر داشته باشید که آقای صوفی در این مصاحبه تعداد تقریبی ایرانیان آمریکا و کانادا را برای مقایسهٔ نسبت آن‌ها به کل جمعیت این کشورها اعلام کرده‌اند نه آمار دقیق. از طرف دیگر هیچ آمار دقیقی از تعداد ایرانیان خارج از کشور وجود ندارد. هرچند سازمان ثبت احوال ایران ۴ سال پیش بر اساس آمار خدمات کنسولی ارائه‌شدهٔ این سازمان به متقاضیان خارج از کشور اعلام‌ کرد که تعداد ایرانیان آمریکا ۱٬۴۰۰٬۰۰۰ نفر و تعداد ایرانیان کانادا ۴۱۰٬۰۰۰ نفر است که با توجه به افزایش تعداد مهاجران در سال‌های اخیر این تعداد قطعاً بیشتر هم شده است. ضمن اینکه تعداد زیادی از مهاجران ایرانی در کشورهای دیگر ملیت خود را اعلام نکرده‌اند و از خدمات کنسولی سازمان ثبت احوال استفاده نمی‌نمایند. با توجه به این موارد، آمار ارائه شده از سوی آقای صوفی در مصاحبه‌شان دور از ذهن نیست. هرچند همان‌طور که گفته شد مقصود از ارائهٔ این آمار مقایسهٔ کلی نسبت ایرانیان به کل جمعیت کشورهای آمریکا و کانادا بوده است.

      برای اطلاعات بیشتر این خبر را در مورد آمار ۴ سال پیش ارائه شده توسط سازمان ثبت احوال ایران بخوانید:
      http://goo.gl/LgsABe

  • […] اختصاصی «رسانهٔ همیاری» با ایشان را نیر می‌توانید در اینجا […]

  • […] صوفی یکی از برگزیدگان سال ۲۰۱۶ را نیز می‌توانید در اینجا […]

ارسال دیدگاه