رژیا پرهام – تورنتو دختر کوچولوی سه سال و نیمهٔ مهد کودکم رؤیایی دارد؛ داشتن موهای خیلی بلند! تار موهایش خیلی ظریفاند – از آن موهایی که در این سن بهسختی بلند میشود – بلوندِ خیلی روشن و تا زیر گردنش. و بدون شک معیار زیبایی آدمها برای دخترک، داشتن موهای بلندست و آقایان هم اصلاً زیبا نیستند، مگر آنکه مثل پدر آلیس موهای بلند داشته باشند! طی یک ماه گذشته بارها تئوریهای جدیدی را برای…
بیشتر بخوانیدکودکان
دنیای من و آدم کوچولوها – حقِ دیده شدن!
رژیا پرهام – تورنتو Stop Forgetting Me! (من رو نادیده نگیر) این جملهای است که دخترک سه سالهٔ مهدکودکم مدام بهکار میبرد! کافیست چشمش به کسی که دوست دارد بیافتد و آن شخص حواسش به او نباشد، مصمم جلو میرود و جملهاش را با لحنی حق به جانب تکرار میکند. در لحنش معصومیت و جدیتی هست که با بیپروایی همراه است؛ بدون کوچکترین نگرانیای از قضاوت آدمها. شاید میداند که بچهها هنوز قضاوت کردن را از…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – نخوردنیها
رژیا پرهام – تورنتو دخترک چهارسالهٔ مهدکودکم میگوید: Razhia, I wish all the animals were bear or crocodile then they couldn’t be eaten by humans. (رژیا، کاش همهٔ حیوانات خرس یا تمساح بودند، اونوقت دیگه آدمها نمیتونستن اونها رو بخورن.)
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – دکمههای آزاردهنده
رژیا پرهام – تورنتو اگر دیدید یک فسقلی چهارساله مشغول است و با جدیت تمام همهٔ دکمههای لباس عروسک محبوب مهدکودکتان را از لباسش جدا میکند، بههیچوجه به جنبهٔ خرابکاریاش فکر نکنید و سؤال غیرضروری هم نپرسید، چون ممکن است جوابش با خونسردی تمام این جمله باشه: «دکمههاش اذیتش میکردند!» پاسخی کاملاً منطقی که نتیجهٔ تجارب شخصی دخترک محسوب میشود. (از نظر دخترک دکمهها آزاردهندهاند و او بههیچوجه لباس دکمهدار نمیپوشد.)
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – مواظبت از راه دور
رژیا پرهام – تورنتو دخترک پرسید: «امروز مادرت مواظب توئه و میخواد خوشحال باشی؟» پرسیدم: «چطور؟» خیلی شمرده جواب داد: «آخه روی بلوزت عکس یه قلب هست.» با تعجب نگاهش کردم. ادامه داد که: «مادرم گفته هر وقت نمیتونیم کنار هم باشیم، کافیه من یه لباس با طرح قلب بپوشم و هر وقت دلم گرفت یا ناراحت بودم، قلب رو لمس کنم، بعد همهچی خوب میشه…» خواهرِ بزرگترِ دخترک گوشهای نشسته بود و گوش میداد. وقتی…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – تجربهای سخت
رژیا پرهام – تورنتو دخترک چهارساله به محض آنکه چشمش به مادرش خورد، شروع کرد به تعریف داستانی که از صبح بارها برای من تکرار کرده بود. اینکه دلش میخواسته با دوستش قصر بسازند و فکر کرده که دوستش میآید و با او بازی میکند. ولی دوستش او را نادیده گرفته، او هم عصبانی شده، داد زده و دیگر دلش نخواسته است با او بازی کند. مادرش کمی فکر کرد و گفت: «حدس میزنم تو و…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – رؤیاهای روزانه
رژیا پرهام – تورنتو دخترک از لحظه ای که رسید، اعلام کرد که اسم امروز او «انیکا» است. بدون هیچ اعتراض یا تصحیحی، انیکا صدایش زدند! غیر از من که چند بار حواسم نبود و اسم خودش را گفتم. دوست پنج سالهاش همانطور که از کنارم میگذشت، گفت: «رژیا، بهتره یادت باشه؛ توی رؤیاش اسم امروزِ اون انیکاست! اگه اسم خودش رو بیشتر دوست داری، میتونی فردا با اون اسم صداش کنی!» نگاهش کردم و گفتم: «بله…
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – دوست داشتن به روشی اشتباه
رژیا پرهام – تورنتو دخترک شکلات بهدست به مهد کودک آمد و خوشحال بود که پدر و مادرش برای او یک بستهٔ بزرگ شکلات خریدهاند. دخترک دیگری که پدر و مادرش جدا از هم زندگی میکنند، گفت: My dad always buys me chocolate and we always have goodies at my dad’s home, but not in my mom’s because she doesn’t like sugar at all. Guess what?! My dad bought me a kinder surprise egg last night….
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – علتِ دختربودن!
رژیا پرهام – تورنتو چند دقیقه پیش دو تا از دخترهای مهد کودکم مشغول صحبت بودند. دختر کوچولوی سهساله از دوست سهسال و نیمهاش پرسید: «مامان تو دختره یا پسر؟» دخترک با اطمینان جواب داد: «دختر!» دوستش پرسید: «چطور؟» دخترک با لحنی مطمئن، طوریکه بهترین پاسخ را میداند، جواب داد: «چون مامانم پسر نیست!»
بیشتر بخوانیددنیای من و آدم کوچولوها – تدریس تضمینی «زبان ایرانی»
رژیا پرهام – تورنتو امروز برخلافِ معمول، دخترک ایرانی و سهسالهٔ مهدکودکم با من به زبان فارسی صحبت کرد. دوست چهار ساله و نیمهٔ کاناداییاش نگاهی به او انداخت و پرسید: «نمیدونستم میتونی به زبان دیگری هم صحبت کنی، چه زبانی بود، زبان مادری خودت؟» دخترک جواب داد: بله، «زبان ایرانی» دوستش با حسرت آهی کشید و گفت: خوش به حالت، کاش من هم زبان ایرانی بلد بودم. دخترک کمی فکر و گفت: بگو «سلام»، دوستش…
بیشتر بخوانید