برگردان: غزال صحرائی – فرانسه صد سال میشود که سیمای تو را ندیدهام که بازوانم را به گرد کمرت حلقه نکردهام که چهرهام را دیگر در چشمهای تو ندیدهام صد سال میشود که دیگر از روشنای روح تو پرسش نمیکنم که از لمس گرمای تنت محرومام صد سال میشود که زنی در شهری مرا انتظار میکشد ما به روی همان شاخه خم شده بودیم و از روی همان شاخه فرو افتادیم، یکدیگر را ترک گفتیم…
بیشتر بخوانیدناظم حکمت
تو را دوست دارم – شعری از ناظم حکمت
برگردان: دکتر محرم آقازاده – ونکوور تو را دوست دارم چونان خوردن نان نمکسُودهای و چونان نوشیدن جرعهآبی از شیر، در تبآلوده شبی تو را دوست دارم چونان لحظهٔ شورانگیزیْ و سراسیمگیِ بازکردن بستهٔ پستیِ سنگینِ بینشان تو را دوست دارم چونان لحظههای نخستین بارِ گذر از فراز دریا، و چونان چیزهایی که در دلم غوغایی می افکنند، به گاهِ دامنگستردنِ تاریکی در استانبول تو را دوست دارم چونان لحظهای که میگویم شکر، زندهام ناظم…
بیشتر بخوانید