شبیه همین ورق که می‌شویم، برمی‌گردانیم؛ شعری از شیدا محمدی

شبیه همین ورق که می‌شویم، برمی‌گردانیم؛ شعری از شیدا محمدی

شیدا محمدی – آمریکا نارنجیِ این برگ‌ها صدایِ شکسته‌ای دارد و دلهرهٔ یواشِ آینه آنجا همان‌جا…  چقدر کم بود  در بارانِ چرا نمی‌باردِ این پاییز این بغضِ من.   چیزی کم بود مثل شعری که به تو نمی‌رسید در گلوی زنی  که با من مرده بود.  / سپتامبر ۲۰۰۷، سنتا رُزا، آمریکا

بیشتر بخوانید

در کوچه‌های ماهوتی؛ شعری از شیدا محمدی

در کوچه‌های ماهوتی؛ شعری از شیدا محمدی

شیدا محمدی – آمریکا در باد گیسوان من عقربه‌های فش‌فش و افشان.  در باد  بزم نارنجی و گسِ خدایان  در باد…  تو آنجا  در باغ تاریک لیلیت کت و شلوار مست و بی‌من و اِی چشم شوم بیدار شو نفس‌های چنبر و سوزان و اِی چشم شوم بیدار شو شیشه‌های گستاخ و طرار و اِی چشم شوم…  و صورت من رعد و برق و کلاغ وُ چشم‌های تو مگس‌های وزوز  و مرواریدهای سیاه من وُ…

بیشتر بخوانید