مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور
دیوید لینچ، کارگردان برجسته و مطرح آمریکایی، در ۱۵ ژانویهٔ ۲۰۲۵ بر اثر ابتلا به بیماری آمفیزم ریه بهدلیل مصرف سیگار بهمدت سالیان متمادی، درگذشت. مرگ این چهرهٔ شناختهشده و مشهور سینما، بسیاری از علاقهمندان به کارگردانِ کارهایی نظیر جادهٔ مالهالند، مخمل آبی، بزرگراه گمشده و سریال معروف توئینپیکس را در شوک فرو برد. لینچ ۷۸ ساله چهار بار ازدواج کرد که حاصل آن چهار فرزند بود. او یکبار هم اسکار افتخاری دریافت کرد.
دیوید لینچ، این کارگردان خلاق آمریکایی، یکی از چهرههای تأثیرگذار در سینمای مدرن است. او با آثار منحصربهفرد و سبک متمایزش توانسته دنیای سینما را بهشیوهای نوین بازتعریف کند. سینمای لینچ همواره میان واقعیت و خیال در نوسان است و مرزهای این دو را بهشکلی هنرمندانه محو میکند. لینچ این مسئلهٔ مهم را که دنیا مکانی غریبتر از آن چیزی است که به ما میگویند، با سینمای خودش برای ما جاودان کرد.
![دیوید لینچ در فستیوال کن ۲۰۱۷، عکس از ژرژ بیارد](https://i0.wp.com/media.hamyaari.ca/wp-content/uploads/2025/02/David_Lynch_Cannes_2017_Photo-by-Georges-Biard.jpg?resize=338%2C500)
دیوید کیث لینچ در سال ۱۹۴۶ در ایالت مونتانای آمریکا، به دنیا آمد. پدرش، دونالد لینچ، محقق بخش علمی سازمان کشاورزی آمریکا و مادرش معلم زبان انگلیسی بود. او از همان کودکی علاقهٔ زیادی به هنر داشت. در سال ۱۹۶۶ لینچ به پنسیلوانیا مهاجرت کرد. نقاشی اولین وسواس دیوید لینچ بود. او در بوستون تحصیل کرد، به اروپا سفر کرد و از آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا فارغالتحصیل شد. در فیلادلفیا، در محلهای که به نظر میرسید محیطی عالی برای یک کابوس است، شروع به تجربهٔ سینما کرد. اینجا بود که فیلمسازی در وجود او حرکت کرد. خانهای که او برای اولین لوکیشن فیلمسازی خود استفاده کرد، اکنون به موزه تبدیل شده است. لینچ در همان سال اول نبوغ خود را نشان داد و با ساختن فیلم کوتاه «شش مرد مریض» جایزهٔ سالانهٔ آکادمی هنر را دریافت کرد. «الفبا» و «مادربزرگ» فیلمهای کوتاه بعدی او بودند.
سبک دیوید لینچ را میتوان ترکیبی از سورئالیسم، ناتورالیسم و نوآر دانست. او با خلق فضایی رؤیاگونه و استفاده از عناصر صوتی و تصویری خاص، تجربهای منحصربهفرد برای مخاطب ایجاد میکند. لینچ توجه زیادی به جزئیات صحنهها، طراحی صدا و نورپردازی دارد.
شخصیتهای فیلمهای او معمولاً پیچیده و چندلایهاند و در دنیایی پر از ابهام زندگی میکنند. همانطور که اشاره شد، مرز میان واقعیت و رؤیا در آثار لینچ همواره نامشخص است و این امر باعث ایجاد حس تعلیق در مخاطب میشود.
مهمترین فیلمهای دیوید لینچ
کلهپاککن (Eraserhead)
اولین فیلم بلند دیوید لینچ، «کلهپاککن» (۱۹۷۷)، یکی از آثار کالت کلاسیک سینماست. پنج سال طول کشید تا آن را بسازد، پنج سال کار وسواسی برای خلق چیزی که هیچکس قبلاً مشابهش را ندیده بود. داستان هنری اسپنسر و نوزاد تغییرشکلیافتهاش؛ این فیلم سیاهوسفید و سوررئال، داستان مردی بهنام هِنری را روایت میکند که با تولد فرزندی عجیب و غریب مواجه میشود. «کلهپاککن» با فضاسازیهای تاریک و دلهرهآور، آغازگر سبک منحصربهفرد لینچ بود و توجه منتقدان و مخاطبان خاص را به خود جلب کرد.
مرد فیلنما (The Elephant Man)
«مرد فیلنما» (۱۹۸۰) داستان واقعی مردی بهنام جان مریک را روایت میکند که بهدلیل ناهنجاریهای شدید جسمانی، در دوران ویکتوریایی مورد استثمار قرار میگیرد. این فیلم با بازی فوقالعادهٔ جان هرت و آنتونی هاپکینز، نشانگر توانایی لینچ در خلق داستانهایی انسانی و احساسی در کنار عناصر سوررئال است. فیلم در زمان خود نامزد دریافت هشت جایزهٔ اسکار ازجمله بهترین فیلم شد که موفق به دریافت هیچکدام از آن جوایز نشد. این فیلم سیاهوسفید فیلمبرداری شده است و فیلمنامهٔ آن هم اقتباسی از داستان «مرد فیل نما و خاطرات دیگر» نوشتهٔ سِر فردریک تروس بود.
مخمل آبی (Blue Velvet)
فیلم «مخمل آبی» (۱۹۸۶) یکی از شاهکارهای لینچ و یکی از تأثیرگذارترین آثار دههٔ ۱۹۸۰ است. داستان فیلم دربارهٔ جفری بومونت، دانشجویی است که پس از یافتن یک گوش بریدهشده، وارد دنیای تاریک و جنایتآلود شهر کوچک خود میشود. این فیلم با پرداختن به تقابلهای روشنایی و تاریکی در جامعهای بهظاهر آرام، نگاه عمیقی به جنبههای پنهان انسان دارد. فیلمنامهٔ این فیلم، لینچ را بهعنوان یک نویسندهٔ منحصربهفرد معرفی کرد؛ منتقدان فارغ از نظرشان راجع به این فیلم در یک چیز متفقالقول بودند: «هیچکس دیگری نمیتوانست چنین فیلمی بسازد.»
توئین پیکس (Twin Peaks)
سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱، «توئین پیکس» به تلویزیون آمد و سومین فصل آن در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. «توئین پیکس» سریالی است که دیوید لینچ با آن تلویزیون را برای همیشه تغییر داد. «چه کسی لورا پالمر را کشت؟» این سؤال تا مدتها ذهن هر آمریکایی را به خود مشغول کرده بود، اما قتل لورا پالمر فقط بهانهای بود برای کشف رازهای شهری که در آن هیچ چیز آنطور که به نظر میرسید، نبود. روابط خارج از کنترل، مواد مخدر، خشونت و نیروهای اهریمنی؛ لینچ مضامینی را به تلویزیون آورد که پیش از آن هیچکس جرئت لمس آنها را نداشت، و او این کار را با سبکی انجام داد که رئال را به سورئال و سورئال را به رئال تبدیل کرد.
بزرگراه گمشده (Lost Highway)
«بزرگراه گمشده» (۱۹۹۷)، فیلمی روانشناختی و تاریک است که داستان آن میان واقعیت و خیال در حرکت است. این فیلم با روایتی غیرخطی و تمهایی از هویت و جنون، نمونهای بارز از سینمای پیچیدهٔ لینچ است. «بزرگراه گمشده» با وجود اینکه در زمان انتشار با نقدهای متفاوتی از سوی منتقدان مواجه شد، هواداران کالت خود را کسب کرده و از سوی برخی منتقدان بسیار تحسین شده است. در سال ۲۰۰۳، اپرایی از این فیلم اقتباس شد. داستان فیلم دربارهٔ نوازندهٔ ساکسیفونی بهنام فرد مدیسون است که در آغاز فیلم از آیفون خانهاش میشنود که دیک لورنت مرده است. او به همسرش مشکوک است که به او خیانت میکند و با شخصی بهنام اندی رابطهٔ پنهانی دارد. روزی همسرش بستهای زردرنگ حاوی یک کاست ویدئو در جلوی خانه پیدا میکند. وقتی در خانه با هم به تماشای آن مینشینند، نمای بیرونی خانهٔ خود را میبینند. پس از آن فیلمی دیگر پیدا میکنند که اینبار علاوه بر نمای بیرون، وارد خانه شده و آنها را خوابیده در اتاقخواب نشان میدهد. نگران از این موضوع، به پلیس آگاهی میدهند و… بزرگراه گمشده، نقطهٔ عطفی در کارنامه حرفهای لینچ و همچنین نقطهٔ عطفی در تاریخ سینمای هنری است.
جادهٔ مالهالند (Mulholland Drive)
«جادهٔ مالهالند» (۲۰۰۱)، یکی از پیچیدهترین و بحثبرانگیزترین فیلمهای لینچ است. این فیلم که در ابتدا قرار بود بهعنوان یک سریال تلویزیونی ساخته شود، به داستانی چندلایه دربارهٔ هویت، رؤیا و واقعیت میپردازد. «جادهٔ مالهالند» بهعنوان یک فیلم پستمدرن، الگوی روایت ضدِپِیرنگ دارد. لینچ با این اثر موفق به دریافت جایزهٔ بهترین کارگردانی در جشنوارهٔ کن شد و نامزدی اسکار را نیز به دست آورد. منتقدان، بسیار این فیلم را ستودند. این فیلم بهعنوان یکی از شاخصترین آثار لینچ – اگر نگوییم بهترین و مهمترین – کوهی از نکات ظریف دارد که دیدنش چشمانی تیزبین و باحوصله میخواهد.
همهٔ این فیلمها این فیلم در اغلب کتابخانههای مترو ونکوور در دسترس است. علاوه بر این میتوان آنها را از طریق سرویسهای آنلاین پخش فیلم خرید یا اجاره کرد.
* * * * *
لینچ بارها در مصاحبههایش گفته بود که کارهای او از بسیاری جهات بیشتر به فیلمسازان اروپایی شبیهاند تا فیلمسازان آمریکایی؛ وی باور داشت که بیشتر فیلمهایی که روح او را به هیجان میآورند، متعلق به کارگردانان اروپایی بودهاند. وی فیلمسازانی مانند استنلی کوبریک، فدریکو فلینی، ورنر هرتسوک و ژاک تاتی را تحسین میکرد. «سانست بلوار» بیلی وایلدر و «لولیتا»ی کوبریک از فیلمهای مورد علاقهٔ او بودند.
بسیاری از کارگردانهای برجستهٔ جهان، دیوید لینچ را یکی از نوآورترین و تأثیرگذارترین فیلمسازان دوران معاصر میدانند. کوئنتین تارانتینو دربارهٔ «مخمل آبی» گفته است: «این فیلم یکی از الهامبخشترین آثار سینماست.» همچنین کریستوفر نولان، کارگردانِ «تلقین»، تأثیر لینچ را در شکلگیری سبک بصری و داستانگویی خود تأیید کرده است.
دیوید لینچ با آثار خلاقانه و متفاوت خود، الهامبخش نسلهای مختلف فیلمسازان بوده است. او نشان داد که سینما میتواند فراتر از روایتهای مرسوم حرکت کند و به تجربهای هنری و شخصی بدل شود.
دیوید لینچ با آثار منحصربهفرد و سبک متمایزش توانسته مرزهای سینما را گسترش دهد. سینمای او نهتنها تجربهای بصری، بلکه سفری به اعماق ناخودآگاه انسان است.