ارغوان اویسی: همه باید هدفمان را روی اتحاد با یکدیگر در راه برکناری جمهوری اسلامی، متمرکز کنیم

گفت‌وگو با ارغوان اویسی، خواهر زنده‌یاد امیرحسین اویسی و همسر و فرزندش، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲

سیما غفارزاده – ونکوور

این گفت‌وگو از سلسله گفت‌وگوهای اختصاصی رسانهٔ همیاری «با بازماندگان مسافران پرواز ابدی ۷۵۲» است. گفت‌وگو با خانواده‌های دیگر از طریق این لینک در دسترس است:

https://bit.ly/Hamyaari-PS752Families

* * * * *

با سلام خدمت شما خانم اویسی عزیز، از وقتی که به ما دادید و دعوتمان را برای این گفت‌وگو پذیرفتید، بسیار سپاسگزاریم. ضمن عرض تسلیت دوباره برای ازدست‌دادن خانوادهٔ برادر عزیزتان، لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید و سپس دربارهٔ برادرتان، زنده‌یاد امیرحسین اویسی، و همسر و دختر خردسالشان، زنده‌یاد سارا حمزه‌ای و عسل اویسی، که در فاجعهٔ سرنگونی هواپیمایی اوکراین از دست داده‌اید، برایمان بگویید. علائق این عزیزان چه بود، کِی به کانادا مهاجرت کردند و در چه زمینه‌هایی فعالیت داشتند؟ 

سلام، من ارغوان اویسی هستم. در این حادثهٔ غم‌انگیز، برادرم امیرحسین اویسی، برادرزادهٔ عزیزم عسل اویسی، و همسر برادرم سارا حمزه‌ای را از دست دادم. اجازه دهید به‌ترتیب درباره‌شان صحبت کنم.

امیرحسین در خرداد ۱۳۵۷ به دنیا آمد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ تعمیر و نگهداری هواپیما از دانشگاه تهران گرفت و پروژهٔ نهایی او به‌همراه یکی از دوستانش ساختن موتور هواپیما بود که با معدل بالا توانست از سر بگذراند. کارشناسی ارشدش را در رشتهٔ تبدیل انرژی از دانشگاه شاهرود دریافت کرد. پس از پایان تحصیلاتش، از همان دانشگاه شاهرود برای مقطع دکتری پیشنهاد ماندن داشت، اما به‌دلیل برنامه‌هایش برای مهاجرت، آن را نپذیرفت.

پس از ازدواج با سارا و تولد عسل، تصمیم گرفت مسیر مهاجرت را جدی‌تر دنبال کند. ابتدا پیشنهاد مهاجرت به استرالیا را پذیرفت، اما بعد از آن منصرف شد، چون معتقد بود اگر قرار است ایران را ترک کند، باید برای آینده‌ای کاملاً تضمین‌شده برود. بنابراین تمام تلاشش را روی مهاجرت به کانادا متمرکز کرد.

آن‌ها ابتدا برای شش ماه به کانادا رفتند تا محیط را بشناسند و برای زندگی در آنجا برنامه‌ریزی کنند. اما به‌دلیل پروژه‌هایی که امیر در ایران داشت، مجبور شدند به‌مدت ۹ ماه به ایران بازگردند. پس از آن، بار دیگر به کانادا مهاجرت کردند؛ این بار با تصمیم قطعی برای اقامت دائمی.

امیرحسین مردی پرشور و باانگیزه بود و برای زندگی جدیدشان در کانادا بسیار هیجان‌زده به نظر می‌رسید. اما درست قبل از این سفر، قراردادی حرفه‌ای در کانادا داشت که باید نهایی می‌کرد. او می‌توانست پروازش را به تأخیر بیندازد، اما برای عمل به تعهدش تصمیم گرفت همان پرواز را انتخاب کند.

امیرحسین شخصیتی خلاق، مهربان و دلسوز داشت. او همیشه آمادهٔ کمک به دیگران بود و با روی باز اطرافیان را راهنمایی می‌کرد. او فردی خاص و تأثیرگذار بود. از کودکی علاقهٔ عمیقی به حیوانات داشت. اگر حیوانی آسیب‌دیده یا بیمار را می‌دید، به خانه می‌آورد، به درمان و مراقبت از او می‌پرداخت و تا زمانی که حیوان آمادهٔ بازگشت به طبیعت شود، از او نگهداری می‌کرد. برخلاف بسیاری، به زندانی‌کردن حیوانات برای علاقهٔ شخصی اعتقادی نداشت و همیشه تلاش می‌کرد به طبیعت کمک کند و احترام بگذارد.

همه باید هدفمان را روی اتحاد با یکدیگر در راه برکناری جمهوری اسلامی، متمرکز کنیم گفت‌وگو با ارغوان اویسی، خواهر زنده‌یاد امیرحسین اویسی و همسر و فرزندش، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲ #پروازاوکراین #PS752 #ps752justice #کانادا #ایرانیان_کانادا #دادخواهی #رسانه_همیاری #رسانهٔ_همیاری

در زمینهٔ اهداف و زندگی حرفه‌ای، او انسانی آرمان‌گرا و پرتلاش بود. امیرحسین باور داشت که زندگی باید فراتر از دغدغه‌های پیش‌پاافتاده باشد. به‌همین دلیل، همواره در تلاش بود شرایط بهتری برای خانواده‌اش فراهم کند. ازجمله برنامه‌های او، ادامهٔ تحصیل در مقطع دکتری در رشتهٔ تبدیل انرژی بود؛ رشته‌ای که علاقه و اشتیاق فراوانی به آن داشت.

او عاشق یادگیری بود و هیچ‌وقت زمانی بدون مطالعه نمی‌گذشت. حتی وقتی کتابی را به پایان می‌رساند، بلافاصله کتاب دیگری را آغاز می‌کرد. این عشق به دانش و پیشرفت، او را به فردی متمایز تبدیل کرده بود.

در مورد اهداف بلندمدتش، باید به آخرین گفت‌وگویش با مادرم اشاره کنم. در آخرین سفرش به ایران، به مادرم گفت: «مامان جان، همهٔ کارهایم روبه‌راه شده. حالا می‌خواهم بروم که دکترایم را بخوانم.» او همیشه به آینده‌ای فکر می‌کرد که در آن بتواند به دانش و مهارت‌هایش معنا و کاربرد بیشتری ببخشد.

در کنار موفقیت‌های تحصیلی و شغلی، خانواده همیشه جایگاه ویژه‌ای در زندگی او داشت. او باور داشت که خانواده ستون اصلی زندگی است و اصرار داشت دخترش، عسل، مفهوم روابط خانوادگی را به‌خوبی درک کند؛ اینکه بداند پدربزرگ، مادربزرگ، عمه، عمو، خاله و دایی چه نقشی در زندگی دارند. مهاجرت برای امیرحسین، به‌رغم مزایای آن، همیشه با دغدغهٔ فاصله‌گرفتن از خانواده و غربت همراه بود. این موضوع برای او بسیار سخت بود، اما در نهایت به‌خاطر آیندهٔ بهتر برای عسل این تصمیم را گرفت.

علاقهٔ عمیق او به ایران، ریشه در عِرق ملی و عشق به تاریخ و فرهنگ این سرزمین داشت. امیرحسین ساعت‌ها دربارهٔ تاریخ ایران با دیگران صحبت می‌کرد و در این گفت‌وگوها همیشه با دانش و دقتی مثال‌زدنی سنگ تمام می‌گذاشت. او عاشق ایران و خاکش بود، و اگر آیندهٔ دخترش مطرح نبود، شاید هرگز به مهاجرت فکر نمی‌کرد.

او نماد عشق به زندگی، خانواده، و پیشرفت بود. او با تمام وجود برای اهدافش تلاش می‌کرد، به خانواده‌اش عشق می‌ورزید، و هیچ‌گاه از گسترش دانش و یادگیری غافل نمی‌شد.

اگر بخواهم امیر را در چند جملهٔ کوتاه توصیف کنم، باید بگویم او روح جمع بود؛ همیشه شروع‌کنندهٔ مهمانی‌ها و گردهمایی‌ها، و کسی که دیگران را دور هم جمع می‌کرد تا لحظاتی پر از شادی و خنده را رقم بزند. او شنونده‌ای بی‌نظیر بود؛ با جان و دل به حرف‌های دیگران گوش می‌داد و همیشه آمادهٔ کمک و راهنمایی بود. حضورش در هر جمعی، گرما و آرامش خاصی به همراه داشت که هرگز فراموش نخواهد شد.

* * *

عسل ما، هدیه‌ای از جنس معجزه بود. او ۲۰ اسفند ۱۳۹۱ به دنیا آمد، در آستانهٔ عید نوروز، و شور و شوق بهار را با خود به زندگی ما آورد. آن روز که امیرحسین با من تماس گرفت تا خبر بچه‌دارشدنشان را بدهد، تنها در خانه مشغول درس‌خواندن برای کنکور بودم. از شدت خوشحالی چنان جیغ کشیدم که انگار معجزه‌ای واقعی در زندگی‌مان رخ داده است. و حقیقتاً هم همین‌طور بود؛ عسل با آمدنش دنیای من را سرشار از شادی و اتفاقات خوب کرد. اما با رفتنش، آن حجم از شادی و نور را دیگر هرگز تجربه نکردم.

عسل عاشق موسیقی، رقص، و خلاقیت بود. او با صدای کودکانه‌اش آهنگ‌ها را به‌زیبایی می‌خواند و با ریتم خاص خودش اجرا می‌کرد. وقتی به مهدکودک رفت، معلمانش به امیرحسین پیشنهاد دادند او را در کلاس‌های موسیقی، آواز، و رقص ثبت‌نام کند، چون استعدادی خیره‌کننده در وجودش دیده بودند. البته مثل هر کودکی، هر روز رؤیای تازه‌ای در سر داشت؛ یک روز دانشمند می‌شد، یک روز ستاره‌شناس، و روز دیگر رؤیای برگزاری بزرگ‌ترین کنسرت را داشت.

عشق او به ژیمناستیک و هنرهای حرکتی خاص بود. دوره‌های ژیمناستیک را با علاقه و پشتکار طی می‌کرد و مربیانش همیشه از استعداد و پیشرفتش صحبت می‌کردند. هربار که در تماس‌های تصویری با او صحبت می‌کردیم، با ذوق و شوق حرکت‌های جدیدی که یاد گرفته بود، برایمان اجرا می‌کرد. برق شادی در چشمانش وقتی از ژیمناستیک حرف می‌زد، گویای این بود که این مسیر، رؤیای واقعی او بوده و او در آن می‌درخشید.

عسل، کودکی با روحی بزرگ و دیدگاهی فراتر از سن خود بود. یکی از خاطراتی که همیشه در ذهنم باقی مانده، علاقهٔ خاص او به پتویی بود که از همان روزهای اول تولد همیشه همراهش بود. عسل تنها با بوی این پتو به خواب می‌رفت و به‌زبان خودش آن را «پپو» می‌نامید. وقتی خانواده به تورنتو مهاجرت کردند، نگرانی زیادی داشتیم که این فاصله از خانواده، مخصوصاً از پدربزرگ و مادربزرگش، برای او سخت باشد. درست در همان روزها، پپوی عسل گم شد، و همهٔ ما از این بابت نگران بودیم. امیر و سارا به‌خصوص، تلاش می‌کردند چیزی جایگزین آن کنند تا عسل متوجه نشود. اما رفتار عسل فراتر از انتظار همهٔ ما بود. او به‌جای بهانه‌گیری یا گریه، خیلی بالغانه گفت: «خب، گم شده. حالا باید فکری کنیم.» رفتار او آن‌قدر شگفت‌انگیز بود که ما باور نمی‌کردیم کودکی در آن سن بتواند با چنین منطقی با ازدست‌دادنِ چیزی که به آن دلبسته بود، کنار بیاید.

همه باید هدفمان را روی اتحاد با یکدیگر در راه برکناری جمهوری اسلامی، متمرکز کنیم گفت‌وگو با ارغوان اویسی، خواهر زنده‌یاد امیرحسین اویسی و همسر و فرزندش، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲ #پروازاوکراین #PS752 #ps752justice #کانادا #ایرانیان_کانادا #دادخواهی #رسانه_همیاری #رسانهٔ_همیاری

این رفتار و دیدگاه ویژه در تمام لحظات زندگی او دیده می‌شد. مثلاً برخلاف بسیاری از کودکان که هنگام رفتن به خانهٔ دیگران انتظار هدیه یا اسباب‌بازی دارند، عسل همیشه خود را بی‌نیاز نشان می‌داد. یادم است هربار کسی به او می‌گفت: «این عروسک را با خودت ببر!» با لبخند پاسخ می‌داد: «نه، مرسی، من خودم دارم.» این رفتار او، که از روحی غنی و قانع سرچشمه می‌گرفت، همیشه ما را تحت‌تأثیر قرار می‌داد.

عسل، دختری شاد، باهوش و پر از آرزوهای بزرگ بود. روحیه‌ای شگفت‌انگیز داشت؛ کسی که برای خواسته‌هایش می‌جنگید و اراده‌ای قوی برای رسیدن به اهداف بزرگ داشت. در شخصیت او، حتی در کودکی، شجاعت و قدرتی دیده می‌شد که اطرافیان را تحت تأثیر قرار می‌داد. او بی‌پروا بود، افکارش را با اعتمادبه‌نفس بیان می‌کرد، و طوری صحبت می‌کرد که همه را قانع می‌کرد. خنده‌هایش خاص بود؛ درست مثل خنده‌های امیر و سارا که همیشه در خانواده زبانزد بود.

عسل همیشه ما را با استعدادهایش شگفت‌زده می‌کرد. هر چیزی که یاد می‌گرفت، با اشتیاق نشان می‌داد و هربار اطرافیانش را به وجد می‌آورد. او پر از زندگی بود، اما متأسفانه زمان کوتاهی برای تحقق آرزوهایش داشت. فرصت نکرد که رؤیاهایش را به هدف‌هایی بزرگ تبدیل کند؛ هدف‌هایی که می‌دانم اگر فرصت می‌داشت، به‌بهترین شکل ممکن به آن‌ها می‌رسید.

جای خالی عسل وصف‌ناپذیر است. هیچ چیزی نمی‌تواند نبود او را جبران کند، اما خاطراتش، خنده‌هایش، و روحیهٔ بی‌نظیرش همیشه در قلب ما زنده خواهد ماند.

* * *

سارا، دختری آرام، مهربان و بی‌نهایت زیبا بود. او متولد تیرماه ۱۳۶۵ بود و با شخصیت دلنشین و چهرهٔ معصومش، به‌راحتی در قلب همه جا باز می‌کرد. موهای نرم و ابریشم‌گونش همیشه نمادی از لطافت و زیبایی او بود؛ حتی وقتی سعی می‌کرد موهایش را فر کند، باز هم به همان نرمی و صافی بازمی‌گشت.

سارا لیسانس حقوقش را از دانشگاه آزاد گرفته بود. اگرچه به نظر می‌رسید از تحصیل در این رشته لذت برده، اما چندان علاقه‌ای به ادامهٔ مسیر در این حوزه نداشت. وقتی به کانادا آمد، تصمیم گرفته بود وارد دنیای جدیدی شود و شغلی را انتخاب کند که با شرایط جدید و علاقه‌هایش همخوانی داشته باشد. او همیشه به بازسازی و شروع دوباره علاقه‌مند بود و برای یافتن مسیر جدید، آمادهٔ آزمودن فرصت‌های تازه بود.

او ذوق و سلیقهٔ بی‌نظیری در طراحی داشت. چه در چیدمان خانه، چه در انتخاب لباس، و حتی در تست غذاهای مختلف، همیشه بهترین‌ها را انتخاب می‌کرد. من بارها به او می‌گفتم که به‌جای من، او باید معمار می‌شد! حتی در پروژه‌های خودم از مشورتش بهره می‌بردم. گاهی صحبت از این می‌کرد که شاید در زمینهٔ طراحی و تدارکات مراسم فعالیت کند، زیرا از دیدن این‌گونه کارها بسیار هیجان‌زده می‌شد. اگر وارد این مسیر می‌شد، بی‌شک در آن موفقیت‌های بزرگی کسب می‌کرد.

در ظاهر، آرام و معصوم به نظر می‌رسید، اما پشت این چهره، روحیه‌ای بازیگوش و دلنشین نهفته بود. گاهی با شیطنت‌های کوچکش، صحبت‌هایش را جذاب‌تر می‌کرد و خنده‌های ریز و زیبایش، که با دندان‌های مرتب و خوش‌فرمش همراه بود، لحظات را برای همه دلپذیر می‌ساخت. از بودن با او خسته نمی‌شدی؛ او از آن افرادی بود که حضورشان نه‌تنها دلگرم‌کننده، بلکه لبریز از انرژی مثبت بود.

اگرچه مسیر حرفه‌ای و علاقه‌هایش هنوز شکل کامل خود را نیافته بود، اما شکی نداشتم که هر راهی را انتخاب کند، در آن می‌درخشید.

سارا، نه‌تنها زنی زیبا و مهربان، بلکه روح جمع و جان خانواده بود. او همیشه توانایی خاصی در ایجاد صمیمیت و شادی داشت. گاهی در جمع دوستان، موضوعی را پیش می‌کشید که به‌طور ناگهانی همهٔ ما را ساعت‌ها غرق در خنده و گفت‌وگو می‌کرد. آن لحظات به‌قدری دلنشین بود که هیچ‌کس نمی‌خواست تمام شود، و این جادوی حضور سارا بود.

در مقام مادر و همسر، سارا بی‌نظیر بود. او نه‌تنها مادری فوق‌العاده برای عسل بود، بلکه در نقش یک همسر، همواره خانه را به فضایی گرم و دلپذیر تبدیل می‌کرد. در آشپزی، مهارتش تحسین‌برانگیز بود. کافی بود چند دقیقه به آشپزخانه برود تا بهترین غذایی که تصور می‌کردی، آماده شود.

همه باید هدفمان را روی اتحاد با یکدیگر در راه برکناری جمهوری اسلامی، متمرکز کنیم گفت‌وگو با ارغوان اویسی، خواهر زنده‌یاد امیرحسین اویسی و همسر و فرزندش، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲ #پروازاوکراین #PS752 #ps752justice #کانادا #ایرانیان_کانادا #دادخواهی #رسانه_همیاری #رسانهٔ_همیاری

حس زیبایی‌شناسی و دقت او در حفظ ظاهر خانواده، فوق‌العاده بود. او همیشه توجه ویژه‌ای به آراستگی و مرتب‌بودن اعضای خانواده داشت. این کار نه‌تنها نشان‌دهندهٔ علاقه‌اش به نظم و زیبایی بود، بلکه به‌خوبی نشان می‌داد که چگونه با عشق و مهارت، همه‌چیز را مدیریت می‌کند.

اگر بخواهم سارا را در چند جمله خلاصه کنم، او زنی شایسته، مادری دلسوز و همسری بی‌همتا بود. روحیهٔ آرامش‌بخش، مهارت‌هایش در خانه‌داری، و توانایی‌اش در ایجاد شادی و صمیمیت، سارا را به شخصیتی منحصربه‌فرد تبدیل کرده بود. یاد او با لطافت و زیبایی روحش همیشه با ما خواهد ماند.

فقدان برادرتان و همسر و فرزند ایشان چگونه به‌لحاظ روحی و روند زندگی روزمره، شما و دیگر اعضای خانواده‌ و نزدیکانتان را تحت تأثیر قرار داد، و آیا پس از گذشت پنج سال تغییری در این وضعیت ایجاد شده است؟

ازدست‌دادن عزیزان، غمی‌ست که در هیچ واژه و جمله‌ای نمی‌گنجد. هرجا که می‌روم، جای خالی‌شان را حس می‌کنم. هر خنده‌ای که می‌شنوم، هر بازی کودکانه‌ای که می‌بینم، انگار تمام وجودم فریاد می‌زند که آن‌ها باید اینجا باشند. وقتی کودکی را می‌بینم، بی‌اختیار به عسل فکر می‌کنم؛ اینکه اگر بزرگ می‌شد، امروز چه جایگاهی داشت؟ چه لباسی می‌پوشید؟ آیا ازدواج می‌کرد؟ آیا زندگی تازه‌ای برای خود می‌ساخت؟ هزاران رؤیایی که دربارهٔ آینده‌اش داشتم، حالا تنها در ذهنم باقی مانده است.

جای خالی امیر و سارا در لحظه‌های سختی و شادی بیش از همیشه حس می‌شود. در غم‌هایمان، نبودشان به‌وضوح احساس می‌شود؛ آن نصیحت‌ها، آن راهنمایی‌ها که دیگر نیست و هرگز جایگزینی ندارد. در شادی‌هایمان، حسرت نبودنشان قلبم را به آتش می‌کشد. حتی گاهی احساس می‌کنم دوست‌داشتن یک کودک دیگر، خیانتی به عسل است. این بحران‌های روحی، بخش جدانشدنی از زندگی کسی است که عزیزانش را از دست داده است.

شاهد شکستن پدر و مادرم بودن، دردناک‌ترین لحظه‌هاست. زندگی آن‌ها بعد از رفتن عزیزانمان دیگر هرگز همان نشد. تنها دلیل ایستادگی‌شان، وجود من و برادرم است. اما من با چشمان خود دیدم که در یک روز، همهٔ موهایشان سفید شد و تمام قامتشان شکست.

این داغ برای من و برادرم نیز همچنان زنده است. شب‌ها از خواب می‌پرم؛ هنوز در کابوس آن لحظات آخر زندگی آن‌ها گیر کرده‌ام. چند شب پیش، با صدای رعد و برق از خواب پریدم و با وحشت به‌طرف پنجره دویدم، فریاد می‌زدم که «زدند! با موشک زدند!» و وقتی دیگران مرا به خود آوردند، تازه فهمیدم که فقط رعد و برق بوده است.

می‌گویند زمان درد را التیام می‌بخشد، اما من باور دیگری دارم. این حرف شاید برای کسانی که از دور شاهد ماجرا بوده‌اند، درست باشد، اما برای کسی که عزیزانش را از دست داده، این درد، عفونتی است که هر روز عمیق‌تر می‌شود. هر لحظه‌ای که می‌گذرد، سیلی واقعیت محکم‌تر بر صورتم می‌خورد: آن‌ها رفته‌اند و هرگز برنمی‌گردند. دلتنگی، دردی است که گذر زمان تنها آن را زنده‌تر می‌کند.

آیا شما با سایر بازماندگان قربانیان سرنگونی هواپیمای اوکراینی ارتباط دارید؟ 

من خوشبختانه این فرصت را داشته‌ام که با خانواده‌های جانباختگان ارتباط برقرار کنم.

این ارتباط چطور به شما و کنارآمدن با این سوگ کمک کرده است؟

با اینکه خودم در ابتدای این مسیر به‌شدت احساس غریبی و تنهایی می‌کردم، وقتی وارد جمع این خانواده‌ها شدم، فهمیدم که درد مشترکی داریم و این پیوند باعث شد حس کنم که دیگر تنها نیستم. در روزهای اول، احساسات عجیب و غریبی داشتم. انگار همه‌چیز برایم غیرواقعی بود؛ احساس می‌کردم زندگی‌ام غیرعادی است. در چنین شرایطی، ارتباط با دیگران و به‌ویژه خانواده‌های مشابه، خیلی کمک‌کننده بود.

حضور خانواده‌های دیگر برای من همچون یک پشتیبانی بزرگ بود. وقتی در گروه خانواده‌ها بودم و با آن‌ها صحبت می‌کردم، می‌دیدم که دیگران هم همان حس‌ها و تجارب را دارند. در روزی که حال من بد بود، به‌راحتی می‌دیدم که حدود ده نفر دیگر هم همان حس را تجربه می‌کنند. این باعث شد که دیگر احساس غیرعادی‌بودن نداشته باشم، بلکه فهمیدم که در کنار افرادی هستم که همدرد و همراه من‌اند.

در این مسیر، چیزی که به من کمک کرد، هدف مشترک ما بود. عدالت‌خواهی و تلاش برای رسیدن به حقیقت، چیزی بود که ما را به هم متصل می‌کرد. در این مسیر، وقتی من یا هر کدام از خانواده‌ها احساس می‌کردیم به آخر خط رسیده‌ایم، که این در راه پرفرازونشیبی که ما قدم گذاشته‌ایم عادی‌ست، این گروهِ همبسته بود که به یکدیگر برای بلندشدن دوباره و نیروگرفتن کمک می‌کرد و یادآوری می‌کرد که هدف چیست و چرا باید ادامه بدهیم و نگذاریم که دشمن از زمین‌خوردن ما دلشاد شود. این حمایت‌های معنوی درکنارهم‌بودن، به ما قدرت می‌داد.

داغ ازدست‌دادن عزیزان، هر لحظه زندگی را سنگین می‌کند. گاهی حتی برای کوچک‌ترین دلخوشی‌ها مثل یک لبخند، ممکن بود احساس عذاب وجدان داشته باشیم. اما خانواده‌ها همیشه سعی می‌کردند که با رفتارشان به من کمک کنند تا آن حس عذاب وجدان را کنار بگذارم. حتی گاهی با حرف‌زدن، با حضورشان و یا یک حرکت کوچک می‌خواستند خودشان لبخند را به صورتم بیاوردند.یکی از نمونه‌های بارز جلسه‌های خاطره‌نویسی بود که وقتی با خاطرات قشنگ عزیزانمان می‌خندیدم، هرچند بعدش غمی بزرگ روی روحمان سایه می‌افکند، اما برای لحظه‌ای بهمان یادآور می‌شد که عزیزانمان شاد بودند و‌ می‌خواستند مارا قوی و‌ شاد ببینند. حتی اگر به‌قولی، بعد از چنین جنایتی خندیدن از دل برای ما غیرممکن بود، اما همین لحظات کوچک باعث می‌شد که یک قدم به جلو برداریم و با قدرتی برگرفته از خشم بیشتر بجنگیم.

اگر اقداماتی اعم از تأسیس انجمن خیریه یا اهدای بورس تحصیلی یا مواردی از این دست برای گرامیداشت یاد و خاطرهٔ برادرتان و خانواده‌شان انجام داده‌اید، لطفاً بفرمایید.

واقعیت این است که هنوز اقدامی در این زمینه انجام نداده‌ایم. در روزهای اول، دوستان امیر خیلی پیگیر بودند تا با کمک آن‌ها بتوانیم در دانشگاه تهران که خود امیر در آن تحصیل کرده بود، یک بورسیهٔ تحصیلی به‌نام او ترتیب دهیم. اما متأسفانه بعد از این جنایت، با مشکلات بسیاری روبه‌رو شدیم که حتی باورمان نمی‌شد آدم‌هایی باشند که بخواهند زندگی را برای ما تلخ‌تر از این کنند. به‌همین دلیل، هنوز نتواسته‌ایم به این موضوع فکر کنیم. اما امیدوارم بعد از اینکه مشکلات فعلی‌مان رفع شد، دوباره به این مسئله بازگشته و برنامه‌ریزی لازم را انجام دهیم.

چهار کشور کانادا، سوئد، اوکراین و بریتانیا در ارتباط با پروندهٔ پرواز پی‌اس۷۵۲ علیه جمهوری اسلامی ادعای خسارت کردند و پس از عدم دریافت پاسخی از سوی این کشور به اولتیماتومی که داده بودند، به دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه شکایت کردند. نظر شما در این خصوص چیست و آیا فکر می‌کنید از این طریق کمکی به یافتن حقیقت برای شما خواهد شد؟

پروندهٔ پرواز یکی از معدود پرونده‌هایی است که توانسته به دادگاه لاهه راه پیدا کند. چیزی که بسیاری از مردم از آن بی‌خبرند، این است که پیگیری پرونده‌ها در خارج از کشور، پروسه‌ای طولانی و پیچیده است. در حالی‌که من اطلاعات دقیقی از روند آن در داخل ایران ندارم، اما می‌دانم که روند رسیدگی به این‌گونه پرونده‌ها زمان‌بر است و دادگاه لاهه، دادگاهی حساس و مهم است.

هدف ما این است که به نتیجهٔ مطلوبی دست پیدا کنیم که این نتیجه تأثیری مثبت روی آینده بگذارد. اگرچه فکر نمی‌کنم که این حکم بتواند زندگی ازدست‌رفتهٔ ما را به ما بازگرداند یا عدالت کامل را برای ما به ارمغان بیاورد، اما امید ما این است که بتوانیم به حکمی برسیم که نه‌تنها برای آیندگان بلکه برای ایران نیز عدالت واقعی را به ثمر برساند.

همه باید هدفمان را روی اتحاد با یکدیگر در راه برکناری جمهوری اسلامی، متمرکز کنیم گفت‌وگو با ارغوان اویسی، خواهر زنده‌یاد امیرحسین اویسی و همسر و فرزندش، از جانباختگان پرواز پی‌اس۷۵۲ #پروازاوکراین #PS752 #ps752justice #کانادا #ایرانیان_کانادا #دادخواهی #رسانه_همیاری #رسانهٔ_همیاری

فکر می‌کنید چطور می‌شود به حقیقت دست یافت؟ پس از گذشت پنج سال چقدر به یافتن آن امیدوارید؟

در مورد این پرونده، حقیقت کاملاً روشن است؛ این عمل، کار جمهوری اسلامی، حکومت دیکتاتوری ایران و سپاه پاسداران بوده است.

اما اگر منظور شما از سؤال، عدالت باشد، باید گفت که در تاریخ بارها دیده‌ایم که عدالت ممکن است پس از مرگ کسانی که به دنبال آن بوده‌اند، اجرا شده باشد. برای ما، که تنها هدفمان در زندگی تحقق این عدالت است، زمان دیگر اهمیتی ندارد. ما آماده‌ایم که تا آخر عمرمان برای رسیدن به این هدف وقت بگذاریم. اگرچه می‌دانیم که روند اجرای عدالت زمان‌بر است، اما به‌یقین می‌دانیم که روزی خواهد رسید که این عدالت به حقیقت خواهد پیوست.

خواستهٔ شما به‌عنوان یکی از بازماندگان قربانیان این فاجعه چیست؟

یاد عزیزان ما را در دل‌هایشان زنده نگه دارند و فراموش نکنند که قاتل آن‌ها جمهوری اسلامی بوده است. اگر ما داریم می‌جنگیم، هدف اصلی‌مان رسیدن به عدالت و برکناری جمهوری اسلامی و سپاه پاسدارانش است. امیدوارم فراموش نکنند که ما هم از مردمیم و در کنار ما مثل همیشه بایستند.

جامعهٔ ایرانی در داخل ایران و همچنین در کانادا چه کمکی می‌تواند در دادخواهی یا موارد دیگر به شما بکند؟ چه انتظاری از آن‌ها دارید؟

به‌نظر من، چه انجمن ما و چه همهٔ گروه‌هایی که هدف مشترک داریم و می‌گوییم «نه به جمهوری اسلامی»، همه باید در این مقطع زمانی هدفمان را روی اتحاد با یکدیگر در راه رسیدن به هدف اصلی و واحد که برکناری جمهوری اسلامی است، متمرکز کنیم و پس از رسیدن به این هدف مشترک، قطعاً به بینشی رسیده‌ایم که می‌توانیم در جایگاه درست و عادلانه و در ایرانی بر پایهٔ دموکراسی، نظرات و ایده‌هایمان را مطرح کنیم و به‌عنوان مردم ایران آزاد برای آبادی کشورمان و خدمتگزارانش تصمیم بگیریم.

اگر صحبت دیگری دارید لطفاً بفرمایید.

ابتدا از شما تشکر می‌کنم که این لحظات و خاطرات را مستندسازی می‌کنید برای نسل‌های آینده. امیدوارم که روزی زنده باشم و ببینم که مردم سرزمینم در کنار هم، آزاد و شاد، در سرزمین ایران آباد، به‌دور از جمهوری اسلامی زندگی می‌کنند. هر لحظه در تب‌وتاب رسیدن دوباره به خاک پاک ایران هستم و در انتظار دیدن عدالت برای عزیزان پرواز و همهٔ کسانی که در راه آزادی ایران و برکناری جمهوری اسلامی جان خود را از دست داده‌اند.

ما، نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم.

با آرزوی صبر و به‌امید به‌سرانجام‌‌رسیدن دادخواهی شما، بار دیگر از وقتی که برای این گفت‌وگو گذاشتید، بسیار سپاسگزاریم.

ارسال دیدگاه