مژده مواجی – آلمان
خانم اشتاین از هر چه که مجانی باشد لذت میبرد. در واقع چیزهای مجانی را در هوا میقاپد. در جشنهای خیابانی، نمایشگاهها یا افتتاحیۀ فروشگاهها تمام هوش و حواسش به اقلام رایگان تبلیغاتی یا نوشیدنیهایی است که پخش میکنند یا برای امتحانکردن گذاشتهاند. به آرایشگاه که میرود، شوق نوشیدن قهوهای را دارد که در حین رنگکردن موهایش به او تعارف میکنند. او با علاقه آن را میگیرد و مینوشد. بیصبرانه منتظر حراجهای تابستانی و زمستانی پوشاک میماند، خریدش را میکند و بعد حسابوکتاب میکند که در مجموع چقدر کمتر پرداخت کرده، سرش را بالا میگیرد و لبخند روی لبش مینشیند.
وقتی که دستگاه قهوهجوششان خراب شد، همسرش میخواست یک دستگاه جدید بخرد. خانم اشتاین با چشمهای ازحدقهدرآمده گفت: «چرا اینهمه ولخرجی؟ به تعمیرگاه سیار محله میبرم. کارهای تعمیراتی را فقط بهازای یک انعام راه میاندازند. هدفشان این است که حتیالامکان چیزی دور انداخته نشود.»
خانم اشتاین در مسافرتهایی که میرود، همیشه سفرهایی که هزینۀ تمام اقامت و خوردوخوراک را یکجا میشود پرداخت، انتخاب میکند. دیگر نگران مخارج اضافی نیست و هرچه دلش میخواهد غذا میخورد. آنقدر در خوردن زیادهروی میکند که همسرش سری تکان میدهد و میگوید: «اینها تأثیرات قحطیهای جنگ دوم جهانی است که ژن آن به ما انتقال پیدا کرده است. البته این ژن در تو قویتر است.» خانم اشتاین اخم میکند: «ما پول این غذاها را از قبل دادهایم و اگر نخوریم، ضرر کردهایم.»
چندی پیش خانم اشتاین با شنیدن زنگ در خانهاش لحظهای مکث کرد و با خودش گفت: «چه کسی میتواند باشد؟ امروز قرار نیست کسی به خانۀ ما بیاید.»
گوشی آیفون را برداشت و پرسید: «شما؟»
– سلام. روز شما بهخیر. من برای تبلیغ شرابهای شرکتمان آمدهام. شما خودتان چندی پیش در همهپرسی ما شرکت کردید و گفتید که تمایل دارید شرابهای ما را امتحان کنید.»
خانم اشتاین ناگهان جریان همهپرسی را به یاد آورد و اینکه اگر قرعه به نامش بیفتد، یک سفر مجانی به جزیرۀ قناری برنده میشود.
– بله، بله. بفرمایید داخل.
او همیشه در این مسابقهها یا همهپرسیها شرکت میکرد تا شاید برنده شود و چیزی مجانی شامل حال او بشود.
خانم اشتاین در را باز کرد و بعد از چند لحظه مردی قدبلند با کتوشلوار سُرمهای و پیراهن سفید ظاهر شد. او یک چمدان کوچک چرمی سیاه در دست داشت.
خانم اشتاین او را بهطرف اتاق پذیرایی راهنمایی کرد. مرد از چمدان تعدادی کاغذ روی میز گذاشت. بعد از آن جامهای کوچکی روی میز چید و گفت: «در چمدانم شرابهای متنوعی دارم. برای شما در جام میریزم، شما امتحان کنید و ببینید کدام را برای انبار شرابتان سفارش خواهید داد.»
خانم اشتاین چشمهایش را کوچک کرد و به مرد خیره شد: «باید سفارش بدهم؟»
– اگر سفارش ندهید، در قرعهکشی نمیتوانید شرکت کنید و خبری از سفر به جزیرۀ قناری نخواهد بود.
خانم اشتاین با خودش فکر کرد: «مگر عقلم کم شده که از این شرابهای گران را سفارش بدهم. حالا لااقل از هرکدام کمی امتحان میکنم.»
مرد مُبلّغ شراب، جامها را پر میکرد و خانم اشتاین آهسته مینوشید، در دهانش مزهمزه میکرد و به آنها امتیاز میداد. مرد مُبلّغ منتظر تصمیم خانم اشتاین برای سفارش شراب بود و خانم اشتاین داشت تا خرخره شرابهای گران را مینوشید چرا که ممکن بود دیگر چنین فرصتی برای نوشیدن نصیبش نشود.