ما به تمام خون‌های ریخته‌شده مدیونیم

نویسنده‌ای از ایران با امضاء محفوظ 

روی چهارپایه ایستاده بود و قلبش در سینه می‌تپید. سپیدهٔ صبحگاهی، سایه‌های بلندی بر حیاط زندان انداخته بود، اما چشمان او به افقی دور دوخته شد، جایی که کوه‌های ایران عزیزش تا دوردست‌ها امتداد داشتند. حالا با نزدیک‌شدن جلاد، چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. او به خانواده‌اش، به دوستانی که رؤیاهایش را با او به اشتراک گذاشته بودند، و به هم‌وطنانش که با ترس از بیان افکارشان زندگی می‌کردند، فکر می‌کرد. به راه آزادی که پس از او ادامه پیدا می‌کرد. می‌دانست روزی عدالت واقعی اجرا خواهد شد و خون او به ثمر خواهد نشست.

هنگامی که خورشید در آسمان بالاتر می‌رفت و نور گرم خود را بر حیاط زندان می‌تابید، پرنده‌ای پرواز کرد. بر فراز دیوارها اوج گرفت؛ یادآوری کوبنده‌ای از روح آزادهٔ انسانی که هیچ طنابی دیگر هرگز نمی‌توانست آن را محدود کند.

باز به‌هنگام اذان صبح جنایتی هولناک رخ داد. طنابی دور گردن بی‌گناهی سفت شد، چهارپایه‌ای کشیده شده و زندگی دیگری به‌نام دین و «اجرای عدالت» خاموش شد. این‌ها داستان نیست، واقعیت خشن مجازات اعدام در ایران است، رویه‌ای وحشیانه که همچنان جهانیان را شوکه می‌کند.

جمهوری اسلامی، اعدام رضا رسایی (که هیچ مدرکی دال بر گناهکاری‌اش نبود) را به لیست بلندبالای اعدام‌های سیاسی‌اش اضافه کرد. یکی از همبندی‌های سابق رضا رسایی گفته که رضا به‌گفتهٔ خودش، زیر شکنجه ناچار به اعتراف به قتل نادر بیرامی شده بود. او به همبندی‌های خود گفته بود که هیچ نقشی در این قتل نداشته اما مجبور به اعتراف دروغ شده و براساس همین اعتراف هم حکم اعدام برای او صادر شده بود. او بدون اطلاع خانواده و وکیل و حق انجام آخرین ملاقات، در زندان دیزل‌آباد کرمانشاه اعدام شده و در شرایط امنیتی و درحالی‌که تنها مادر، خواهر و برادرش اجازهٔ حضور در خاک‌سپاری داشتند، در قبرستان میناآبادِ کرمانشاه دفن شد. 

به‌گفتهٔ یکی از شاهدان: «در لحظهٔ کشته‌شدن نادر بیرامی و محاصرهٔ جمعیت، رضا با پلاکاردی کنار من ایستاد. جلو رفت تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. من کتک خورده و مجروح شده بودم. رضا می‌خواست کنارم باشد و کمکم کند. او اصلاً درگیر نبود. آن‌ها او را به این دلیل شناختند که قبلاً برای آزادی پسرعمویش که فعالیت‌های سیاسی داشت، کمپینی راه انداخته بود. بنابراین بلافاصله او را دستگیر کردند.»

جمهوری اسلامی لیست دراز دیگری نیز در دستان جنایت‌کارش دارد و هر روز صبح مردم ایران با دلهره خبرها را چک می‌کنند که مبادا خبر اعدام دیگری را بخوانند. اتهامات عجیب و غریب و من‌درآوردی که شرم‌آور و خنده‌دار است، اما به‌همان بهانه‌های مضحک، جوان‌های ایران را بر دار می‌کشند.

استفاده از مجازات اعدام، به‌ویژه اعدام‌های سیاسی، به‌دلیل وحشت روانی و تأثیر مخربش بر افکار عمومی از سمت رژیم انتخاب شده است. اعدام مخالفان، فقط یک مجازات نیست بلکه نمایش رذیلانهٔ حکومت برای سرکوب مخالفانش است. نوعی مجازات دسته‌جمعی که برای القای ترس و تبعیت طراحی شده است.

آنچه این مسئله را ترسناک می‌کند، این است که تمام این افراد آدم‌های معمولی بوده‌اند. اما در یک رژیم دیکتاتوری، ابراز مخالفت می‌تواند جرم بزرگی باشد. فعالان مدنی و سیاسی، روزنامه‌نگاران و حتی شهروندان عادی که جرئت می‌کنند علیه سیاست‌های حکومت صحبت کنند، خود را در معرض خطر چنین مجازاتی قرار می‌دهند. ایجاد رعب و وحشت دیرین‌ترین شیوهٔ حکومت برای بقایش است.

یکی از زندانیان سیاسی سابق که در دوران حبس خود شاهد اعدام‌ها بوده است، به یاد می‌آورد: «صدای بازشدن در تا همیشه برایم یادآور بازشدن در سلول اعدامی‌هاست. این صدا تا آخر عمرم برایم عذاب‌آور است. فقط آن‌هایی که اعدام شدند، نمردند، روح ما نیز با آن‌ها مرد.»

جمهوری اسلامی با برچسب‌زدن به مخالفان به‌عنوان «دشمنان خدا»، «بَغْی» یا «مفسد فی‌الارض» اعدام مخالفانش را تحت پوشش امنیت ملی یا قوانین مذهبی توجیه می‌کند.

پشت هر اعدام یک داستان تلخ انسانی نهفته است؛ خانواده‌هایی که از هم پاشیده شده‌اند، و وحشتی که در جامعه فزونی می‌گیرد. متأسفانه جامعهٔ جهانی هم جز محکومیت خشک و خالی واکنش دیگری نشان نمی‌دهد.

ایران ماه‌های پرتنشی را دارد از سر می‌گذراند. ترور اسماعیل هنیه، رهبر حماس، در قلب تهران، مایهٔ شرمساری کامل و یک رسوایی بزرگ برای جمهوری اسلامی بود. جمهوری اسلامی با تمام ادعای نظامی‌اش، نشان داد در تأمین امنیت مهمان خود در کشور خودش ناتوان است. قرار بود مراسم تحلیف رئیس‌جمهور جدید ایران یک رویداد مهم برای کشور باشد. اما ترور هنیه، مسعود پزشکیان و دولتش را چند ساعت پس از ادای سوگند در وضعیت بحرانی فرو برد. حالا گویی انتقام این رسوایی و شرمساری را دارد از زندانیان بی‌گناه، مردم، و به‌خصوص زنان می‌گیرد.

رضا رسایی اعدام شد، آن هم در روزهایی که پس از ترور هنیه همه نگران درگیری و وقوع جنگ هستیم. در این بین خبرها حاکی از حملهٔ مأموران به زندانیان بند زنان اوین و درگیری با آن‌ها دارد. چرا که زندانیان زن در اعتراض به خبر اعدام رسایی سکوت نکردند و با اعتراض خود از مردم خواستند «نه به اعدام» را فریاد بزنند. با هجوم گارد حفاظت به بند زنان، تعدادی از زندانیان سیاسی مجروح و به بهداری منتقل شده‌اند که حالِ برخی از آن‌ها هم وخیم گزارش شده است. همچنین دسترسی به تماس تلفنی را برای آن‌ها قطع کرده‌اند. تمام این خشونت‌ها فقط برای اعتراض به حکم اعدام رضا رسایی بوده است.

از آن‌طرف، پلیس گلوی یک نوجوان افغان را به‌شدت می‌فشارد. سید مهدی، نوجوانی ۱۵ ساله است که در راستای برنامهٔ بازداشت و اخراج پناه‌جویان و مهاجران افغانِ فاقد مدارک اقامت در جلو چشم خانواده‌اش با خشونت بازداشت شد. در فیلم منتشرشده مأمور نیروی انتظامی دست و پای سیدمهدی را که کم‌شنوا بوده و دستور مأمور انتظامی را نشنیده است، محکم گرفته و مأمور دیگر پای خود را روی گلوی او گذاشته است. گویی خوی وحشی‌گری‌شان روزبه‌روز دارد بیشتر می‌شود؛ به صغیر و کبیر، خودی و غیرخودی رحم نمی‌کنند. 

حجاب‌بان‌ها هم که همچنان در سطح شهر جولان می‌دهند و در راستای طرح نور، به‌شکل وحشیانه به دختران جوان حمله می‌کنند. ویدئوهای منتشرشده نشان می‌دهد سخت‌گیری‌ها برای حجاب اجباری همچنان ادامه دارد، هرچند نافرمانی مدنی زنان هم شجاعانه ادامه دارد.

با وجود این سختی‌ها، مردم ایران مقاومت قابل‌توجهی از خود نشان می‌دهند. آن‌ها از هر راهی برای ایستادگی و مبارزه استفاده می‌کنند. از طریق هنر، موسیقی، ادبیات زیرزمینی، و نافرمانی مدنی این مبارزه ادامه دارد. در مقابله با حکومت، جامعهٔ مدنی راه خود را به‌خوبی شناخته و مقاومت را در امتداد همهٔ بخش‌های جامعه امتداد داده است. راه مردم ایران برای رسیدن به آزادی و دموکراسی، راهی طولانی است، اما در نهایت دستاوردی است که برای آیندگان به‌جا خواهیم گذاشت. ما از پا نخواهیم نشست، چون به تمام خون‌های ریخته‌شده مدیونیم. 

ارسال دیدگاه