شیدا محمدی – آمریکا
در باد
گیسوان من
عقربههای فشفش و افشان.
در باد
بزم نارنجی و گسِ خدایان
در باد…
تو آنجا
در باغ تاریک لیلیت
کت و شلوار مست و بیمن و اِی چشم شوم بیدار شو
نفسهای چنبر و سوزان و اِی چشم شوم بیدار شو
شیشههای گستاخ و طرار و اِی چشم شوم…
و صورت من رعد و برق و کلاغ وُ چشمهای تو مگسهای وزوز
و مرواریدهای سیاه من وُ این گردن وُ چشمهای تو وزوز
و این پیراهن پلنگی و این پستانهای بیرحم وُ چشمهای تو وزوز
و این دستها وُ این گِل وُ این استخوان مطرب وُ چشمهای تو وزوز
و این لالههای تنم و این صبح تازهٔ اینجا و…
زمان! چشمهای تو در منقار من
زمان! خون تو در باران
زمان! بوی تو در خوابهای خیس و خونریز.
سایهات حالا ساعت شنی را برمیگرداند
سایهات حالا کج در کوچههای ماهوتی
سایهات حالا کوههای برفآلود آن دور
سایهات حالا کوزههای شکسته و دیر.
در باد
این دست قرمز که چشمهای سیاه مرا میخرد
گوشوارهها و سرمهدان و آینه و این دفتر پنهانی را
این دست گوشتآلود و خپل
در باد
تن تو که دیگر آتشکدهٔ فارس نیست دشت مغان نیست بوی سیمرغ و شیر نمیدهد.
و این دست قرمز
که پرده از صورتم میکشد
تا شب شقیقههایم
از گریههای ماه خیس نشود.
/
۷ فوریهٔ ۲۰۰۹، سنتا رُزا، آمریکا