کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – کپی پِیست

مژده مواجی – آلمان

دینا از خواب بیدار می‌شود. مثل هر صبح به موبایلش نگاهی می‌اندازد. در یکی از گروه‌های واتس‌اپ چند عکس حاوی پیام صبح‌به‌خیر را از بقیه کپی می‌کند و برای دوست‌پسرش و بقیۀ دوست و آشناها می‌فرستد، بی‌آنکه خودش کلمه‌ای بنویسد. دینا به کپی پِیست خیلی علاقه دارد.

به آشپزخانه می‌رود و از کابینت قوطیِ پودر لاغری را بیرون می‌آورد، چند قاشق از آن را در لیوانی می‌ریزد، آب به آن اضافه می‌کند، با قاشق هم می‌زند و یک‌باره آن را تا ته لیوان سر می‌کشد. روی قوطی پودر نوشته شده «رژیم لاغری، کاهش وزن تا ۲۰ کیلو در عرض یک ماه».

دوباره نگاهی به موبایلش می‌اندازد. سرتیتر پیام‌ها را تندتند می‌خواند، آن‌ها را لایک می‌کند و در نهایت کپی و پِیست به گروه‌های دیگر. 

دینا سر و صورتش را مرتب می‌کند تا به سر کار برود. در واقع چندان هم نیازی به مرتب‌کردن موهایش ندارد. موهایش را که تا روی شانه‌اش می‌رسد، کراتین زده و بدون ذره‌ای جعد، شلال و به‌نرمی ابریشم‌ شده‌اند. چند وقت پیش با دخترخاله‌اش به آرایشگاه رفته بودند تا هر دو موهایشان را با هم صاف کنند. توی آرایشگاه خیلی‌ها موهای کراتین‌زده داشتند.

سوار ماشینش می‌شود و استارت می‌زند. در آینه نگاهی به خودش ماشین می‌اندازد، و دستی به بینی‌ باریکش که چندی پیش عمل کرده بود، می‌کشد.

سرِ کار مثل همیشه به نامه‌هایی که رئیسش روی میز گذاشته و به ایمیل‌ها پاسخ می‌هد، همچنین به تلفن مراجعان جواب می‌دهد. هرازگاهی هم به موبایلش نگاهی می‌اندازد، عنوان خبرها را می‌خواند، و کپی پِیست می‌کند.

وقت ناهار با چند تا از همکارانش برای غذاخوردن به فست‌فودی کنار محل کارش می‌رود. دینا اغلب وقتی ساندویچ همبرگر می‌خورد، می‌گوید: «غذای سریع و بی‌دردسر! چقدر آدم توی آشپزخانه این‌ور و اون‌ور بکنه تا غذا درست کنه؟ تازه خرید مواد غذایی برای تهیۀ اون هم که جای خود داره.»

وقت ناهار باز نگاهی به موبایلش می‌اندازد. چند تا پست را کپی می‌کند و به دوست‌پسرش می‌فرستد، و بعد با او شروع به چت‌ می‌کند. اخمی روی چهره‌اش می‌نشیند. از روزی که با هم دوست شدند، قرار بود در عرض دو سه ماه تکلیف‌ رابطه‌شان را روشن کنند، اما هنوز دوست‌پسرش خط نمی‌دهد که می‌خواهد ازدواج کند. دوست‌پسرش هم چند پستی را که دینا برایش فرستاده، کپی پِیست می‌کند و برای دوستانش می‌فرستد. بعد به او پیام می‌دهد که بعد از کار به باشگاه ورزشی می‌رود. بدن عضلانی‌‍ا‌ش باید با بدن‌سازی و خوردن پروتئین روی فرم بماند. قرار می‌گذارند بعد از باشگاه همدیگر را ببینند.

دینا بعد از کار اول به خانه می‌رود. برای قرارش لباس دیگری می‌پوشد. باز نگاهی به موبایل می‌اندازد؛ پر از پیام‌ و خبرهای جدید. با خودش می‌گوید: «از صبح تا حالا چقدر خبر!»

سرتیتر خبرها و پیام‌ها را می‌خواند. عناوین بعضی از خبرها اخم روی پیشانی‌اش می‌آورد. آن‌ها را سریع کپی می‌کند و به اشتراک می‌گذارد، دوباره بی‌آنکه کلمه‌ای همراه آن بنویسد.

خودش را در آینه نگاه می‌کند. از وقتی با دخترخاله‌اش ابروهایشان را مثل هم تتو کرده‌اند، راحت شده است، پیش خود می‌گوید: «راحت شدم از تمیزکردن ابرو.» اما یکهو به یاد زمان کرونا می‌افتد که همه ماسک می‌زدند. زمانی‌که فقط چشم و ابروها پیدا بودند. چقدر ابروها شبیه هم بودند. 

به خودش عطر می‌زند. قبل از بیرون‌رفتن باز به موبایلش نگاهی می‌اندازد؛ دوباره پر از اخبار. سرتیتر آن‌ها را می‌خواند. چند تا کپی می‌کند و به اشتراک می‌گذارد. موبایل را در کیفش می‌گذارد و به‌ طرف ماشینش می‌رود: «امروز غروب باید تکلیفم روشن شود. الان سه ماه گذشته و کلامی در مورد ازدواج از زبانش بیرون نمی‌آید.»

ارسال دیدگاه