نویسندهای از ایران با امضاء محفوظ
شمارهٔ خصوصی یکی از اجزای حذفناشدنی زندگی من و رفقایم شده است. یعنی بعد از هر دورِ هم جمعشدن، پست اینستاگرامی یا حتی بهاشتراکگذاشتن وضعیتی در واتسآپ، خودآگاه و ناخودآگاه منتظر آنیم. گاهی اصلاً هیچ کاری هم که نکرده باشی، زنگ میزند. این بار شمارهٔ خصوصی زمانی سراغم را گرفت که زده بودم به سیم آخر و راجع به اینکه چرا نمیخواهم در انتخابات مجلس و شورای نگهبان شرکت کنم، توی اینستاگرام پست گذاشته بودم. از قضا من جزو آنهایی بودهام که گاهگاهی بهفراخور شرایط اجتماعی، کمترین امکان این را که رأیدادن اثری داشته باشد، جدی گرفته بودم و بهاین امید که شاید کاندیدایی دورتر از تفکر غالب جمهوری اسلامی سر کار بیاید، چند باری علیرغم میل قلبی رأی داده بودم. این بار اما اسفند ۱۴۰۲ بود. یک سال و نیم پیش مهسا/ژینا امینی را کشته بودند و پس از آن سلسلهٔ بازداشتها، تجاوزها، مرگهای مشکوک، اعدامها، زندانها و انواع و اقسام فشارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و معیشتی راه نفسکشیدن را بر مردم بسته بود. سالهای قبلترش ایرانیهای بسیاری فوجفوج بهخاطر ناتوانی و قصورهای تعمدی حکومت در پیشگیری و درمان همهگیری کرونا یا در اثر سایر بیماریها و نقایص بیمارستانی و قصورهای پزشکی کشتهشده بودند. سپاه، هواپیمای اوکراینی را با ۱۷۶ سرنشین به موشک بسته بود. پیش از آن، صدها نفر در اعتراضات آبان ۹۸ کشته، زخمی و زندانی شده بودند. قبلتر، نتایج انتخابات ۸۸ را خورده بود و یک آب هم رویش. بیکاری، اختناق، فضای کاملاً مسدود سیاسی و اجتماعی، خودکشیهای ناگزیر، کاندیداهای سرتاپا گزینشی و فیلترشده و رفتار مذبوحانه، نمایشی و موهن حکومت با مردم، عملاً از صندوق رأی جز کاریکاتوری خونخوار که مهر تأیید خود آنها را برای بیشترمکیدن جانشان میخواست، چیزی بر جای نگذاشته بود.
در این میان اما شمارهٔ خصوصی، دستکم برای همهٔ کسانی که پروندهٔ امنیتی داشتند یا حداقل یک بار گذارشان به اتاقهای بازجویی افتاده بود، نقش دروازهٔ همیشهبازی رو به زندان را داشت. هر بار زنگ میزد و احضار میکرد، بهناچار آماده میشدیم تا به مسلخِ دهانگشودهاش برویم و دیگر برنگردیم. این بار اما دعوا بر سر انتخابات بود. شمارهٔ خصوصی (همان بازجو، یا بهقول خودشان کارشناس پرونده، ضابط، وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه) با لبخند وارد شد. پسرکی که همیشه توی سلولهای ۲۰۹ با ماسک کنارش میایستاد هم با همان خودکار قرمز و پوشهٔ سیاه دنبالش بود؛ از رنگ چشمها شناختمش، خاکستریِ آنقدر روشن که دیگر میرفت تا به سفیدی بزند. بیهیچ مقدمه سراغ یکی از دوستان بسیار نزدیکم را گرفت که مدتی بود فاصلهاش را با دیگر بچههای کنشگر نگه میداشت:
– ازش خبر داری؟ ظاهراً رابطهتون کمتر شده با هم. برای ما که همکار واقعاً خوبیه، شما رو نمیدونم.
خودم را برای هر چیزی آماده کرده بودم جز این. ضربهٔ شکاننده را همان اول وارد کرده بود. انگار به آنی همهٔ معادلههای ذهنیام در هم ریخت، دیگر نمیدانستم باید چطور فکر کنم، چه را بگویم و چه را نگویم. سعی کردم به خودم مسلط شوم، با خندهای مصنوعی گفتم:
– خبر خاصی ندارم!
با اشاره به فنجان چای روی میز، بفرمایی زد و گفت:
– خب! حالا نمیخواهی در انتخابات شرکت کنی، نکن! دیگه دادار دودور نداره! شماها فکر کردید با چهارتا هشتگ رأیبیرأی و نه و از این بچهبازیها میتونید راهی به دهی ببرید؟
این بار قانون مجازات اسلامی را خوانده بودم، میدانستم هر کلمهای که بگویم بعداً میرود زیر تیتر یکی از احکام فقه اسلامی و میشود مبنای ارتکاب جرم. مثلاً تا گلویم بالا آمده بود بگویم اگر این هشتگهای ما تأثیر نداشت که تو جوجهبسیجیِ بچهسردار را آنقدر نمیترساند که بهخاطر احضار من بابتش اضافهکاری بگیری. اما این بار میدانستم که همین یک جمله مصادیق اعتراف به جرم، توهین و افترا به مأمور نظام مقدس و اعتراف به فعالیت تبلیغی علیه نظام را با هم دارد و میتواند صدور یکی دو سال زندان تعزیری یا تعلیقی با مجازات تکمیلی را برای قاضی افشاری، عموزاده یا صلواتی یا یکی از همینها مثل آبِ خوردن کند. نگاه تردیدآمیزی به فنجان چای انداختم و گفتم:
– چطور اون موقع که تبلیغِ رأی میکردیم، نمیاومدید سراغمون؟ هیچ کجای قانون ننوشته رأیندادن و اعلام اون جرمه. من هم کار غیرقانونی نکردم که بابتش احضار بشم!
دستیار نشسته بود و همچنان تندتند یادداشت برمیداشت. نگاهش را دوخته بود به دهان بازجو. شمارهٔ خصوصی گفت:
– رأیدادن کار بدی نیست، ولی رأیندادن کار بدیه. شماها که ادعای مبارزهٔ خشونتپرهیز دارین، چطور میایید مردم رو تشویق به رأیندادن میکنید؟
با پوزخند غیرقابلکنترلی گفتم:
– عجب! مگه رأیندادن هم جزو اعتراضهای خشن محسوب میشه جدیداً؟
– یعنی شما نمیدونید سیآیاِی و امآیسیکس و موساد الآن با ذرهبین نشستن پای شبکههای مجازی تا از خروجی گزارشهاشون به این نتیجه برسن که تحریمها رو اضافه کنن یا به ایران حمله کنن؟ آمریکا اگه بخواد ایران رو بزنه، به این فکر نمیکنه که صاف بمبش رو بندازه روی کدوم خیابون، یا اول ما رو بزنه، بعد شماها رو. مطمئن باش خشک و تر رو با هم میسوزونه.
– یعنی الان آمریکا و اسرائیل و فرانسه منتظرن تا ببینن ما میخواهیم رأی بدیم یا نه، بعد تصمیم بگیرن به ایران حمله کنن یا نه؟ یا اینکه حالا توی این حال نزارِ زندگی، مردم منتظرن ببینن منِ نوعی توی صفحهٔ اینستاگرامم چی گذاشتم که آیا رأی بدن یا نه؟
– بله، این مسئله در این شرایط مستقیماً به وجههٔ نظام در جوامع بینالمللی مربوطه و تأثیر میذاره روی تصمیمگیریهای کشورهای دیگه.
– وجههٔ بینالمللی نظام به منی که منتظر اجرای چهار سال حکم تعزیریام هستم، چه ربطی داره آقا؟ من منتظرم ببینم نظام شما چه بلای دیگهای قراره سرم بیاره. یه ساله از کار و زندگی و خانواده و همهچیز افتادم، حالا باید برم بهخاطر مشروعیت بینالمللی شما پای صندوق رأی که چه نفعیش به من برسه؟ بعدشم حالا فرض کن بخواهیم بریم رأی بدیم، به کی اصلاً؟ هرچی کاندیدای غیرخودی بوده که یا رد صلاحیت کردید یا خودشون اصلاً پیشاپیش انتخابات رو تحریم کردن. من جای شما بودم به این فکر میکردم خودم چه کردم که ملت اینطوری روشون رو برمیگردونن. بهجای اینکه بیام یقهٔ کنشگرها و کاربرهای توییتر و اینستاگرام رو بگیرم.
معلوم بود از اینکه هیچکدام از استدلالهایش به هدفی نرسیده، عصبی شده است. زیرچشمی به همکارش نگاهی انداخت و تقریباً فریاد زد:
– فکر کردین برای ما کاری داره پرکردن صندوقها؟ یا به رأی یه مشت اغتشاشچیِ برانداز احتیاج داریم؟ خوبه ادعای همهچیزدانیتون هم میشه. واقعاً ایستگاه کردید ما رو؟ یعنی نمیدونید محاسبهگرهای هوش مصنوعی آمریکا و اسرائیل و همون اتحادیهٔ پیزوری اروپاشون شبانهروز دارن حتی از روی کامنتها و لایکها افکارسنجی میکنند ببینن داخل ایران چه خبره؟ خودتون هم خوب میدونید چه ضربهای به تمدن اسلامی میزنید که اینهمه شهید و خون پاش رفته.
اخلاقش دستم بود، اگر متوقفش نمیکردم همینطور تختهگاز میرفت و خودش با خودش عصبانیتر میشد و آخرش هم یک چیزی مینوشت و زیرش یادداشتی میانداخت که پیشاپیش میدانستم به نفع من نخواهد بود. سعی کردم ادای اشتیاقی مصنوعی به دانستن در بیاورم، میدانستم تشنهٔ این است که احساس کند توانسته مرا مجاب کند و عقایدم را تغییر دهد، با کنجکاوی تصنعی پرسیدم:
– تمدن اسلامی؟
حربهام گرفته بود. سؤال مثل آبی بر آتش چهرهاش را آرام کرد، صدایش را پایینتر آورد و گفت:
– بله! فکر کردی انتخابات برای ما اهمیتی داره؟ کل این دمودستگاه برای اینه که ما در نهایت بهعنوان یک ملت اسلامی ذیلِ حاکمیت جمهوری اسلامی و رهبری آن جمع بشیم. بحث ما فقط ایران نیست، همهٔ شیعیان جهانه!
باز هم نتوانستم خودم را کنترل کنم:
– خب پس به رأی ما چه نیازی دارین که روش حساسیت نشون میدین، بذارین ما هر چه دلمون میخواد توی شبکههای مجازی بگیم، چه توفیری به حال تمدن اسلامی داره!
دوباره هیولای درون پوستش بیدار شد، رنگ چهرهاش به کبودی گرایید و فریاد زد:
– چون رهبری ایران باید سکانداری ملت اسلام رو به عهده بگیره و شما میخواین برینین به مشروعیت سیاسی نظام. البته فکر نکنین پشیزی تأثیر داشته باشه، اما نیروی امنیت هم رفتارهای غیرقانونی رو بیپاسخ نخواهد گذاشت.
همیشه سردرآوردن از ذهنیت و رویکردهای مغزیشان برایم جالب و البته هولناک بود. علیرغم اینکه میدانستم تا جایی که میتوانم باید جوابهای کوتاه، خنثی و بدون سوگیری بدهم، پرسیدم:
– یادم میاد بار قبل که چند تا دیگه از برادراتون احضارم کرده بودن، بهخاطر یکی دو پست علیه روسیه و چین بود که هیچ ربطی به انتخابات هم نداشت، نکنه این دو امپراتوری کمونیست هم قراره بخشی از این تمدن اسلامی باشن؟
– مطمئن باش بهموقعش اونها هم به اسلام خواهند پیوست ولی در حال حاضر متحدهای ما در جنگ علیه بلوک غرباند، ضمناً حجابت رو هم درست کن!
دستی به شالم کشیدم که نفهمیده بودم کی به هوای خودش سریده بود روی کلیپسی که بهزور انبوه گیسوهای بلند و سنگینم را در خود نگه داشته بود.
– حالا چطوره که توی این تمدن اسلامی، فقط ایران اینطور چسبیده به مقولهٔ حجاب؟ اینهمه کشور عربی و مسلمون، اصلاً خود لبنان و فلسطین کجا مردمشون رو به صلابه کشیدن برای یه تار مو؟
انگار جایی برای هیچ سخن دیگری در مغزش نمانده باشد، دوباره فریاد زد:
– چون رهبر شیعیان جهان در ایرانه و ایران کاملترین شکل تطابق حکومت رو با اسلام داره، بهدلیل قوانین فقهی و ولایتفقیهش، بهخاطر شیعهبودن دین رسمیش! و اون کشورهای دیگه اسلامشون به هزار دلیل کامل نیست و یکی از مهمترین نشانههاش هم همین مماشاتشون با حجابه.
انگار یکی پشت سرم ایستاده بود و بهشیطنت هی شال را از روی موها بر شانههایم میسُراند. شمارهٔ خصوصی که بدش میآمد بازجو صدایش کنم و سُریدن شال را تعمدی فرض گرفته بود، همهٔ خشمش را روی میز آهنیِ وسط اتاق خاکستری فرود آورد.
– شماها فکر کردین دو تا کارشناس پروندهٔ باسواد براتون گذاشتن، و همهٔ اونهای دیگه مثل ما باهاتون برخورد میکنن؟ هنوز گیر ازمابهترونش نیفتادی تا بفهمی بهوقتش چطور حجابگرفتن در حضور یه مرد نامحرم رو خیلی خوب هم یاد میگیری، یه کم بیشتر چموشی در بیاوری، قطعاً سپاه پروندهت رو از ما میگیره و اونوقت دیگه حسابت با کرامالکاتبینه.
ترجیح دادم جواب بیشتری ندهم، یاد مصاحبهٔ محمدجواد لاریجانی با یکی از شبکههای داخلی در همان اوج اعتراضهای ۱۴۰۱ بعد از کشتن، کورکردن، شکنجه و بازداشت آنهمه پیر و جوان و نوجوان افتادم که صراحتاً جلوی دوربین تلویزیون شبکهٔ سرتاسری خبر گفت: «بزرگترین ایراد و انتقاد بر نیروهای امنیتی ما این است که بهقدر لازم بیرحم نیستند.»