مژده مواجی – آلمان
هنوز سه تا پله بیشتر بالا نرفته بودم که بازوی چپم تیر کشید. ساک سنگین خریدِ مواد غذایی را که در دست چپم بود، در دست راستم گرفتم. از پلههای طبقۀ دوم که بالا میرفتم، انعکاس نور پاییزیِ خورشید به روی شیئی لب پنجره در پاگرد پله، چشمانم را به خود خیره کرد. نزدیکتر که شدم، دیدم انگشتری نقرهایِ منقش با نگینی منشوری بهرنگ بنفش روشن آنجا گذاشته شده است. پیش خود فکر کردم انگشتر بهنظر قدیمی میآید. یادگاری از مادربزرگ؟ حتماً یک نفر آن را پیدا کرده و آنجا گذاشته تا صاحبش پیدا شود.
به طبقۀ سوم رسیدم و داخل خانه رفتم. ساکِ سنگین را زمین گذاشتم و نفسی به راحتی کشیدم.
صبح روز بعد که به سر کار میرفتم، انگشتر هنوز آنجا بود. شاید زنی هنگام پایینرفتن از پله، انگشتر از دستش افتاده. شاید انگشتر برایش گشاد بوده و از انگشتش بیرون آورده که توی کیفش یا جیبش که سوراخ داشته بگذارد، افتاده روی پلهها. یکی از همسایهها آن را پیدا کرده و لب پنجره گذاشته تا همه آن را ببیند.
از سر کار که برگشتم، انگشتر همچنان سر جایش بود و منتظر صاحبش. شاید انگشتر متعلق به یکی از همسایههاست که از قضا داشته با عجله از پلهها پایین میرفته تا به قطارش برسد و به مسافرت برود، انگشتر از دستش افتاده و الان نمیداند آن را کجا جا گذاشته است. چقدر گمکردن کلافهکننده است. با نخواستن، میشود کنار آمد و از دستش خلاص شد، ولی گمکردن فراموشنشدنی است.
چند هفته گذشت و انگشتر هنوز چشمبه راهبود. اگر هم همسایهمان به مسافرت رفته بود، حتماً تا حالا باید برگشته باشد.
هوا روبه سردی گذاشته بود و همسایهها بیشتر در آپارتمانهای گرم خود بودند و بهندرت کسی را در راهپله میدیدم. آقای اشمیت، نظافتچی راهپلهٔ ساختمان، هم سهشنبهها قبلازظهر کارش را انجام میداد و میرفت.
هر روز صبح زمان سرکار رفتن و برگشتنم، در جستوجوی وضعیت انگشتر بودم. اصلاً شاید انگشتر متعلق به مهمانِ همسایهمان بوده. از پیششان که رفته، از دستش افتاده. همسایهمان شاید روحش هم خبر نداشته باشد که مهمانش این انگشتر را به دست داشته است.
چند ماه گذشت، زمستان سرد از راه رسید. انگشتر مانند گلدان لب پنجره، تزئینگر راهپله شده بود. تزئینگری کوچک و قیمتی در مکانی امن.
یک روز صبح به سر کار که میرفتم، دیدم انگشتر سر جایش نیست. یعنی بالاخره صاحبش پیدا شده؟
به اولین پاگرد که رسیدم، انگشتر آنجا لب پنجره گذاشته شده بود؛ یک طبقه پایینتر. جایی که رفتوآمد بیشتر بود و همۀ همسایهها آن را میدیدند.
از سر کار که برگشتم، خبری از انگشتر نبود. انتظار او و گمانهزنیهای من به پایان رسیده بود.