مژده مواجی – آلمان
صدای روناک، مراجع زن کُرد سوری، پشت تلفن هیجانزده بود: «میتوانم امروز پیش شما بیایم؟ وقت دارید؟»
پرسیدم: «چیزی پیش آمده؟»
با همان هیجان جواب داد: «نامهای از ادارۀ کار برایم آمده که باید به شما نشان بدهم.»
به ساعتم و تقویم روی میزم نگاه کردم و گفتم: «همین الان وقت خوبی است.»
ده دقیقهای نگذشته بود که به دفترم آمد. روبهرویم نشست و بیآنکه کاپشنش را بیرون بیاورد، نامه را از کیفش در آورد و به دستم داد. گفت: «همانطور که مسئولم در ادارۀ کار قول داده بود، مرا به ادارهای دولتی معرفی کرد که مشغول به کار بشوم. از آنجا مرا به مصاحبه دعوت کردند. حالا این نامه برایم آمده است.»
شروع به خواندن نامه کردم؛ قراردادِ کار، کاری بهعنوان آشپز در کافهتریای مدرسهای. کاری که دستمزدش ساعتی یک یورو است. طرحی که سالهاست از طرف ادارۀ کار برای افرادی که مدتی طولانی بیکار بودهاند، اجرا میشود. روناک هم چون مدتی طولانی بیکار بوده، زبان آلمانی را هم خیلی دستوپاشکسته صحبت میکند و کار مورد علاقهاش بهعنوان کمکآشپز در مهدکودک هم برایش پیدا نشده، این قرارداد را برایش فرستادهاند.
روناک با چهرهای غمگین گفت: «من که زبان آلمانیام خوب نیست. تا نامه را دیدم، کمی حالیام شد که اوضاع از چه قرار است. احساس خوبی برای این کار ندارم. ادارۀ کار هزینهٔ زندگی و کرایهٔ من را میدهد، اما از طرفی پیشنهاد میدهد در کنار آن ساعتی یک یورو کار کنم تا مشغول بشوم؟»
روناک از هیجان عرق کرده بود. نفسی تازه کرد و ادامه داد: «آخر اگر این کافهتریا دنبال کمکآشپز میگردد، چرا مرا درست و حسابی استخدام نمیکند تا دیگر از ادارۀ کار پول نگیرم؟»
از آشپزخانۀ محل کار برایش یک لیوان آب آوردم تا حالش بهتر شود. جرعهای از آن را نوشید و ادامه داد: «نامه را به چند نفر نشان دادم. یکی میگوید این بردهداری مدرن است. دیگری میگوید ادارۀ کار هزینۀ زندگیات را که میدهد، برو مدتی ساعتی یک یورو کار کن تا کارکردن را در اینجا یاد بگیری و بعد راحتتر یک کار درستوحسابی گیرت بیاید. یک نفر هم گفت یا برو زبان آلمانیات را بهتر کن یا در آشپزخانۀ خانۀ سالمندان آشپزی کن که مرتب دنبال آشپز میگردند.»
جرعهای دیگر از آب را نوشید: «خودتان میدانید که من چقدر دلم میخواهد در آشپزخانۀ مهدکودک کار کنم. اما وقتی به کارِ ساعتی یک یورو فکر میکنم، انگیزهام را از دست میدهم.»
وقت زیادی نداشتیم. دلداریاش دادم: «هفتۀ دیگر بیا تا تمام راههای جلو پایت را برایت روی کاغذ بنویسم، شاید بتوانی راحتتر تصمیم بگیری.»
روناک موافقت کرد، نامه را در کیفش گذاشت و رفت.