مژده مواجی – آلمان
کامپیوتر را خاموش کردم، در اتاق کار را بستم و آمادهٔ رفتن به مؤسسۀ زبان شدم. گوگل مپس حدود پانزده دقیقه مسیر راه را محاسبه کرده بود. با احتمال چراغقرمزهای پیشبینینشدهٔ چهارراهها، نیم ساعت زودتر حرکت کردم. با همکارم گودرون ساعت ۱۱ روبروی در ورودی آنجا قرار گذاشته بودیم. او با ماشین بود و من با دوچرخه. برای تبلیغ کوچینگ شغلیمان به یکی از کلاسهای زبان آلمانی مقطع ب۲ میرفتیم تا شاگردها بعد از اتمام این کلاسها با کمک ما وارد بازار کار یا گذراندن دورۀ تحصیلی بشوند.
خیابانها را یکییکی پشت سر گذاشتم. دقیقاً ساعت یازده رسیدم. نفسی بهراحتی کشیدم. گودرون دم در منتظرم بود. با هم وارد ساختمان شدیم و آهسته با انگشت به در کلاس مورد نظر زدیم. معلم کلاس در را باز و از ما استقبال کرد. خودمان را معرفی کردیم. دو نفر در کلاس با شنیدن نامم، لبخند بر لبشان نشست. بالاخره همزبان فارسی پیدا کرده بودند. گودرون شروع کرد محتوای کارمان را توضیح بدهد و من هم آن را ادامه دادم. شاگردان کلاس سراپا گوش بودند. هرازگاهی معلم کلاس کلماتی را که بهنظرش برای شاگردان دشوار بودند، با زبان سادهتری توضیح میداد. توضیحاتمان که تمام شد، یکی از آنها که مرد جوان سفیدپوستی بود، پرسید:
«من در اسپانیا نوازنده بودم. دوست دارم در آلمان نوازندگی را ادامه بدهم. شرایطم را چطور میبینید؟»
سؤالی بود که گودرون باید جواب میداد. تجربۀ آن را داشت.
«یکی از مراجعانم، خانم نوازندهٔ روسی بود. ادارۀ کار پافشاری میکرد سریعتر کار پیدا کند. هر کاری، مهم نبود چه کاری باشد. اما خوشبختانه تلاش کردم که کارش را با تدریس موزیک به کودکان روسی شروع کند. او شیفتهٔ کارش بود و یک شیوهٔ خاص تدریس بلد بود که از پدرش یاد گرفته بود.»
گودرون کارت ویزیتش را به او داد تا سر فرصت با هم صحبت کنند.
یکی از شاگردان، مرد میانسالِ سبزهرویی، هم رو به من کرد: «من خیلی نیاز به کمک دارم که بتوانم بعد از اتمام کلاس زبان وارد بازار کار بشوم.»
«چه تجارب شغلیای دارید؟»
«در افغانستان خلبان بودم. سالها تجربهٔ کار خلبانی دارم. اصلاً شانسی دارم که در آلمان وارد این کار بشوم؟»
سؤالی مشابه سؤال شاگرد قبلی بود. سؤالی که بارها و بارها مراجعان از ما میکردند. اینکه چقدر شانس دارند که شغل قبلیشان را در آلمان ادامه بدهند.
«خلبانی شغل پرخطر و حساسی است. به سطح خوب زبان آلمانی و انگلیسی نیاز دارد و مطمئناً مدارکتان هم باید ارزشیابی شوند.»
انگار جوابم را حدس زده بود. اینکه راه چندان آسانی نیست. پرسید: «بهنظرتان بهعنوان نگهبان امنیتی کار کنم، چطور است؟»
چهارشانه بود، بدن ورزیده و ورزشکاری داشت و برای کار نگهبان امنیتی مناسب بود. به او گفتم: «اتفاقاً این کار نیاز به دورهٔ کوتاهمدتی دارد و احتمال استخدامتان وجود دارد. مراجعانی هم داشتم که وارد این کار شدهاند.»
نمیخواستم از شغل خلبانی ناامیدش کنم. شغلی که مطمئناً به آن علاقهمند است.
«به موازات کار نگهبان امنیتی میتوانید مدارک ترجمهشدهٔ خلبانیتان را هم برای ارزشیابی بفرستید.»
نیمهلبخندی زد و گفت: «پس بعد از اتمام کلاس به دفترتان مراجعه میکنم که راهنمایی کنید.»
کارت ویزیتم را به او دادم. به آن نگاهی انداخت و تشکر کرد.