نامی ماندگار در ادبیات جهان و ورای آن
ویرایش و بازنویسی: مسعود سخاییپور، LJI Reporter – ونکوور
جوزف رودیارد کیپلینگ (Joseph Rudyard Kipling) در ۳۰ دسامبر سال ۱۸۶۵ در بمبئی هندوستان بهدنیا آمد. او روزنامهنگار، نویسندهٔ داستانهای کوتاه، شاعر و رماننویس بود و اصالتی بریتانیایی داشت. از کتابهای معروف وی میتوان به «کتاب جنگل»، ۱۸۹۴، «کیم»، ۱۹۰۱، «مردی که میخواست سلطان باشد»، ۱۸۸۸ و از اشعار وی میتوان به «ماندالای»، «گانگادین»، «مسئولیت انسان سفید» و «اگرـ» اشاره کرد. هرچند او برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات است، نامش ورای دنیای ادبیات با زندگی مردم مختلفی پیوند یافته است و در اغلب کشورهای مشترکالمنافع ازجمله در کانادا با آثاری ماندگار مانند مصرع «مبادا فراموش کنیم» که در مراسم بزرگداشت کهنهسربازان مورد استفاده قرار میگیرد یا نوشتارش که باید توسط همهٔ فارغالتحصیلان جوان در مناسک اعطای عنوان مهندس در کانادا خوانده شود، گره خورده است.
مادر رودیارد، آلیس کیپلینگ یکی از چهار خواهر مکدونالد معروف بود که همگی با اشخاص سرشناسی ازدواج کرده بودند. آلیس بانویی بسیار سرزنده بود. پدر رودیارد، جان لاکوود کیپلینگ، مجسمهساز و سفالگر بود که بهعنوان مدیر و استاد حجاری در معماری در دانشکدهٔ هنر تازهتأسیس «سر جی.جی.» منسوب شده بود. جان لاکوود و آلیس در سال ۱۸۶۳ با هم آشنا شدند و در نزدیکی دریاچهٔ رودیارد واقع در رودیارد، استافوردشایر انگلستان با هم ازدواج کردند. آنها در سال ۱۸۶۵ به هندوستان نقل مکان کردند و آنقدر تحتتأثیر زیبایی دریاچهٔ رودیارد بودند که اولین فرزندشان را رودیارد نامیدند. رودیارد همانند والدینش که خود را آنلگو-هندی میدانستند، احساس وابستگی خاصی نسبت به هندوستان داشت و این مسئله در اشعارش نیز بازتاب داشت.
در سال ۱۸۷۱، رودیارد پنجساله بههمراه خواهرش آلیس سهساله از بمبئی به انگلستان فرستاده شدند تا طبق رسوم آن زمان به تحصیل بپردازند. رودیارد و آلیس به ساوتسی در پورتموث نزد کاپیتان پرایس آگر هالووی و همسرش سارا هالووی رفتند و بهمدت شش سال در آنجا ماندند. ۶۵ سال بعد، رودیارد در زندگینامهاش از این دوران با وحشت تمام یاد کرد و گفت که ترکیب ظلم و نادیدهانگاری خانم هالووی به تسریع زندگی ادبی وی انجامید: «اگر رفتار یک بچهٔ ۷-۸ ساله را در طول روز تحتنظر بگیرید (بهویژه زمانی که خوابش میآید)، خواهید دید که بهراحتی رفتار خودش را نقض میکند. اگر این تناقض را دروغگویی در نظر بگیرید و بهوقت صبحانه آن را گوشزد کنید، زندگی اصلاً راحت نخواهد بود. من زورگویی را تجربه کردهام، اما رفتار وی شکنجه به حساب میآمد – حتی مذهبی و علمی هم بود. با این وجود این امر باعث شد که توجه من به دروغ برای نجات خودم در مواقع ضروری جلب شود: و این دروغگویی بهنظر من بنای هرگونه تقلای ادبی است». آنها فقط تعطیلات کریسمس نزد خالهٔ خود جورجیانا در فولهام، لندن میرفتند. رودیارد آنجا را بهشتی لقب داده است که موجب نجاتش شد. والدین رودیارد در سال ۱۸۷۷ به انگلستان بازگشتند و فرزندان خود را به مزرعهٔ «گولدینگز» در لاوتون منتقل کردند. رودیارد میگوید که خالهٔ عزیزش، جورجیانا، بارها از وی پرسید که چرا دربارهٔ رفتار خشن خانوادهٔ هالووی سکوت کرده است. رودیارد باور داشت که کودکان فقط اندکی بیشتر از حیوانات سخن میگویند و هر آنچه را که پیش آید ابدی میپندارند. کودکانی که با آنها بدرفتاری شده است، خوب میدانند که اگر رازهای این زندان را برملا کنند، چه چیزی در انتظار آنهاست.
در سال ۱۹۷۸، رودیارد به کالج نیروهای متحد در وستوارد هو رفت که در آنجا پسران برای پیوستن به ارتش آموزش میدیدند. این دوران در ابتدا برای رودیارد سخت بود، اما به دوستیهایی منتج شد که الهامبخش داستانهای وی مانند «استاکی و کالج» و «نوری که روشنی نبخشید» شدند. برای ادامهٔ تحصیل در دانشگاه آکسفورد بورسیهای به رودیارد تعلق نگرفت و خانوادهٔ وی استطاعت مالی نداشتند که هزینهٔ تحصیلش را پوشش بدهند. بنابراین در سال ۱۸۸۲، پدرش مدیریت دانشکدهٔ هنر «مایو» را در لاهور پذیرفت و رودیارد نیز دستیار ویراستار یک روزنامهٔ محلی در لاهور شد. طی سالهای بعد، رودیارد برای تعدادی از روزنامهها ازجمله «پایونیر» در اللهآباد قلم زد. رودیارد از سال ۱۸۸۵ عقاید فراماسونری داشت و پیش از ۲۱ سالگی در لاهور به این سازمان پیوسته بود؛ او به سه درجهٔ کارآموز، رفیق و استاد ماسون نیز نائل شد.
در سال ۱۸۸۶، رودیارد اولین مجموعهاشعار خود را بهنام «دیپارتمنتال دیتیز» منتشر کرد، ویراستار جدید مجلهٔ پایونیر از وی خواست که داستانهای کوتاه بیشتری بنویسد. ۳۹ داستان از داستانهای وی در بین سالهای ۱۸۸۶ تا ۱۸۸۷ در این مجله بهچاپ رسید که در نهایت بهصورت مجموعهداستان با عنوان «داستانهای مسطح از مراتع» در سال ۱۸۸۸ در کلکته منتشر شد. وی شش مجموعهداستان دیگر نیز در همین سال به چاپ رساند. اما در سال ۱۸۸۹، پس از یک نزاع لفظی از کار خود برکنار شد، رودیارد حق چاپ داستانهایش را بهمبلغ ۲۵۰ دلار فروخت و حقوق شش ماه خود را دریافت کرد. او تصمیم گرفت به لندن بازگردد. در سفر خود از کشورهای بسیاری دیدن کرد. ازجمله ژاپن که در آنجا دلباختهٔ گِیشایی بهنام «اوتویو» نیز شد. او در آمریکای شمالی از ونکوور و مدیسین هات آلبرتا و تورنتو نیز دیدن کرد. طی این سفرها در نیویورک با مارک تواین آشنا شد و عمیقاً تحتتأثیر وی قرار گرفت.
رودیارد کیپلینگ، سمت راست، در کنار پدرش در سال ۱۸۹۰
نهایتاً رودیارد در لندن مستقر شد و شروع به داستاننویسی برای مجلات کرد. طی دو سال بعد، رودیارد رمان نوشت، دچار بیماری روانی شد و با نویسندهٔ آمریکایی، ولکات بالیستیر آشنا شد و با هم کتاب مشترکی بهنام «نائولاکها» نوشتند. در سال ۱۸۹۱، رودیارد به توصیهٔ پزشکش به سفر رفت و وقتی در هندوستان با خانوادهاش دیدار میکرد، خبر مرگ بالیستیر را بهدلیل ابتلا به تب تیفوس شنید و فوراً به لندن بازگشت. در راه بازگشت با تلگراف از خواهر ولکات، کارولین استار بالیستیر، خواستگاری کرد. در ۱۸ ژانویهٔ ۱۸۹۲ این دو در کلیسای «آل سولز» با هم ازدواج کردند و برای ماه عسل به آمریکا رفتند. پس از ورشکستگی بانکی که رودیارد پسانداز خود را به آنجا سپرده بود، زوج جوان در کلبهٔ محقری در نزدیکی براتلبورو، ورمانت ساکن شدند. اولین فرزند آنها، جوزفین، در این مکان بهدنیا آمد. زوج جوان زمینی را در نزدیکی رودخانهٔ کنتیکت از بتی بالیستیر، برادر کارولین، خریدند و بهیاد ولکات خانهای بهنام نائولاکها در آنجا ساختند. طی چهار سال در این خانه، رودیارد کتابهای جنگل معروف خود و چندین اثر نثر و نظم را قلم زد و صاحب دختر دیگری بهنام «السی» شد. عشق زندگی زناشوییاش در این سالها فروکش کرد، هرچند این دو همیشه بههم وفادار ماندند. در سال ۱۸۹۶، بهدلیل تنشهای آمریکایی-بریتانیایی و پس از درگیری با برادر همسر خود تصمیم گرفت به بریتانیا بازگردد. خانوادهٔ وی در تورکی در جنوب غربی انگلستان مستقر شدند و پسرش، جان، نیز به دنیا آمد. او دیگر نویسندهٔ مشهوری شده بود. هر سال زمستان به آفریقای جنوبی سفر میکرد و در حمایت از بریتانیا در جنگ بوئر نیز اشعاری مینوشت. در سال ۱۸۹۹، در سفری که به آمریکا داشت، دخترش جوزفین به سینهپهلو دچار شد و درگذشت. رودیارد پس از مرگ جوزفین، مجموعهٔ «داستان فقط برای کودکان خردسال» را نوشت.
در سال ۱۹۰۲، رودیارد عمارتی بهنام «بیتمن» را در نزدیکی برواش در شرق ساسِکس خرید که تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد. در دسامبر سال ۱۹۰۷، جایزهٔ نوبل ادبیات به وی اهدا شد. رودیارد ۴۱ ساله اولین بریتانیایی و تاکنون جوانترین فردی بوده است که موفق به دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات شده است. محبوبیت رودیارد چنان افزایش یافت که دوستش، مکس آیتکین، از وی خواست در انتخابات سال ۱۹۱۱ کانادا بهنفع محافظهکاران مداخله کند. در سال ۱۹۱۱، مسئلهٔ اصلی کشور کانادا عهدنامهٔ دوطرفه با ایالات متحده بود که توسط نخست وزیر، ویلفرد لوریه، از حزب لیبرال امضاء شده بود و با مخالفت سرسختانهٔ محافظهکاران روبرو بود. در سپتامبر سال ۱۹۱۱، روزنامهٔ «مونترآل دیلی استار» در صفحهٔ اول مطلبی در انتقاد از این توافقنامه به قلم رودیارد کیپلینگ منتشر کرد که در بخشی از آن چنین نوشته شده بود: «کانادا امروز روح و جان خودش را بهخطر انداخته است. زمانیکه این روح مورد توجه قرار بگیرد، کانادا ناگزیر باید با استانداردهای تجاری، حقوقی، مالی، اجتماعی و اخلاقیای کنار بیاید که از وزنهٔ سنگین نفوذ ایالات متحده بر او تحمیل شده است». این روزنامه در آن زمان بیشترین تعداد خواننده را در کانادا داشت. هفتهٔ بعد، دیدگاههای کیپلینگ در تمامی روزنامههای انگلیسیزبان کانادا چاپ شد و گفته میشود که به تغییر عقیدهٔ عموم مردم نسبت به دولت لیبرال کمک شایانی کرد و نهایتاً حزب محافظهکار توانست در اکتبر ۱۹۱۱ قدرت را در دست بگیرد.
در جنگ جهانی اول، رودیارد نیز همانند بسیاری از نویسندگان دیگر رسالات و اشعاری در حمایت از بریتانیا نوشت و پیشنهاد دولت بریتانیا برای تبلیغ مواضع این کشور علیه آلمان را پذیرفت هرچند به این امر انتقاد داشت که انگلستان از جنگ بوئر درس نگرفته است و آمادگی جنگ دیگری را ندارد. در سپتامبر سال ۱۹۱۵، پسر رودیارد، جان کیپلینگ بهدلیل ضعف بینایی از ثبتنام در ارتش منع شد، اما رودیارد با وساطت دوستش که فرماندهٔ جنگ بود او را به میدان نبرد فرستاد. جان دو روز بعد در جنگ «لوس» کشته شد در حالیکه ۱۸ سال بیشتر نداشت. مرگ وی تأثیر بسیار مخربی بر روحیهٔ رودیارد گذاشت و در اشعاری مانند «سنگنوشتههای جنگ» و «پسرم، جک» بازتاب داشت: «اگر پرسیدند چرا کشته شدیم/ به آنها بگویید چون پدرهایمان دروغ گفتند». پس از جنگ جهانی اول، رودیارد به کمیسیون قبرهای سربازان گمنام جنگ ملحق شد و با رواج اتومبیل، سفرهایی را بههمراه راننده به انگلستان و کشورهای اطراف میکرد و برای روزنامههای بریتانیا مطلب مینوشت.
در سال ۱۹۲۲، رودیارد در اشعاری مانند «پسران مارتا» و «سرود مک اندرو» و داستانهای کوتاه مانند «کار روزانه» از آثار مهندسان یاد کرد. بههمین دلیل استاد مهندسی عمران دانشگاه تورنتو بهنام هربرت هالتین از وی درخواست کرد که برای همکاری در برگزاری مراسم تعهد شرافتمندانه و فارغالتحصیلی دانشجویان مهندسی به کانادا برود. رودیارد از این دعوت خرسند بود و «مناسک اعطای عنوان مهندس» را نوشت. امروزه، فارغالتحصیلان رشته مهندسی در سراسر کانادا طی مراسم فارغالتحصیلی یک حلقهٔ آهنین دریافت میکنند تا تعهد خود به جامعه را به یاد داشته باشند. در همین سال از رودیارد دعوت شد تا بهمدت سه سال رئیس هیئتمدیرهٔ دانشگاه سنت اندروز در اسکاتلند باشد. چندین بار از وی درخواست شد که عنوانهای ملکالشعرای بریتانیایی و شوالیه را بپذیرد، ولی وی نپذیرفت.
کیپلینگ ۶۰ ساله، روی جلد مجلهٔ تایم در تاریخ ۲۷ سپتامبر ۱۹۲۶
رودیارد کیپلینگ تا اوایل دههٔ ۱۹۳۰ به نوشتن ادامه داد، اما سرعت وی کمتر شده بود و نسبت به گذشته، موفقیت کمتری نیز کسب میکرد. در شامگاه ۱۲ ژانویهٔ سال ۱۹۳۶ بهدلیل خونریزی داخلی در رودهٔ کوچک خود متحمل جراحی شد، اما در کمتر از یک هفته در تاریخ ۱۸ ژانویه در سن ۷۰ سالگی از دنیا رفت. مراسم خاکسپاری وی در سطح گستردهای برگزار شد و پسرخالهٔ وی، استنلی بالدوین نخستوزیر وقت نیز در آن حضور یافت. پیکر وی در «گولدرز گرین کریماتوریوم» در شمال غربی لندن سوزانده شد و در نزدیکی گور چارلز دیکنز و توماس هاردی در کلیسای وستمینستر بهخاک سپرده شد.
در سال ۲۰۱۰، یک دهانهٔ آتشفشانی در سیارهٔ مریخ به یاد وی نامگذاری شد. همچنین در سال ۲۰۱۲، به احترام علاقهٔ وی به علوم طبیعی، یک نژاد کروکودیل منقرضشده نیز گونیوفولیس کیپلینگی نامیده شد. بیش از ۵۰ شعر منتشرنشدهٔ وی توسط توماس پنی در سال ۲۰۱۳ کشف و منتشر شد. آثار وی بر نویسندگان بسیار زیادی تأثیر گذاشت و بر اساس داستانهای کودکان «کتابهای جنگل» چندین فیلم سینمایی ساخته شد. خانهٔ رودیارد پس از مرگ همسرش در سال ۱۹۳۹ به موزه تبدیل شد. تنها فرزند بازماندهاش، السی بمبریج خود فرزندی نداشت و در سال ۱۹۷۶ نیز از دنیا رفت.
مصرع معروف «مبادا فراموش کنیم» که در روز بزرگداشت کهنهسربازان خوانده میشود، درواقع در سال ۱۸۹۷ توسط رودیارد و برای مراسم شصتمین سالگرد تاجگذاری ملکه ویکتوریا سروده شد.
منبع: ویکیپدیا