مجتبی طالقانی – ونکوور
تغییر جزء جداییناپذیر و همیشگی زندگی ماست. زمان میگذرد و با گذشت آن جسم و جان، تن به تغییر میدهند. آرزوها و برنامهها با رویدادها و واقعیتها روبهرو میشوند، از آنها اثر میپذیرند، شکلی نو میگیرند و آمادهٔ دگرگونی میشوند. طرحی نو و هوایی تازه یا تسلیم به وضع موجود و خودداری از تغییر موضوع انتخاب میشود. جامعه و طبیعت نیز همین مسیر را میپیمایند. انسان و طبیعت از هم تأثیر میپذیرند، هریک آن دیگری را میسازد. پرسش اما این است که تغییر چگونه روی میدهد، شرایط چگونه آمادهٔ تغییر میشود و آیا همهٔ تغییرات اهمیت یکسان دارند؟ پاسخ این پرسشها موضوع مهم و جالبی برای تحقیق و تفکر فیلسوفان و دانشمندان علوم طبیعی و انسانی بوده است. احساس رسیدن به زمان تغییر نیازمند دانستن علل آن نیست، گویی میل به تغییر هم در عمق وجود و هم زیر پوست موج میزند و کمکم به عطشی فراگیر تبدیل میشود.
تغییر گرچه همواره با ماست و دائم چیزی به ما میافزاید یا میکاهد، اما همهٔ تغییرات نتیجهٔ بلافاصله و یکسان ندارند. تغییرات کوچک و مداوم، گرچه معمولاً حس نمیشوند یا دستکم گرفته میشوند، اما اثر خود را در ساختار اندیشهٔ فرد یا جامعه بهجا میگذارند، اثری تثبیتکننده یا تضعیفکننده. انباشت این تغییرهای کوچک است که به تحولی چشمگیر، کاملاً محسوس و گهگاه غافلگیرکننده تبدیل میشود.
توماس کوهن۱ فیلسوف و تاریخنگار علم، دربارهٔ نحوهٔ شکلگیری تحولات بنیادین در علوم طبیعی و بهاصطلاح علوم دقیقه میگوید: «تحولات بنیادین حاصل تغییراتی است که چارچوبهای اساسی جریان غالب تفکر را زیرورو کرده و راهی نو پیش روی آن قرار میدهد. مفاهیم و مفروضات تازهای جایگزین مفاهیم و چارچوبهای قبلی میشود.»
وی چنین تحولی را تغییر پارادایم۲ مینامد. این جایگزینی، آمدن مفاهیم تازه و منسوخشدن قبلیها، حاصل پاسخگونبودن «پارادایم» موجود با تغییرات کوچک و مداوم و فراوان است.
جانسون۳ نظر کوهن دربارهٔ نحوهٔ تحول در علوم طبیعی را به علوم اجتماعی میکشاند و میگوید تغییرات عمده در علوم اجتماعی با وجود تفاوتهای بسیار بین این علوم و علوم طبیعی تقریباً از همان روند پیروی میکند. همخواننبودن واقعیت با نظریهٔ علمی در علوم طبیعی جای خود را به ناکارآمدی نظریهٔ اقتصادی یا اجتماعی در حل این نوع از مسائل میدهد. مثال جانسون رواج نظریهٔ اقتصادی کینز است که پایههای اقتصاد لیبرالی آن زمان را بهکلی دگرگون کرد. اقتصاددانان لیبرال در مواجهه با بحران شدید اقتصادی اروپا در اوایل قرن بیستم، که حاصل تغییرات تدریجی و فراوان هم در شیوهٔ تولید و هم در شرایط اقتصادی بود، حرفی جز تکرار نظرات قبلی نداشتند. این نظریهٔ جدید کینز بود که با درک بیکاری بهعنوان عامل اصلی بحران، ناکارآمدی نظرات پیشین برای حل آن را نشان داد و راه تازهای برای حل مشکل باز کرد؛ چارهای عملی که مورد استقبال اغلب دولتها قرار گرفت.
نکتهٔ مهمی که در نظر کوهن و جانسون نیز تأکید شده، ناهمخوانی واقعیت با نظریهٔ غالب (پارادایم) در مواجهه با مشکلات است. این ناهمخوانی و ناکارآمدی حاصل ناسازگاری ساختار پذیرفتهشدهٔ موجود با واقعیت است. از این رو جانسون تأکید دارد که شرط موفقیت نظریهٔ تازه این است که نکتهٔ کانونی و بنمایهٔ اصلی نظریهٔ پیشین را موضوع پرسش قرار دهد و بر ناکارآمدی آن تأکید کند. پافشاری طرفداران وضع موجود، در شرایطی که ناسازگاری آن با واقعیت بهسادگی به چشم میخورد، عامل مهمی برای تحول و پیروزی اندیشه تازه است.
به نظر میرسد که تحول در شرایط سیاسی و ساختارهای حکومتی در جوامع انسانی نیز با تغییر پارادایم در علوم طبیعی و اجتماعی بیشباهت نباشد. همهٔ دولتها و حاکمان بهظاهر مدعی حفظ و ارتقاء منافع ملیاند، ولی دیدگاه اصلی و عملکرد اقتصادی و اجتماعی آنهاست که واقعیت و ماهیت وجود آنها را روشن میسازد. گرچه اغلب سعی در پنهانکردن ماهیت خود در پس شعارها و ادعاهای فراگیر دارند، ولی با گذشت زمان شکاف بین واقعیات و شعارها عیان میشود. در جوامعی که سیستم سیاسی منعطف و پذیرای تغییر است، شعارها و سیاستهای اقتصادی و اجتماعی بهشیوهای نسبتاً آرام، در طی زمان و با صرف وقت و هزینهٔ کمتر با نیازهای زمان و منافع اکثریت جامعه کموبیش انطباق میپذیرد. در جوامعی که ساختاری فردمحور یا گروهمحور دارند، تا آنجا که سیاستها با نیازهای اجتماعی همراه است و ناسازگاریها انباشت نشدهاند، مشکل عمدهای پیش نمیآید، اما زمانی که ناهماهنگیها متراکم شوند و تغییر یا اصلاح به ضرورت تبدیل شود، مقاومت و سرسختی مدافعان وضع موجود شروع میشود. تناقض بین ادعاها با عملکرد و ناسازگاری سیاستها با نیازهای واقعی اجتماع به بحران سیاسی و منازعهٔ اجتماعی تبدیل میشود.
تمایل به حفظ قدرت و امکانات اقتصادی در دست گروهی معین و تنندادن به خواستهای عمومی، حاکمان را به استفادهٔ ابزاری از تبلیغ و ترویج شعارهای خود و همچنین اعمال زور و تحمیل عقاید وادار میسازد. هنگامی که ناسازگاری عمل و شعار با نیازها و شرایط تازه عمیق و متراکم میشود، شعارها و تبلیغات کماثر میشوند و در مقابل اعمال قدرت و تحمیل سیاستها وسعت میگیرد. پنهانشدن در پس اعتقادات یا شعارها و تضاد آشکار آنها با واقعیت و مشاهدات روزمره و اصرار ابلهانه بر تکرار آنها، زمینههای تحول بنیادین در ساختار سیاسی را فراهم میسازد. دوراهی پذیرش خواستههای اجتماعی یا حفظ منافع گروهی و اقتدار حکومتی پیش رو قرار میگیرد.
آنچه که اینک شاهد آنیم نمونهٔ نمایانی از این وضعیت است؛ لجبازی و خیرهسری برای حفظ قدرت و تداوم تبلیغات پوچ و بیمایه، ناسازگاری سیاستها و برنامهها با نیازهای واقعی جامعه و بیاثرشدن شعارها و تبلیغات بهعنوان ابزار اقناع و آرام نگهداشتن. شعارهایی که پیشتر و در سالهای نخست مطرح میشد و موجب کسب مشروعیت و پشتوانهٔ تسلط عقیدتی قرار میگرفت، بهتدریج قدرت تأثیر خود را از دست داد. عملکرد درازمدت نشان داد که آن شعارها صرفاً برای کسب حمایت سر داده میشد و کسی سر اجرای آنها را نداشت و در مقابل کارهایی میشد که پیشتر صحبت از مفی و مبارزه با آنها مطرح بود. گروههای متنوع اجتماع، برخی زودتر و برخی دیرتر و گرچه طی زمانی طولانی، بهتدریج دریافتند که آن شعارها و ادعاها پوچ و توخالی بوده و هدفی جز کسب منافع شخصی و احیاناً گروهی نداشته است. آفتاب پشت ابر نماند و نیات واقعی آشکار شد، مظلومنمایی و خود را مدافع حق جازدن و دشمن آمریکا جلوهدادن رنگ باخت.
بهموازات عیانشدن واقعیت و ازدسترفتن پشتوانهٔ اجتماعی، اعمال زور و سرکوب جانشین حمایت عمومی شد. هر چه اعتقاد به حقانیت و باور به ادعاها کمتر شد، دستگاهها و شیوههای سرکوب بیشتر و کاملتر شدند و زورگویی جای فریبکاری نشست. تحول اینک به ضرورت تبدیل شده و اجتنابناپذیر است، چگونگی و نتیجهٔ آن اما به تناسب و آرایش نیروها بستگی دارد.
۱ Thomas Samuel Kuhn, 1922-1996
۲پارادایم «paradigm» اجمالاً به مجموعه مفاهیم، طبقهبندیها، روابط و روشهایی که بهطور کلی مورد قبول محافل علمی است، اطلاق میشود.
۳Harry Gordon Johnson 1923-1977، اقتصاددان کانادایی و صاحبنظر اقتصاد پول، نویسندهٔ انقلاب کینز، ۱۹۷۱