سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا – آیا هیچ زمانی آخرین شانس وجود دارد؟ – قسمت آخر

دکتر امیرحسین توفیق – ونکوور

در شمارهٔ گذشته خواندید که ریمبا، تبعهٔ اندونزی و از اقلیت مسیحی ساکن جاکارتا پایتخت این کشور، به‌دلیل مذهبش در شهر خودش با مشکلات زیادی مواجه بود. صاحب‌کاران او که متوجه مسیحی‌بودنش می‌شدند، بارها او را از کار اخراجش کرده بودند و حتی همسایه‌های او در شهر جاکارتا هم تلاش می‌کردند که او از آن محل برود. شب‌ها که از کار به خانه بازمی‌گشت، بارها در مسیر کار تا خانه و در اتوبوس، مورد حملهٔ مسلمانان افراطی قرار می‌گرفت. او در سال ۲۰۱۹ توانست با دعوت‌نامهٔ تنها خواهرش که در کانادا زندگی می‌کرد با ویزای توریستی وارد کانادا شود. زمانی که وارد کانادا شد، خوشحال بود که توانسته حتی برای مدت کوتاهی، از آن محیط دور باشد و در خانهٔ خواهرش چند ماهی را سپری کند. ریمبا و خواهرش هیچ خویشاوندی در اندونزی نداشتند و خواهر ریمبا، به‌شدت نگران تنها برادرش بود. به‌همین دلیل، از یک وکیل مهاجرت، خواست وکالت برادرش را قبول کند تا او بتواند در کانادا بماند. وکیل ریمبا پس از شنیدن شرح حال او گزینهٔ پناهندگی را به او پیشنهاد کرد. ریمبا هم پذیرفت و پس از عقد قرارداد، اقدامات لازم تشکیل پرونده برای او انجام شد. فرایند درخواست پناهندگی ریمبا به‌خوبی پیش می‌رفت و او با گرفتن مجوز کار در کانادا مشغول کار بود تا اینکه زمان دادرسی او فرا رسید. پیش از جلسهٔ دادرسی، وکیل ریمبا او را برای جلسه آماده کرد. در روز جلسهٔ دادرسی همه‌چیز همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد پیش می‌رفت تا اینکه عضو هیئت حمایت از پناهندگان، از ریمبا پرسید:

«شما که این‌همه مشکل در جاکارتا داشتید و من هم به آن‌ها واقف شده‌ام، چرا برای زندگی به شهر «کوپانگ» در استان سوندای شرقی اندونزی که بیش از ۹۰ درصد ساکنان آن مسیحی‌اند یا شهرهای دیگر این استان یا استان پاپوآ که اکثریت مردم آن هم مسیحی‌اند، نرفتید؟»

ریمبا نتوانست پاسخ متقاعدکننده‌ای به این پرسش بدهد. پس از پایان جلسهٔ دادرسی وکیل ریمبا از او پرسید: «شهری در اندونزی وجود دارد که بیش از نود درصد ساکنان آن مسیحی‌اند؟ چرا پیش از این به من نگفتید؟ چرا در فرم اساس پناهندگی خود و جایی که سؤال می‌کند آیا تلاش کردید به محل دیگری برای حفظ ایمنی خود بروید، پاسخ دادید امکان‌پذیر نبود؟» و ادامه داد: «شرایط خیلی سخت و بد شد. تمام تلاشم را می‌کنم تا عضو هیئت را متقاعد کنم.»

و حالا ادامهٔ داستان:

وکیل ریمبا لایحهٔ دفاعیهٔ دوم خود را به عضو هیئت ارائه کرد و پاسخ هیئت حمایت از پناهندگان چهار هفته بعد به‌دست وکیل ریمبا رسید. پاسخ کوتاه بود و بنا به‌دلایلی که در جلسهٔ دادرسی مطرح شده بود، درخواست پناهندگی ریمبا مردود شده بود.

ریمبا با وکیلش تماس گرفت و دربارهٔ ادامهٔ کار پرسید.

«۱۵ روز فرصت داریم تا درخواست فرجام‌خواهی را بفرستیم و ۱۵ روز بعد هم مدارک مستندات را ضمیمه کنیم. اگر مدرک جدیدی دارید، آن را هم می‌توانیم ارائه کنیم، اما خطر عدم پذیرش وجود دارد و از طرفی، قاعدتاً جلسهٔ استماع دیگری برای پرونده‌های فرجام‌خواهی تشکیل نمی‌شود. لذا، حساسیت این مرحله بسیار زیاد است.»

«فکر می‌کنید چقدر شانس داشته باشم؟»

«تمام تلاشم را می‌کنم، اما الان نظر خاصی ندارم.» 

حدوداً پنج‌ماه پس از دریافت پاسخ منفی به درخواست پناهندگی ریمبا و در حالی‌که درخواست فرجام‌خواهی هم ارسال شده بود، مجدداً پاسخی منفی به درخواست فرجام‌خواهی ریمبا دریافت شد.

در طول این مدت، ریمبا با تصور اینکه امکان دارد مجبور به خروج از کانادا شود و در اندونزی و کاملاً تنها زندگی کند و باز هم مشکلات گذشته را تجربه نماید، از لحاظ روحی و روانی آسیب دیده بود و تحت مشاوره و درمان قرار داشت.

ریمبا با حالی دگرگون به دفتر وکیلش رفت و از او در مورد کارهایی که الان می‌توان انجام داد، پرسید.

«الان سه راهکار وجود دارد:

۱- پروندهٔ جدیدی تشکیل بدهیم و درخواست بررسی را به دادگاه عالی کانادا ارسال کنیم. اگر قبول شد که مسئله کاملاً حل خواهد شد. اما اگر مجدداً مردود شد، از تاریخ مردودی پرونده توسط دادگاه، در صورت عدم دریافت حکم خروج از کانادا به‌مدت ۱۲ ماه، واجد شرایط اقدام از طریق برنامهٔ بشردوستانه خواهید بود که البته هم‌زمان با آن، کارهای دیگری هم باید انجام داد.

۲- برای تشکیل پرونده در دادگاه اقدام نشود و ملاک را همین تاریخ مردودی درخواست فرجام‌خواهی قرار دهیم و امیدوار باشیم که تا ۱۲ ماه آینده، حکم خروج شما صادر نشود تا بتوانیم برای برنامهٔ بشردوستانه اقدام کنیم.

۳- و راه آخر هم این است که کانادا را به مقصد اندونزی ترک کنید.»

ریمبا از وکیلش خواست که پاسخ دهد اگر جای او باشد، چکار می‌کند؟

«من جای شما نیستم و متأسفانه نظر خاصی ندارم. اما می‌توان امیدوار بود که شرایط برای شما خوب پیش برود.»

روزها از پس هم می‌گذشتند و ریمبا هر روز را با کابوس دریافت حکم خروج آغاز می‌کرد و بیماری‌اش شدت گرفته بود. هم روان‌پزشکش و هم دکتر خانوادگی‌اش داروهای متفاوتی را برای کنترل بیماری‌اش تجویز کرده بودند.

حدود پنج ماه مانده بود که ۱۲ ماه مدت‌زمان انتظار به‌پایان برسد که ایمیلی از طرف آژانس خدمات مرزی کانادا دریافت شد که در آن به فعال‌شدن حکم خروج ریمبا اشاره شده بود. بلافاصله وکیل ریمبا با افسر آژانس خدمات مرزی کانادا تماس گرفت و درخواست ملاقات حضوری به‌همراه ریمبا کرد. 

یک هفتهٔ بعد زمان ملاقات مشخص شد و وکیل ریمبا در جلسه با اشاره به مشکلات پزشکی و درمانی ریمبا و اینکه او در حال مداواست، درخواست کرد که تاریخ خروج را به زمانی در آینده تغییر دهند. افسر پرونده از آن‌ها خواست تا درخواستشان را برای بررسی و اعلام نتیجه بفرستند.

حدود یک هفتهٔ بعد، وکیل ریمبا با تشکیل پروندهٔ جدید، مدارک و مستندات را به افسر پرونده فرستاد و دو هفتهٔ بعد هم زمان جدیدی برای ملاقات حضوری با افسر پرونده تنظیم شد و وکیل ریمبا همراه با او، به محل مشخص‌شده مراجعه کردند.

«خوشبختانه با درخواست تغییر تاریخ خروج شما از کانادا موافقت شد، البته وکیل شما درخواست تغییر برای شش ماه آینده را داشتند که متأسفانه در حال حاضر برای سه ماه تغییر، مورد موافقت قرار گرفته است تا هم شرایط روحی و روانی شما بهتر شود و هم درمان شما پیشرفت داشته باشد.»

زمانی که افسر خدمات مرزی کانادا جملات بالا را می‌گفت، ریمبا از خوشحالی اشک می‌ریخت و وکیل او هم امیدوار بود تا بتواند برای مدتی بیشتر آن را تمدید کند تا ۱۲ ماه زمان لازم تکمیل شود و با خیال آسوده، پروندهٔ بشردوستانه را بفرستند.

ریمبا پس آنکه از دفتر افسر خارج شدند از وکیلش تشکر کرد و پرسید که آیا امکان دارد اقامتش دیگر تمدید نشود و مجبور به خروج از کانادا شود؟

«هر احتمالی وجود دارد، اما بهتر است فعلاً به استقبال حادثه نرویم. شما ارتباطت را با روان‌پزشک و پزشک خانوادگی‌ات ادامه بده، داروها را به‌موقع مصرف کن و امیدوار باش که هم حالت زود خوب شود و هم بتوانیم افسر پرونده را برای تمدید مجدد مدت اقامت متقاعد کنیم. فعلاً برای سه ماه آینده کاری نداریم و حدود ۲۰ روز مانده به زمان موعود، مجدداً شروع به مکاتبه و فرستادن درخواست خواهم کرد.»

وکیل ریمبا ادامه داد:

«اما لطفاً  از این به‌بعد مدنظر داشته باشید که پروندهٔ آغازین، به‌مراتب کم‌دردسرتر می‌تواند جلو برود و زمانی که مترجم شما فرم اساس پناهندگی را برایتان ترجمه کرد، اگر شما دقت بیشتری داشتید و به سؤالی که عنوان کرده بود آیا برای رفع مشکلات خود تلاش کردید به محل دیگری از کشور خود بروید، درست و با دقت بیشتر پاسخ می‌دادید، شرایط به‌نحو دیگری پیش می‌رفت و این‌همه دردسر و مشکلات درمانی و روحی هم متحمل نمی‌شدید. از طرفی، روز جلسهٔ دادرسی، شما باید صحبت می‌کردید و از خودتان دفاع جانانه می‌کردید. آن شیوهٔ منفعل در پاسخ‌گویی شما موجب شد مسیر پرونده‌تان به این سمت برود. در هر حال، به گذشته نباید فکر کرد و باید امید به فردا داشت. موفق باشید.»

پایان

ارسال دیدگاه