مینا سبزواری – مسئول خیریهٔ پردیس در ونکوور
تاروپود عالَمِ امکان بههم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
~ صائب تبریزی
شما ایرانیان ونکوور، عالَمی را شاد کردید، با کمک مالی و تأمین هزینهٔ زندگی بیست و دو کودک از خانوادههای کمدرآمد، به آنها امنیت، آرامش و شادی بخشیدید. در اطلاعیهای خبرتان کردیم که برای حمایت یک سال آیندهٔ بیست کودک، به دهش شما نیاز است، همین. نه تکلیف و اجباری بود و نه تکنیکی. شما با انتخاب روش یاریرساندن به آنها، نشان دادید که «شفقتورزی» یک ارزش است و نه تکلیف و تکنیک.
دو سال پیش بود که بههمت آقای امین ثامنی، کنسرتی ترتیب داده شد و هزینهٔ تحصیلی حمایت از بیست کودک نیازمند برای دو سال فراهم آمد. این کودکان را دوستان رابط ما در ایران «بچههای ونکوور» نامیدهاند. برنامه این بود که هر سال با ترتیبدادن کنسرت یا سایر برنامههای هنری امکان حمایت بیشتر را فراهم آورند و این کودکان را دستکم تا پایان دبیرستان یاری دهند.
امسال بهدلیل گسترش کرونا این کار ممکن نشد. قرار شد از شما دلدروطننهادگان، درخواست کمک شود و البته گروه غیرانتفاعی آقای امین ثامنی و یاران (MusicGives Philanthropic Foundation) نیز هماندازهٔ آن کمکها، یاری دهند.
مایهٔ دلخوشی و دلگرمی است که تنها در دو روز، شما مهربانان تا آن اندازه کمک کردید که نهتنها هزینهٔ یکسال آینده تأمین شد، بلکه حمایت از دو کودک دیگر هم امکانپذیر شد. روحیهُ همکاری و همدلی بهشکل و اندازههای گوناگون ابراز شد. از کمک دهدلاری داشتیم تا چندصددلاری، از دلگرمیدادن و محبت گفتاری داشتیم تا انتشار خبر و تشویق دیگران.
موردی ستودنی هم کار آقا اشکان بود که بهترین روش گرامیداشت یادِ پدر شادروانشان را در کمک به این کودکان دانستند و امیدواریم که این روش پسندیدهٔ گرامیداشتِ یادِ رفتگان، رواج یابد.
در اینجا خیلی کوتاه به سرگذشت برخی از این کودکان اشاره میشود:
نازنین زهرا که یکی از بهاصطلاح بچههای ونکوور است، پدرش مشکلات ذهنی دارد و زمینگیر هم است، و مادرش نیز تومور مغزی دارد. در خانهٔ اجارهای بسیار فرسودهای زندگی میکردند که هیچ امکاناتی از جمله آشپزخانه و حمام نداشت. از آنجاییکه مهمترین و اساسیترین مشکل این خانواده مسکن بود، به کمک نیکوکاران در ونکوور و همچنین خیّرین خیریهٔ سلوک در ایران، برای این خانواده در قادرآباد خانهای تمیز با حیاطی بزرگ خریداری شد. بهقول مادر حتی در خیالشان نیز نمیگنجید که روزی خانهای داشته باشند و بتوانند طعم آرامش را در زندگی بچشند. وقتی آنها را به این خانه نقل مکان دادند، مادر اشک شوق میریخت و میگفت از ذوق و خوشحالی دست و پایش میلرزد، و مرتب با خودش زمزمه میکرد که «خدایا یعنی این خانه مال من است، یعنی من هم صاحب خانه شدهام.» بچهها با آن نگاه پاک و معصومشان بالا و پایین میپریدند و خوشحالی خود را ابراز میکردند. همچنین به این خانواده که هیچگونه وسایل ابتدایی زندگی نداشتند، یک یخچال، یک تخته فرش و یک بخاری هدیه شد.
* * * * *
سید محمد کلاس ششم دبستان است. او هر سال تحصیلی را با موفقیت تمام بهپایان رسانده است.
پدرش بهواسطهٔ بیماری قلبی فوت کرده و مادرش سرپرست اوست. مادرش هم بیمار است و قادر به کارکردن نیست. تنها درآمد آنها مستمری تأمین اجتماعی است و آنها برای وام خانهشان هم مقروضاند.
* * * * *
آسانا ده سال دارد. او دختری باهوش و درسخوان است و در تهران در مقطع دبستان مشغول به تحصیل است. برادرش بهزاد یازده سال دارد. دانشآموزی باهوش و کوشاست، و او نیز در مقطع دبستان تحصیل میکند. پدر و مادرشان از هم جدا شدهاند و مادرشان سرپرست آنهاست.
مادر که مشکلاتی در کمر داشته و باید عمل جراحی میشده، بهخاطر شرایط سخت زندگی بعد از چهار سال تأخیر توانسته این جراحی را انجام دهد. آنها در خانهٔ یکی از اقوام که خانهای استیجاری است، زندگی میکنند. مادرشان رانندگی میکند، البته ماشین به شخص دیگری تعلق دارد.
* * * * *
دانیال سیزدهساله است و برادر کوچک ششسالهای بهنام بنیامین دارد. او پسری باهوش و مؤدب و مهربان است. او با انگیزه درس میخواند و دوست دارد در آینده تکنسین هواپیما شود و زحمات پدر و مادرش را جبران کند. پدر و مادرشان از یکدیگر جدا شدهاند. مادرشان سرپرستی آنها را بهعهده دارد. با وجود اینکه مادر بسیار زحمتکش است، این خانواده جزو کمدرآمدها محسوب میشود.
* * * * *
عیسی سیزدهساله و یلدا یازدهساله و هر دو مستعد و باهوشاند. پدر آنها هشت سال پیش فوت کرده و مادرشان بهواسطهٔ ازدواج مجدد، از آنها دور است. آنها در خانهٔ پدربزرگ پدریشان و با آنها زندگی میکنند. پدربزرگ نیز بهواسطهٔ مشکلاتی در ستون فقراتش، قادر به داشتن شغلی نیست. تنها درآمد آنها مستمری ناچیز تأمین اجتماعی است.
* * * * *
فاطمه دختری پانزدهساله، کوشا و درسخوان است. او به تحصیل زبانهای خارجی علاقهمند است، ولی بهدلیل مشکلات مالی نمیتواند به کلاس برود. پدرش پنج سال پیش فوت کرده است. مادرش خانهدار است. خانوادهٔ چهارنفرهشان در خانهای سیمتری زندگی میکنند.
* * * * *
مهشید کلاس پنجم است و دوست دارد در آینده معلم شود. پدرش سالها پیش فوت کرده است. او و دو خواهر دیگرش بههمراه مادرشان در خانهٔ کوچک شصتمتریای زندگی میکنند. تنها درآمد آنها مستمری تأمین اجتماعی است.
* * * * *
آرزو چهارساله و علی دهساله است. آرزو بسیار شیرین و دوستداشتنی و علی هم بسیار باهوش است. پدرشان چهار سال پیش در چاه سقوط کرده و بهعلت گازگرفتگی و خفگی فوت کرده است. این حادثه فشار زیادی به خانواده آورده و باعث شده علی کمی عصبی باشد که نیاز به مشاوره دارد.
* * * * *
مهسا دوازدهساله و دختری بسیار باهوش است. او گفته که دوست دارد به دانشگاه برود. پدرش ده سال پیش فوت کرده است. مادرش که بانویی بسیار زحمتکش است، برای تأمین مخارج زندگیشان در زمینهای کشاورزی کارگری میکند. مهسا به بیماری حساسیت پوست (اگزما) مبتلاست و در اثر فشارهای زندگی کمی عصبی است و نیاز به مشاوره دارد.
* * * * *
زهرا در دبستان تحصیل میکند. او دختری باهوش و دوست داشتنی است. بهخاطر مشکلات معیشتی، مدتی ترک تحصیل داشت. پدر و مادرش از هم جدا شدهاند. مادرش بهدلیل مشکلات مالی مجبور شد خواهر او را برای ادامهٔ زندگی به منزل مادربزرگش بفرستد. او و مادرش در خانهٔ استیجاری خالهاش که او نیز بیوه است و مشکلات مالی دارد، زندگی میکنند.
* * * * *
حسین کلاس ششم دبستان را میگذراند. پدرش در تصادف کشته شده و او یکسال بهواسطهٔ استرس و مشکلات ناشی از آن به دبستان نرفته است. هنوز هم لکنت زبانی را که پس از فشارهای این دوران در او ایجاد شده، کموبیش دارد. مادرش که سرپرست اوست، با وجود بیماری در ستون فقرات، با کارگری مخارج زندگیشان را تأمین میکند.
* * * * *
نجمه سال چهارم را با معدل خوب بهپایان رسانده است. او آرزو دارد روزی معلم شود. نجمه به بیماری کمخونی مبتلاست و طی تابستان گذشته که با مادرش به کشاورزی میرفتند، عفونت کلیه گرفت. پدر و مادرش از هم جدایند و پدرش دور از آنهاست.
* * * * *
این کودکان همگی با ارسال نامههایی دستنویس و ترسیم نقاشیهایی، از خیّرین مشارکتکننده در این کمکها، تشکر و قدردانی کردهاند. نمونههایی از تصاویر این نامهها را میتوانید همراه همین گزارش ببینید. بهدلیل کمبود جا، تنها یک نمونه از این نامهها تایپ شده است:
بنام خدا
سلام به همهٔ شما فرشتههای زمینی. اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانهٔ زندگی نباشند، صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد. سنگها را خدا برمیدارد، کار ما برداشتن سنگریزهها هست. اما وقتی من نتوانستم سنگریزههای مسیر رودخانهٔ زندگیام را بردارم و وقتی به یک تکیهگاه نیاز داشتم، خدای مهربان تکیهگاهی به محکمی کوه به من هدیه داد که مرا دوست بدارند و آن تکیهگاه شما بودید و با وجود کمکهای شما نیازهای من برطرف میشود. برای شما آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم. شما که کیلومترها از من دورید، اما به من محبت میکنید. با تشکر
* * * * *
اگر مایلاید به «بچههای ونکوور» (به گروهشان یا به یکی از آنها با ذکر نامش) کمک کنید، خیریهٔ پردیس آماده است که کمک شما را به آنها برساند. آدرس ایمیل minasabz15@gmail.com برای ایترانسفرکردن و شمارهٔ ۴۶۷۸ ۹۸۰ ۶۰۴ برای اطلاعات بیشتر یا ترتیبدادن جمعآوری کمک نقدی شماست. در صورت تمایل، رسید مالیاتی برایتان صادر میشود.
در ضمن، در سفر یکسال و نیم پیش به ایران، با پانزده تن از بچههای ونکوور گفتوگوهایی داشتهام؛ به حامیهایی که مایل باشند، میتوانم فیلم آن را بفرستم.
از اینکه خیریهٔ پردیس را برای انجام این برنامه انتخاب کردید، سپاسگزاریم.
دلتان شاد و پیوسته مهرآگین باد