مژده مواجی – آلمان
همکار آلمانیام از در ورودی محل کار که وارد شد، مستقیم بهطرف اتاق کارم آمد. اینجور مواقع میدانم که حتماً میخواهد موضوع هیجانانگیزی را برای من تعریف کند. کیفش را روی میز مشاورهٔ کنار در گذاشت و بیآنکه روی صندلی بنشیند به میز تکیه داد.
– دیروز بالاخره او را دیدم. برای خودش مردی شده است. نسبت به چند سال پیش خیلی بزرگتر شده و تغییر کرده است. او مراجعم بود و مرتب به کارهای مربوط به گذراندن دورهٔ تخصصی سهسالهاش رسیدگی میکردم. دورهاش را تمام کرده و کار میکند. حدود شش سال است که اینجاست. چه بازده خوبی! ما با هم قهوه خوردیم و گپ زدیم. دوست داشتم که بدانم چه کار میکند. از برنامهٔ زندگیاش که پرسیدم، گفت قصد دارد ازدواج کند. ولی ازدواجکردن آنقدرها هم آسان نیست. اگر بخواهد با دختری سوری که در آلمان زندگی میکند، ازدواج کند، مهریهٔ زیادی شاملش میشود. حدود۵۰ هزار یورو! خیلی کمرشکن است. مقرون به صرفهتر است که با دختری از سوریه ازدواج کند. مهریهاش خیلی مناسبتر است.
همکارم نفسی تازه کرد و با تعجب ادامه داد:
– طی مدتی که به کارهای او رسیدگی میکردم، بیشتر جوانی مدرن بهنظر میآمد تا پایبند سنت. به او گفتم از کجا مطمئنی دختری که در سوریه با او ازدواج میکنی، بیشتر مشتاق آمدن به اروپا نباشد تا ازدواج با تو. مراجعم خودش هم مطمئن نیست و تردید دارد. میداند که دارد سنگی میاندازد، ببیند میخورد یا نمیخورد. خانوادهاش هم نقش مهمی در تصمیمگیریاش دارند.
همکارم با گیجی دستهایش را روی صورتش گذاشت، بعد آنها را در هوا تکان داد و گفت:
– از مهریهدادن سر در نمیآورم. پس عشق کجای این جریان قرار دارد. آدم عاشق که باشد، میشود در سند ازدواج مبلغ یک یورو را برای مهریه نوشت و کاغذبازی اداری را تمام کرد.