رژیا پرهام – تورنتو
مشغول پیادهروی هستیم که دخترک سهسالهٔ مهدکودکم با لهجهٔ انگلیسی و بهزبان فارسی میگوید: «کفشهای من و تو مثل هماند.»
به کفشهای خودم نگاه میکنم، یک جفت کفش مشکی سادهٔ پیادهروی. به کفشهای او نگاه میکنم، یک جفت کفش دخترانهٔ بنفش، سفید و صورتی پُر از چراغهایی که با هر قدم روشن و خاموش میشوند.
با تعجب میپرسم: «مطمئنی شبیهاند؟»
با تکان سر و خیلی مطمئن تأیید میکند. دوباره به کفشها نگاه میکنم. شک ندارم هیچ شباهتی ندارند و با توجه به تجربیاتم تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. با لحن آرامی میگویم: «ولی من فکر نمیکنم خیلی شبیه باشند.»
نگاهم میکند، کفشش را کنار کفش من میگذارد و با عشوه میگوید: «ببین… هر دو کفشاند!»
و اینبار نوبت من است که زُل بزنم به دخترک…