رژیا پرهام – تورنتو
یک ماه و نیم پیش تولد دخترک بود و پنجساله میشد. از بازیهای موردِعلاقهاش، بازی قدیمیِ نقاشی الاغی بود که به دیوار میچسبانیم و دُمهایی که سعی میکنیم با چشمان بسته در جای مناسب قرار بدهیم و هر کسی دُم را در جای درست بچسباند، برنده بازی است. از نظر من، بازیهای این مدلی فقط برنده دارد، البته بچهها موافق نبودند و معتقد بودند که بازنده هم دارد. از آنجایی که دوستانِ داوطلبِ بازی بین چهار سال و نیمه تا پنج سال و نیمه بودند و یک دخترک سهسالهٔ نسبتاً جدید در گروه بود، سعی کردم بر خلاف اصل مهدکودکم که هیچوقت نباید کسی وانمود به بازندهبودن بکند، بازنده باشم که مبادا دخترک سهساله احساس بدی بکند.
بازی بانمکی بود و خندهٔ بچهها و جریحهدارنشدن احساس دخترک سهساله که رتبهاش یکی مانده به آخر شد، ارزش بازندهبودن را داشت.
هفتهها از آن جریان گذشته بود تا اینکه امروز دور میز نشستیم در مورد موضوع هفتهٔ آینده صحبت کنیم. هر کسی پیشنهادی داد و من هم. دخترک پنجسالهٔ مهدکودکم که توان مدیریت فوقالعادهای دارد، به من نگاه کرد و گفت: «رژیا، برای تصمیمگرفتن در مورد مسائل مهم آدمهای باهوش میتونن انتخاب بهتری داشته باشند و من فکر نمیکنم تو خیلی باهوش باشی!»
حرفش مؤدبانه نبود و توی مهدکودک بیسابقه بود. متعجب نگاهش کردم و با لحنی آرام پرسیدم: «چطور چنین نظری داری؟»
با لحنی مطمئن جواب داد: «یادته اون روز که برای تولدم مسابقه داشتیم و تو دُم اسب رو روی سرش چسبوندی؟ متأسفم رژیا، ولی بازیای که کردی، نشونهٔ این بود که تو بهاندازهٔ کافی باهوش نیستی!»
باورم نمیشد از بازی من چنین برداشتی هم بشود! از طرفی اشتباه خودم بود و بابتش متأسف بودم، از طرفی در صورت واقعیبودن بازی من هم برخورد دخترک مهربانانه و عادلانه نبود. نه میخواستم از دلیلم بگویم مبادا اعتمادشان را خدشهدار کنم، نه میتوانستم از هوشم دفاع کنم.
گفتم: «بهتره چند دقیقه تصمیمگیری در مورد موضوع هفته آیندهٔ رو متوقف کنیم و در مورد موضوع مهم دیگهای صحبت کنیم.» بچهها موافق بودند. گفتم: «واقعیت اینه که آدمها تواناییهای متفاوتی دارند. مثلاً همین مهدکودک ما رو در نظر بگیرید. یکی نقاشیهاش عالیاند، دیگری استعداد موسیقی خوبی داره، دیگری توان جسمی فوقالعادهای و بههر حال هر کدوم از ما در یه زمینهای توان بیشتری داریم و نه در تمام زمینهها! بدون شک همگی تواناییهای دیگری هم داریم که بهتره سعی کنیم و اونها رو پیدا کنیم، ولی در مواردی هم قوی نیستیم، اگه علاقهمند باشیم، با تلاش خودمون و کمک پدر و مادرها و دوستانمون میشه در اون زمینهها پیشرفت کنیم. ولی یه مورد هست که از همهٔ اینها مهمتره، اینکه مهربون باشیم، به دیگران احترام بذاریم و توان کار گروهی رو داشته باشیم. تصمیمگیری در مورد موضوع هفتهٔ آینده و برنامهریزی برای فعالیتها فرصت خوبیه برای امتحان تواناییمون در موفقبودن توی کار گروهی. و مورد آخر اینکه ضعیفبودن توی یه بازی یا فعالیت خاص بهمعنی هوش پایین آدمها نیست؛ ممکنه بهدلیل علاقهمند نبودن آدمها به یه بازی خاص باشه یا خستهبودنشون در اون شرایط یا هر دلیل دیگهای که ما از اون خبر نداریم.»
دخترک تأیید کرد و گفت: «درست میگی.»
لبخند زدم و گفتم: «تو دختر توانمندی هستی، مثل بقیهٔ ما و اگه همگی تلاش کنیم که بهعنوان یه عضو از تیم، همگروهیهامون رو تشویق کنیم و نه غمگین، سعی کنیم از توان بالای دوستانمون در زمینههای مختلف برای بهترشدن کیفیت کار گروه استفاده کنیم، حتماً در انتها همگی شادتریم. ولی با ناراحتکردن آدمها و جریحهدارکردن احساسشون فقط انرژی خوب تیم رو از بین میبریم که من مطمئنم هیچکدوم از ما این رو نمیخوایم.»
جالب بود که همهٔ فسقلیها ساکت بودند و با دقت گوش میدادند. گفتم: «حتماً شما هم نظرات و عقیدههای خوبی دارید که من و بقیه میتونیم یاد بگیریم، مایلاید که در موردش صحبت کنید؟»
قبل از اینکه بقیه حرفی بزنند، دخترک خندید و گفت: «رژیا، چقدر اون الاغی که برای مسابقهٔ تولدم کشیدی، قشنگ بود.»