رژیا پرهام – تورنتو
مدرسهها تعطیلاند و بچههای بزرگتری که قبل از مدرسهرفتن به مهدِکودک من میآمدند، دو روز مهمان ما هستند.
دو نفر از بچهها خواهر و برادرِ کلاساولی فسقلیهای مهدِکودکاند. سرشان گرم بود و همهچیز خوب پیش میرفت تا اینکه یکی از فسقلیها با خواهرش جَرّوبحثاش شد. بعد از چند دقیقه دعوا نسبتاً جدی شد و دخترک کوچکتر دستبهسینه و با گریه روی صندلیاش نشست و شروع کرد به بلندبلند غرزدن.
من و دو نفر از بچهها مشغول صحبت بودیم، که مجبور شدم حرف را قطع کنم. از آنها عذرخواهی کردم و گفتم باید بروم و ببینم چه اتفاقی افتاده، که دخترک پنجسالهٔ مهدِکودکم (همان که خیلی مدیر است) چشمانش را ریز کرد، با دقت نگاهم کرد و گفت:
“Razhia, they are sisters, It’s not nice to go and ask about their problem, even it’s not polite to look at family members when they are having an issue. My mommy says! So, you better pretend you even don’t see them. That’s a nice choice and you are a nice lady!”
«رژیا، اونها خواهرند. خوب نیست که بری و دربارهٔ مشکلشون بپرسی، حتی نگاهکردن به اعضای یه خانواده وقتی که مسئلهای با هم دارند، کار مؤدبانهای نیست. مادرم میگه! بنابراین، بهتره وانمود کنی که اونها رو نمیبینی. این انتخاب خوبیه و تو خانوم خوبی هستی!»
کمی فکر کردم و گفتم: «مادرت درست میگن، ولی گهگاه شرایط و موقعیتهای استثناء هم وجود داره، مثل همین لحظه و ای کاش اعضای یه خونواده اونقدر هوای همدیگه رو داشته باشن که هیچوقت موقعیت استثناء بهوجود نیاد… »