پروژهٔ اجتماعی (۳۸) – گسستن بند‌ها

مژده مواجی – آلمان

به لباسی که به تن داشت، نگاهی انداختم و با تحسین گفتم:
– چه لباس خوش‌رنگی به تن دارید. انگار که رنگ صورتی و کرم را قاطی کرده باشند.

حرفم به دلش نشست:
– خودم آن را دوخته‌ام.  

سال‌ها خیاطی کرده بود و در این کار سررشته داشت. می‌خواستم با او در مورد «موفقیت» صحبت کنم. اینکه در زندگی‌ چه چیزهایی را به‌عنوان «موفقیت» می‌بیند. آبِ جوش را برایش در فنجان ریختم و کنارش چای کیسه‌ای نعناع گذاشتم. تشکر کرد و گفت:
– با وجود پنج فرزند و مسئولیت‌های زندگی، تلاش کرده‌ام که به‌طور منظم در کلاس زبان آلمانی شرکت کنم. امیدوارم چند ماهی هم که در جلسات کوچینگ شما خواهم بود، مرا به هدفم نزدیک کند، تا حدی وارد بازار کار بشوم و با محیط اینجا بیشتر ارتباط داشته باشم. 

کمی فکر کرد و ادامه داد:
– دخترهایم اوایل در مصاحبه‌های کاری یا آموزشی‌ای که داشتند،‌ با روسری می‌رفتند. از آن‌ها سؤال‌هایی در مورد روسری مطرح می‌کردند که برایشان خوشایند نبود. اینجا زن‌هایی که پوشش به سر دارند، توجه بیشتری جلب می‌کنند. دخترهایم بدشان نمی‌آمد که روسری را از سر بردارند. در مورد برداشتن آن از پدرشان اجازه گرفتند و خوشبختانه همسرم موافقت کرد که آن را بردارند تا مانعی برای پیشرفتشان نباشد. ما این‌همه سختی کشیدیم تا از افغانستان به ایران رفتیم. بچه‌ها در ایران هزار تا مشکل داشتند تا در مدرسه ثبت‌نامشان کنند. باید پول‌های کلان می‌دادیم تا  کار راه می‌افتاد، اما همچنان آسان نبود؛ از یک مقطع تحصیلی، دیگر نمی‌شد که به مدرسه بروند. اگر حالا آنجا بودیم، بچه‌ها نهایتاً تا پایان مقطع دبستان توانسته بودند که به مدرسه بروند. از آنجا دوباره با سختی مهاجرتی دوباره کردیم تا به آلمان رسیدیم. اینجا دیگر بچه‌ها امکان موفقیت را دارند. خودتان هم که دخترهایم را کمک و همراهی کردید و الان دورۀ تخصصی سه‌ساله می‌بینند. حتماً که نباید روسری سر کنند. خدا توی قلبشان است و همین کافی است. 

همین‌طور که چای را می‌نوشید، باز ادامه داد:
– تا زمانی که دختر بودم، هر کاری را باید با اجازۀ پدر انجام می‌دادم. بعد از ازدواج هم که اجازه از شوهر جانشین آن شده است. هرچند همسرم با برداشتن روسری‌ام راضی است، اما خودم کمی بین دوستان افغان رودربایستی دارم. ولی آخرش یک روزی روسری را بر‌می‌دارم. 

ارسال دیدگاه