مژده مواجی – آلمان
همراه با مرد مسن آلمانی که بهطور داوطلب به امورات اداری خانواده کمک میکرد، وارد اتاق کارمان در شهرک اطراف هانوفر شدند. مرد مسن سر صحبت را باز کرد:
– بهنظر من او باید سریع وارد بازار کار بشود. آخر تا کِی باید کلاس زبان برود؟ دو سال است که به کلاس زبان میرود. وکیلش به او گفته اگر بخواهی وضعیت اقامتت تثبیت شود، دو تا امکان داری؛ یا دورۀ تخصصی سهساله ببینی یا کار پیدا کنی. برای مشاوره پیش شما آمدهایم. خودش کمی سردرگم شده است.
به نشانهٔ تایید سرم را تکان دادم و گفتم:
– حق با شماست. او بهطور تجربی صافکاری ماشین را یاد گرفته و کارگاه مکانیکی داشته است. خیلیها نمیدانند که دنبال دورۀ تخصصی سهساله رفتن، راحت نیست. سر کلاس باید پابهپای همکلاسیهای آلمانیِ کمسنوسال مشغول یادگیری شود. در درسهایشان ریاضی و فیزیک دارند. کسی که چهل سال به بالا سن دارد، چند تا فرزند دارد، از کودکی فقط کار کرده است و چند سالی بیشتر به مدرسه نرفته است و مدتزمانی خیلی طولانی برای یادگیری زبان آلمانی نیاز داشته تا راه بیافتد، باید واقعیتها را ببیند.
رو به مراجعم کردم:
– در آلمان حتی بهعنوان چوپان کار کردن هم دورۀ سهسالهٔ تخصصی لازم دارد. چوپانِ متخصص!
ناباورانه خندید:
– مگر برای چوپانی بهجز یک چوب که گلهٔ گوسفندها را به چرا ببرد و برگرداند، چیز دیگری هم نیاز است؟
– در این دوره، در مورد آناتومی گوسفند، تغذیه، بیماریها، سگ گله… میخوانند.
مراجعم دنیادیده بود. از افغانستان به هر کجای کرهٔ خاکی که پا گذاشته بود، زبانش را تا حدی که برای کار کردن نیاز داشت، یاد گرفته بود. دستهای زمختش و تعریفهایی که از زندگیاش میکرد، نشان از اهل کار بودنش داشت. میدانستم که عادت به خانهنشینی ندارد. چهل و پنج سال داشت و با خانوادۀ پنجنفریاش در انتظار تثبیت اقامتشان بودند. کلاس زبان را با پیگیری دنبال کرده بود و بیشتر دوست داشت وارد بازار کار شود تا نیازی به کمک مالی از طرف دولت نداشته باشد. خودم هم ترجیح میدادم که او را تشویق کنم نیرویش را بیشتر برای کار کردن بگذارد تا شرکت در دورۀ تخصصی سهساله. همکار مراکشیام از او پرسید:
– حاضرید در شرکتی که کارهای باغبانی میکند، کار کنید؟
مراجعم جواب داد:
– تجربیات کاریام در طول زندگی در زمینۀ صافکاری ماشین است. ولی هر کار دیگری هم باشد، حاضرم انجام بدهم.
پرسیدم:
– کار باغبانی، کاری است که در تمام فصول در محیط باز است، در گرما و سرما. مشکلی برایتان نیست؟
با لبخندی که چشمهای بادامیاش را در چهرۀ گندمگونش تنگتر میکرد، پاسخ داد:
– مهم نیست. امتحان میکنم.
در آگهیهای کار دیده بودیم که یک شرکت باغبانی در شهرکشان نیاز به تعدادی کمکدست برای استخدام دارد. با آنجا تماس گرفته شد. قرار شد برای معرفی به آنجا برود. برایش درخواست کار نوشتم، پرینت کردم و لای پوشه گذاشتم و به دستش دادم. همراه با مرد مسن داوطلب به شرکت رفتند.
بعد از چند ماه خبردار شدیم که به استخدام شرکت باغبانی در آمده است و رئیس آنقدر از کار او راضی است که حتی با ماشین او را از خانه به محل کارشان میبرد.