مژده مواجی – آلمان
مراجعان یکی بعد از دیگری وارد اتاق کار می شدند. او نیز نوبتش که شد، به داخل اتاق آمد، پشت میز نشست و از جیب بغل کاپشنش دو تا کارت شناسایی بیرون آورد؛ کارت خودش و همسرش. از کولهپشتیاش هم فرمهای ادارهٔ تأمین اجتماعی را بیرون آورد که ترجمه و پاسخ داده شوند. گفت:
– خودم میخواهم در کلاس زبان شرکت کنم.
جواب دادم:
– هر مراجعهکنندهای که پیش ما میآید باید اول فرم پذیرش را برایش پر کنیم و بعد شما امضایش کنید. یعنی به ما اجازه میدهید که مشخصاتتان پیش ما محفوظ بماند تا ما به کارهای شما رسیدگی کنیم.
فرم های پذیرش را پر کردم و گفتم:
– همسرتان هم باید باشد تا امضا کند. چند تا از نامهها به نام او هستند.
با تعجب گفت:
– او در خانه است و از بچهها مراقبت میکند. خودم به جای او امضا میکنم.
جواب دادم:
– متأسفانه نمیتوانید این کار را بکنید. باید خودش حضور داشته باشد و با امضایش اجازۀ رسیدگی به امورش را به من بدهد. همسر شما هم یک انسان است و دارای هویت. دفعهٔ بعد شما از بچه نگهداری کنید تا او بیاید.
خندید و گفت:
– در افغانستان این کارهای اداری راحتتر انجام میشوند.
به لیست کلاسهای زبان نگاه کردم و گفتم:
– در ضمن میتوانید با همسرتان برنامه بریزید که یکیتان صبح به کلاس زبان برود و دیگری بعدازظهر. اینطوری به نوبت از فرزندانتان هم مراقبت میکنید.
با تعجب گفت:
– همسرم فعلاً از فرزندانمان نگهداری کند. وقتی کوچکترینشان به مهد کودک رفت، بعد کلاس را شروع کند.
همکار مراکشیام که کنارم نشسته بود، پرسید:
– مشکلی پیش آمده؟
جریان را برایش تعریف کردم. در اینجور مواقع، که زیاد هم پیش میآید، همکارهای مرد برای پشتیبانی و تأکید روی تساوی حقوق زن و مرد وارد بحث با مردان میشوند، تا کارایی و تأثیر صحبتها بهمراتب بهتر باشد. او با صدای بلند گفت:
– به او بگو که او همانقدر حق دارد که همسرش. کسی در اینجا رئیس خانواده نیست. بعد از یادگیری زبان هم، رفتن به سر کار و فعالیت در جامعه همانقدر برای او اهمیت دارد که برای همسرش.
برایش ترجمه کردم. به نامهها رسیدگی شد و قرار شد هر چه زودتر همسرش هم پیش ما بیاید، چون مهلت جواب به نامهها محدود بود. حدود یک ساعت بعد هر دو با فرزند کوچکشان آمدند. مرد با فرزند بیرون از اتاق منتظر ماند. زن به داخل اتاق مشاوره آمد. به او گفتم:
– ضروری بود که خودتان هم حضور داشته باشید تا شما را در جریان تمام امور بگذارم، چون چند تا از نامهها به نام شما است. الان تمام نکات را برایتان توضیح میدهم که امضا کنید و به ادارهٔ مربوطه تحویل دهید.
بعد از گفتوگو در مورد نامهها، برایش از ضرورت یادگیری زبان و مشارکت همسرش در نگهداری از فرزندان گفتم.
روسری اش را جابهجا کرد و با لبخند گفت:
– در محلی که در افغانستان بودیم، بسیاری از مردان افغان نه تنها نام زنان خانواده را در جامعه به زبان نمیآورند، بلکه در فرم هم نمینویسند. انگار شرمشان میشود که نامحرمی آن را بداند.
بعد از تمام شدن کار، برگهها را روبهرویش گذاشتم، با انگشت نشان دادم که کجا را امضا کند. خودکار را در دست گرفت و امضا کرد. امضایش چند تا خط بود. اما همین خطها نشانگر هویت یک انسان بود و نه هویت جنسی.