گفتوگو با فرهاد صوفی فعال حقوق بشر و فعال اجتماعی ساکن ونکوور
رسانهٔ همیاری – کوکئیتلام
فرهاد صوفی فعال حقوق بشر و فعال اجتماعی ساکن ونکوور است. او نهفقط چهرهای آشنا برای جامعهٔ ایرانی ونکوور، بلکه در جامعهٔ کانادایی هم بهخوبی شناخته شده است. نمونههای زیادی از مشارکت ایشان در فعالیتهای حقوق بشری، فرهنگی و اجتماعی جامعهٔ ایرانیان ونکوور میتوان برشمرد. از آن جمله میتوان به حمایتهای ایشان در راهاندازی کارزارهای حقوق بشری، برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری یا مشارکت در کارزارهای خیریه در جامعهٔ ایرانی اشاره کرد، ولی این حمایتها و مشارکتهای ایشان تنها به جامعهٔ ایرانی منحصر نشده است. مشارکت در بسیاری از فعالیتهای اجتماعی در جامعهٔ کانادایی که تازهترین (ولی نه بزرگترین) مورد آن اهدای غذا به پرسنل بیمارستان که در خط مقدم مبارزه با کووید-۱۹ تلاش میکنند، بوده است. در ماههای اخیر که بحث بر سر فعالیتهای اجتماعی در کامیونیتی ایرانی از شرق تا غرب کانادا گسترده شده و در بسیاری از مواقع به بحثهای تخریبی، برچسب زدن، توهین افترا انجامیده است، فرصت را مغتنم شمردیم تا با ایشان بهعنوان یکی از قدیمیترین و در عین حال فعالترین اعضای جامعهٔ ایرانی در کانادا گفتوگویی داشته باشیم و از تجربیات ایشان از جوامع مهاجر و همچنین جامعهٔ ایرانی در کانادا در طول این سالیان بشنویم.
سلام آقای صوفی، با سپاس از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید با اجازهٔ شما و بهدلیل تجربهٔ سالها زندگی شما در کانادا میخواهیم در این گفتوگو بیشتر به مسائل جوامع مهاجر به کانادا و بهویژه جامعهٔ ایرانیان کانادا بپردازیم.
خیلی ممنونام از اینکه از من برای این گفتوگو دعوت کردید.
بهنظر شما اهداف کلی یک جامعهٔ مهاجر چه میتواند باشد؟ چطور میشود به این هداف رسید؟ و شما در طول این سالها در جوامع مهاجر شاهد چه تحولاتی بودهاید؟
همانطوری که شما گفتید، من از سن بیست و یک سالگی به اینجا آمدهام و هفتهٔ پیش هم تولد هفتاد سالگیام بود. بنابراین مدت زیادی است که اینجا بودهام و خیلی با جامعهٔ غیرایرانی کار کردهام و فکر میکنم شناختم از این جامعه خیلی خوب باشد. اهداف کلی یک جامعه این است که همه جامعهٔ بهتر و زندگی بهتری داشته باشند، ولی در اینکه چطور میتوان به این رسید، اختلاف نظر وجود دارد. عدهای بر این باورند که باید سرمایهداری رشد کند. عدهای دیگر میگویند باید ایدههای سوسیالیسم قدرت بگیرد، و عدهٔ دیگری میگویند باید بینابین باشد و سعی میکنند گروه دیگر را قانع کنند.
کانادا کشوری مهاجرپذیر است، تعداد زیادی مهاجر در این کشور زندگی میکنند و جوامع مختلفی مانند جامعهٔ ایرانیان، چینیها یا فیلیپینیها در اینجا زندگی میکنند. بستگی دارد که شما از کجا و با چه پیشینهای به کانادا مهاجرت کردهاید. در چه اجتماعی بزرگ شدهاید؟ به چه مدرسهای رفتهاید؟ رفتار پدر و مادر، مدیر و معلمهای مدرسه چطور بوده است؟ بزرگتر که شدهاید و به دانشگاه رفتهاید، چطور بوده است؟ محیط کارتان چطور بوده و همهٔ اینها شما را طور خاصی بار میآورد. بعد که میآیید به این کشور، مسلماً وقتی شما از کشوری میآیید که در آن دموکراسی باشد، خیلی فرق میکند با اینکه از کشوری بیایید که استبدادی بوده است.
من یادم میآید پس از کودتای شیلی در سال ۱۹۷۳ مهاجران زیادی از این کشور به کانادا آمدند و آنها سه دسته بودند و هر دسته، دستهٔ دیگر را میکوبید. با وجودی که از یک کشور آمده بودند، وقتی جشنی برگزار میکردند، هر کدام جشنی متفاوت برگزار میکردند، ولی من فکر میکنم الان آنها خیلی بهتر شدهاند. از سال ۱۹۷۳ تا الان در این اجتماع بودهاند، خود کشور شیلی عوض شده و تا جایی که اطلاع دارم دیگر مثل سابق نیست. خب اینها زمان برده تا به این مرحله رسیده است. اگر بخواهیم دربارهٔ ایران صحبت کنیم، باید ببینیم از کدام اجتماع میآییم. اجتماعی که همیشه یکی بالای سرمان بوده، همیشه قانون بهشکل مساوی اجرا نشده و حالا که خیلی خیلی بدتر هم شده است.
من با وجودی که قبل از انقلاب به اینجا آمدم، یادم میآید در خانه که بودیم، آن زمان تلفن هم نداشتیم، وقتی کسی میخواست بیاید پدرمان را ببیند، گاه در حالیکه خانه بود، میگفت بگویید من نیستم. این مثالی است از آن اجتماعی که ما از آن آمدهایم و بدبختانه در اینجا هم در اجتماع بستهٔ خودمان باقی ماندهایم. در چنین اجتماع بستهای، ناگزیر از تکرار همان رفتارها هستیم. ولی من به جوانها خیلی امیدوارم. کسانی که اینجا دانشگاه رفتهاند. بعضیهاشان کلاً اینجا بزرگ شدهاند. آنها خیلی تغییر میکنند و من به آیندهٔ این جامعه در درازمدت خیلی خوشبینام. ما نمیتوانیم خودمان را با جوامعی مثل چینیها یا هندیها مقایسه کنیم. چون آنها قدمت زیادی دارند.
ما یک سری مشترکاتی داریم از جمله جشنهایمان. مثلاً در نوروز همهٔ ما با هر ایدئولوژیای شرکت میکنیم. یا مثلاً در جشن چهارشنبهسوری شاید ۳۰ هزار نفر شرکت میکنند. حالا شما بیایید ۱۰ درصد از این افراد را بیاورید و بگویید میخواهیم راجع به ظلمهایی که در ایران میشود کار مشترک بکنیم. مگر میشود؟ نه. چرا؟ چطور در جشنها میتوانیم این کار را بکنیم؟ ولی در رابطه با چیزی که همه دربارهاش صحبت هم میکنیم، مثلاً وضعیت زندانیان سیاسی یا جهالت کردن حکومت ایران، خب بیایید قدمی برداریم. همینطور صحبت کردن که کاری ندارد.
کانادای امروز، کشوری پایبند به ارزشهای چندفرهنگی است، ولی در مقاطعی از تاریخِ این کشور، مهاجران مورد تهدید و آزار و اذیت قرار گرفتهاند، مانند بازداشت ژاپنیها در جریان جنگ جهانی دوم و مصادرهٔ اموال آنها، واقعهٔ کوماگاتامارو یا بازداشت اوکراینیها در جریان جنگ جهانی اول. فکر میکنید با وجود پیشرفتهایی که کانادا در این طول این سالیان برای ارج نهادن به ارزشهای چندفرهنگی کرده، آیا هنوز هم احتمال وقایع مشابهی علیه یک جامعهٔ مهاجر، مثلاً ایرانیان کانادا در این کشور، باشد؟ و اگر چنین احتمالی هست، چه راهی برای جلوگیری از آن وجود دارد و نقش جامعهٔ ایرانیان کانادا در این زمینه چه میتواند باشد؟
من همیشه سعی کردهام آن ارزشهایی را که ما داریم به غیرایرانیها نشان بدهم و ارزشهایی را که آنها دارند، ما بتوانیم در جامعهٔ خودمان بپذیریم. اینکه پرسیدید آیا چنین احتمالی هست؟ بله، همیشه این احتمال هست، مخصوصاً در زمان مشکلات اقتصادی. وقتی بیکاری زیاد باشد یا در زمانی که وضع اقتصاد بد باشد، ممکن است بگویند که اینها آمدهاند و دارند مشاغل ما را از ما میگیرند. این را نمیگویند که این افراد با آمدنشان چقدر به اقتصاد کمک میکنند. مهاجری که میآید باید خانه بخرد، غذا بخورد، بچهاش به مدرسه برود همهٔ اینها به اقتصاد کمک میکند، ولی همیشه عدهای بودهاند که میخواستهاند این تفکر را جا بیاندازند که اینها [مهاجران] باعث این مشکلاتاند. اما دربارهٔ اینکه پرسیدید ما چه کاری میتوانیم بکنیم که این را خنثی کنیم، ما با عمل خودمان میتوانیم این کار را بکنیم. یک مثال میزنم. یک زن و شوهر ۷۰ سالهٔ کانادایی با یک ماشین متوسط مثلاً یک شورلت مدل سال ۲۰۱۵ در خیابان رانندگی میکنند. همزمان یک جوان آسیاییتبار بیست و یکی دو ساله در حال سیگار کشیدن با یک ماشین ۱۰۰ هزار دلاری کنار آنها میایستد و تهماندهٔ سیگارش را پرت میکند بیرون. این زوج کانادایی پیش خودشان میگویند ببین این دارد چه کار میکند، دارد اینجا را خراب میکند. ما بهعنوان مهاجر با چهرههای خاورمیانهای نباید رفتار نادرستی از خودمان نشان بدهیم تا این به کل جامعهٔ ما تسری داده نشود.
اینها موارد فردی بود، جامعهٔ ایرانی چه میتواند بکند؟
جامعهٔ ایرانی میتواند به اعضایش آموزش بدهد. با جامعهٔ غیرایرانی ارتباط برقرار کند. اینها کارهایی است که الان دارد انجام میشود. خیلیها هستند که شناخته شدهاند. هنرمندان زیادی داریم، مثلاً آقای تناولی را در جامعه میشناسند و به ایشان احترام میگذارند. آن زمانی که من اینجا آمدم در سال ۱۹۷۲-۱۹۷۳، اصلاً اینجا ایرانیای نبود. حتی در مونترآل هم که بودم، ایرانیای نمیدیدم. من قبل از انقلاب اصلاً معنی پناهنده را نمیفهمیدم. بعد از انقلاب عدهٔ زیادی با صدمههای خیلی زیادی که خوردند به اینجا آمدند. عزیزانشان را از دست دادند، به زندان افتادند، اموالشان مصادره شد. نمیشود یک روزه همهٔ اینها را عوض کرد و مطابق فرهنگ اینجا کرد. اینها زمان میبرد، ولی ما باید از یک جایی شروع کنیم. ما در اینجا پتانسیلهای خیلی بالایی داریم. در کشوری با ۳۵ میلیون جمعیت که مهاجران بسیاری در بین آنهاست، ایرانیها سومین جامعهٔ تحصیلکرده در کانادا هستند. همین فاجعهٔ سرنگونی هواپیمای اوکراینی را در نظر بگیرید. این اتفاق خیلی بدی بود، ولی وقتی این اتفاق افتاد، افراد غیرایرانی زیادی از من میپرسیدند که تو میدانستی اینهمه ایرانی تحصیلکرده در اینجا هست؟ همه تعجب کرده بودند و میپرسیدند اینهمه افراد تحصیلکرده در این سطح، در کشور ما بودند و ما نمیدانستیم؟ بیاییم الان روی دادخواهی بازماندگان این افراد متحد بشویم. مگر میشود؟ یه عده میآیند و میگویند این درست است، ولی من میخواهم بروم ایران. یا عدهٔ دیگری حرف دیگری میزنند. باید عمل کنیم، نه اینکه فقط حرف بزنیم. مشکل دیگری که ما ایرانیان داریم این است که کارهای حقوق بشری را با کارهای سیاسی قاطی میکنیم. اگر کسی کار حقوق بشری بکند، میگویند سیاسی است. مثلاً همه فکر میکنند من سیاسیام، در حالی که من اصلاً سیاسی نیستم. من کار حقوق بشری میکنم، ولی چون در ایران کارهای حقوق بشری سیاسی است و من میگویم زندانی سیاسی نباید داشته باشیم، یا مثلاً از حقوق زنان دفاع میکنم، اینها را سیاسی فرض میکنند. در حالیکه باید بین اینها تمایز قائل شویم.
بهنظر شما چه مصادیقی را میتوان برای موفقیت جامعهای مهاجر در کشور میزبان در نظر گرفت و اگر در طول این سالهایی که در اینجا بودهاید جامعهای را موفق ارزیابی کردهاید، لطفاً نام ببرید و بگویید که چرا فکر میکنید آن جامعه در کانادا موفق عمل کرده است؟
یکی از شاخصهای اصلی موفقیت، حضور در بخشهای محتلف جامعه است. بهنظر من یکی از جوامع موفق در کانادا جامعهٔ هندیهاست. هندیها با همهٔ اختلافهایی که دارند از یک جامعهٔ دموکرات آمدهاند و در اینجا هم میبینید که خیلی خوب رشد کردهاند. الان میبینید که در همهٔ احزاب در ردههای بالا حضور دارند. وزیر دارند، وکیل دارند، پزشک دارند، در آموزشوپرورش یا در دانشگاه حضور دارند و خیلی هم موفقاند، ولی اگر همین جامعه را با جامعهٔ خودمان مقایسه کنیم، میبینیم که ما در بسیاری از موارد چنین حضوری نداریم. اگر هم کسی موفق میشود بهعنوان نماینده وارد مجلس بشود، سعی میکنیم او را بکوبیم و اعتراض میکنیم که چرا انتخاب شده؟ حالا مثلاً فرض کنیم آن نماینده توانسته از یک عدهٔ خاصی، مثلاً مسلمانها، رأی جمع کند و انتخاب شود. خب در اینجا هم چنین کارهایی میکنند. اگر علیه کسی مدرکی داریم، باید آن را آشکار کنیم، ولی بدون دلیل و مدرک هم نمیشود کسی را متهم کرد.
حالا همین جامعهٔ هندی را که مثال زدید، به آنها کشور ۷۲ ملت میگویند، بسیار متکثرند و در بین آنها هم اختلاف زیاد هست. مثلاً همین اواخر انتقاداتی به آقای جاگمیت سینگ کردند . گفتنند که از گروه جداییطلبی در هندوستان حمایت کرده است. حالا اگر بخواهیم تکثر جامعهٔ هندی را با جامعهٔ ایرانی مقایسه کنیم، ظاهراً باید جامعهٔ آنها خیلی متفرقتر از جامعهٔ ما باشد. درست است که ما مذاهب و اقوام مختلفی در ایران داریم، ولی این در مقایسه با هند خیلی کمتر است. نظر شما چیست؟
آنها از جامعهای متفاوت میآیند و احتمالاً یاد گرفتهاند یکدیگر را بیشتر تحمل کنند و قدمتشان در اینجا بیشتر است. من نمیگویم که آنها هیچ اختلافی با هم ندارند، ولی توانستهاند در یک سری از کارها با هم مشترکاً عمل کنند. ایرانیها هم باید همین کار را بکنند و روی چیزهایی که همه صحبتش را میکنند ولی عمل نمیکنند، با هم کار کنند. مثل همین مسئلهٔ حقوق بشر در ایران که همه در ظاهر روی آن اتفاق نظر دارند. خب میشود روی همین موضوع کار کرد.
یکی از اتفاقات خوبی که در انتخابات فدرال سال ۲۰۱۵ افتاد، این بود ایرانیان برای شرکت در انتخابات متحد شدند. یکی از قولهایی که جاستین ترودو داده بود این بود که روابط دیپلماتیک را با ایران برقرار میکند و سفارت را در ایران باز میکند و این باعث شد ایرانیان زیادی با هر مسلکی با وجود گرایشهای سیاسی متفاوت، بیایند و به حزب لیبرال رأی بدهند، حتی کسانی که به حزب محافظهکار یا اندیپی گرایش داشتند. این باعث شد تعداد ایرانیانی که در انتخابات شرکت کردند بیشتر بشود. بههمین دلیل الان به حرفهای جامعهٔ ایرانی بیشتر توجه میکنند.
البته این موضوع بین افراد مختلف در جامعهٔ ایرانی محل مناقشه است. عدهای مخالف وجود هرگونه دفتری حتی دفتر خدمات کنسولی از سوی ایران در اینجا هستند و عدهٔ دیگری موافق بازگشایی کامل سفارت و برقراری روابط دیپلماتیکاند.
درست است. مخصوصاً الان اینطور است، ولی آن زمان ایرانیان زیادی روی برقراری روابط دیپلماتیک با ایران اتفاق نظر داشتند، حالا هر کسی بهدلیلی. یکی میخواست برای اقوامش راحتتر ویزا بگیرد، یکی میخواست راحتتر رفتوآمد داشته باشد و نهایتاً منجر به این شد که تعداد زیادی از ایرانیان در انتخابات شرکت کنند و به حزب لیبرال رأی بدهند و همین باعث شد که توجه سیاستمداران به جامعهٔ ایرانی بیشتر جلب بشود. ما باید در انتخابات مشارکت کنیم. این یک اصل پایه است البته صرف رأی دادن هم کافی نیست باید دانش این را داشته باشیم که به چه کسی رأی میدهیم و آیا رأی ما با خواستههایمان تناسبی دارد یا نه؟ من کسانی را میشناسم که دیدگاههای چپ داشتهاند ولی رفتهاند به صرف خوشصحبت بودن یا خوشچهره بودن به نمایندهٔ حزب محافظهکار رأی دادهاند. بحث سر این نیست که حزب محافظهکار درست می گوید یا غلط. بحث سر این است که دیدگاهها و مرام آن نماینده با دیدگاههای فرد رأیدهنده کاملاً مخالف هم بودهاند. البته من به جوانهایمان خیلی خوشبینام. بهنظر من دو سه نسل آیندهٔ ما در اینجا خیلی موفق خواهند شد. من با وجود اینکه ۷۰ سال سن دارم ارتباط خوبی با جوانان و دانشجویان دارم و این را به عینه میبینم. ما افراد بسیار موفقی در حوزههای مختلف در کانادا و آمریکا داریم و با توجه به هممرز بودن این دو کشور میتوانیم همکاریهای بسیار خوبی با هم داشته باشیم. ولی اگر این اتفاق نیافتاده، بخشی بهدلیل همان تفاوتهایی است که گفتم، بخشی دیگر بهدلیل این است که آن رژیم نگذاشته ما با هم متحد باشیم چون به نفع آنها نیست.
عدهای میگویند وقتی که مهاجرت کردیم (با هر دلیلی)، باید دیگر به پشت سرمان نگاه نکنیم و پیوندهایمان را با سرزمین مادری قطع کنیم. وقتی کانادایی شدیم، دیگر منافع کانادا باید برایمان مهم باشد، نه ایران. عدهای دیگر دقیقاً عکس این نظر را دارند و عدهٔ بیشتری هم در بین این دو قطب نزدیک به یکی از این دو دیدگاه جابهجا میشوند. نظر شما چیست؟ آیا باید یکی از این دو قطب را انتخاب کرد؟ آیا باید بینابین بود؟
نمیشود برای کسی تعیین تکلیف کرد که چطور باید فکر کند. من خودم همیشه هر دو طرف را داشتهام. با وجود اینکه حدود ۴۷ سال است که در اینجا زندگی میکنم، همیشه در کارهای مربوط به ایران فعال بودهام و البته در کارهای حقوق بشری، نه سیاسی. چون نمیتوانستم در بعد سیاسی فعال باشم. منی که در طول این سالیان به ایران نرفتهام، چطور میتوانم بگویم احمدینژاد خوب است، یا روحانی یا فرد دیگری؟ ولی چیزی که میتوانم بگویم این است که اگر یک دانشجویی بهصورت مسالمتآمیز حق خودش را مطالبه میکند، نباید زندانی بشود. اگر کارگری حقش را مطالبه میکند، نباید سرکوب بشود. اگر احمدینژاد بیاید این خواستهها را برآورده کند، خیلی هم خوب است مردم انتخابش کردند و خیلی هم خوب است، ولی در ایران متأسفانه چنین خواستهایی را سیاسی تلقی میکنند.
ممکن است کسانی در ایران صدمهٔ زیادی خورده باشند و بگویند حالا که آمدیم اینجا، دیگر نمیخواهیم کاری با ایران داشته باشیم، ولی در اینصورت، چنین افرادی باید با قوانین و فرهنگ اینجا خودشان را آشنا کنند. نمیشود با اخلاق و قوانین جای دیگری در این کشور راحت زندگی کرد. باید از جلد خودتان بیرون بیایید و در جامعهٔ بزرگتر کانادا مشارکت کنید.
عدهای میگویند بهتر است در جامعهٔ میزبان حل بشویم. نظر شما چیست؟
نه من موافق نیستم. ما باید هویت خودمان را حفظ کنیم. البته باید تلاش کنیم اخلاقهای بدی را که داریم کنار بگذاریم، خصلتهای خوبمان مثل خانوادهدوستی را به جامعهٔ بزرگتر نشان بدهیم و از خوبیهای آنها هم یاد بگیریم.
جامعهٔ ایرانیان کانادا بسیار متکثر است، برخی مهاجرانی اجباریاند، یعنی بهناچار کشورشان را ترک کردهاند، عدهای دیگر به میل خود و برای آیندهای بهتر بهقصد تحصیل یا کار به اینجا آمدهاند و همهٔ پیوندهایشان را با سرزمین مادریشان نگسستهاند. در سالهای اخیر دیدهایم که چیزی که برای عدهای فرصت به حساب آمده، برای عدهٔ دیگری در این جامعه تهدید قلمداد شده است. نمونهها فراواناند، یکی از آنها همین باز شدن سفارت که شما اشاره کردید یا حتی بخش خدمات کنسولی برای ارائهٔ خدمات به ایرانیان کانادا بوده است. بهنظر شما با وجود اینهمه افتراق در برخی موارد، آیا هنوز هم میتوان منافع مشترکی برای این جامعهٔ در نظر گرفت و حول آن بهدنبال متحد کردن این جامعه بود؟ شما مثالی زدید از کاری که میتوان مشترکاً در زمینهٔ حقوق بشر کرد. آیا چیز دیگری را هم ممکن است بشود بهعنوان منافع مشترک برای همه تعریف کرد؟
جامعهٔ ایرانی در کانادا از نظر ثروت جامعهٔ متوسط روبهبالایی است، ولی ما هنوز یک مرکز اجتماعات (Community Centre) نداریم. میتوانیم روی این موضوع کار کنیم. تا جایی که من میدانم، ۳۰ سال است روی این موضوع کار میشود، ولی هنوز به هیچ جایی نرسیده است.
فکر می کنید چرا موفق نشده؟
بهخاطر اینکه اطمینان کافی به هم نداریم. وقتی اطمینان نباشد، نمیشود کار مشترک کرد. چه، کار اجتماعی باشد، چه، کار سیاسی باشد یا تجاری. متأسفانه آن اطمینان لازم وجود ندارد. باید آن را بهوجود آورد و با حرف هم نمیشود این کار را کرد، باید با عمل ایجاد بشود و این زمانبر است. ما از اجتماعی آمدهایم که خیلی بدبینایم. اگر کسی کار خوبی میکند، میگویند حتماً نفعی میبرد که این کار را انجام میدهد. مگر میشود نفعی نَبَرَد و این کارها را بکند؟ شما نباید به چنین صحبتهایی توجه کنید، باید کار خوب خودتان را بکنید و این کار را بارها و بارها تکرار کنید. بهمرور این اطمینان را در جامعه ایجاد خواهید کرد. کسانی که اینطور عمل میکنند، میتوانند رهبری کار را بهدست بگیرند. وقتی کسی توانست این اطمینان را بهوجود بیاورد، آنوقت میتواند بیاید و بگوید بیایید با هم یک مرکز اجتماعات درست کنیم و سهم خودش را هم بپردازد. ما در این جامعه افراد زیادی را داریم که وضع مالی خیلی خوبی دارند و کارهای خیلی خوبی هم میکنند. مثلاً به بیمارستانها کمکهای مالی بسیار خوبی میکنند. چرا این افراد در چنین پروژهای مشارکت نمیکنند؟ چون اطمینان ندارند. برای همین است که من میگویم جوانها میتوانند در چنین کارهایی موفق شوند.
کانادای امروز از لحاظ احترام به ارزشهای چندفرهنگی کشوری موفق بهحساب میآید. مردم از ملیتهای مختلف که بعضاً با هم در جنگاند یا حتی کسانی که در کشور خودشان بهدلیل داشتن مذهب یا قومیت خاصی با هم در تقابل بودهاند، اینجا با کمترین اصطکاک در کنار هم زندگی میکنند. فکر میکنید چه درسهایی از جامعهٔ میزبان برای تحمل دیدگاههای متفاوت و احیاناً متضاد میتوانیم بگیریم. چطور میتوانیم بدون برچسب زدن، تخریب شخصیت، توهین و متهم کردن یکدیگر که این روزها متأسفانه در فضای مجازی بسیار میبینیم، با هم گفتوگو کنیم، نظرات یکدیگر را بشنویم و حول نقاط اشتراکمان با هم همکاری داشته باشیم؟
اصلاً کار آسانی نیست. خیلی از ما معترضایم که چرا این رژیم ۴۰ سال است که بر سر کار است؟ ولی به این موضوع توجه نمیکنیم که این رژیم از آسمان نیامده است. بودن آن رژیم در آنجا بهخاطر ماست و تا زمانی که ما این رفتارها را داریم، آن رژیم هم باقی میماند. نباید در شبکههای اجتماعی هر حرفی را بپذیریم. باید دربارهٔ چیزهایی که در این شبکهها به اشتراک گذاشته میشود، تحقیق کنیم. بدون تحقیق چیزی را به اشتراک نگذاریم یا حتی لایک نزنیم. البته ما نباید از افراد مسنتر انتظار تغییر داشته باشیم. من خودم را میگویم. کسی که ۷۰ سال طوری زندگی کرده، چطور میتواند خودش را عوض کند؟ ولی فرزندانمان میتوانند، بهشرطی که روی آنها این فشار را نیاوریم که مثل ما بشوند. در هر حال نباید از زبان بد استفاده کنیم. ما ممکن است باورهای سیاسی متفاوتی داشته باشیم، ولی دلیلی ندارد حرفهای ناشایست به هم بزنیم. همین موضوع پتیشن اخیر بازماندگان جانباختگان پرواز اوکرینی را در نظر بگیرید. مگر کسی شما را مجبور کرده چیزی را امضا کنید یا نکنید. بیایید دربارهٔ جنبههای مختلف این موضوع محترمانه بحث و تبادل نظر کنید. حرف طرف مقابل را بشنوید. من خودم این پتیشن را امضا کردم و خوشحالام که تعداد زیادی آن را امضا کردهاند، ولی باورم بر این است که اگر کسی با آن مخالفت میکند، دلیلی ندارد که حتماً مأمور جمهوری اسلامی باشد. نباید بیدلیل کسی را متهم کرد. البته حتماً جمهوری اسلامی در کانادا و جاهای دیگر دنیا افرادی را برای لابی دارد. از زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، توجه جمهوری اسلامی به کانادا بهدلیل همجواری با آمریکا، داشتن جمعیت کم، ثروت زیاد و مهاجرپذیری جلب شد و تشخیص داد جای مناسبی برای ایجاد پایگاه بهمنظور تقویت منافع خودش است. ولی این افراد در ظاهر نهتنها هیچ حمایتی از جمهوری اسلامی نمیکنند، بلکه علیه آن هم سخن میگویند و موضع میگیرند، ولی در پشت صحنه با سرمایهگذاری در سیستم سیاسی کانادا بهنفع جهموری اسلامی اقدام میکنند و آنها را نمیتوان بهسادگی و با خواندن پستها یا کامنتها در شبکههای اجتماعی تشخیص داد.
با سپاس دوباره از وقتی که برای این گفتوگو گذاشتید.