پروژهٔ اجتماعی (۱۵) – دنیای سوءتفاهم‌ها

مژده مواجی – آلمان

بخشی از کارمان در پروژهٔ اجتماعی رفع سوءتفاهم‌های فرهنگی و کمک به شناخت و درک یکدیگر برای آسان‌تر کردن زندگی در کنار هم، بوده است. کاری که خیلی زمان می‌برد و این بستگی به توانایی و خواستن طرفین در درک متقابل دارد. هر چند، بشر در دنیایی از سوءتفاهم‌ها زندگی می‌کند.

فاطمه را برای رفتن به ادرهٔ کار همراهی کردم. قرار بود که اسمش در آنجا ثبت بشود که تمایل خود را برای کار و شرکت در پروژه‌های ادارهٔ کار برای مهاجران اعلام کند و چون پناهندگی خانواده چهارنفری‌اش رد شده بود، شرکت در کلاس زبان و ثبت شدنش در ادارهٔ کار قدم مثبتی در پروندهٔ پناهندگی‌اش بود. زمستان بود و هوا سرد. فاطمه به‌جای روسری‌ای که همیشه به سر داشت، کلاه بافتنی ضخیمی سر کرده بود. او در سن کودکی با خانواده‌اش از افغانستان به ایران مهاجرت کرده بود. تا کلاس هشتم در ایران به مدرسه رفته و بعد ازدواج کرده بود. 

هنوز زبان آلمانی را نمی‌توانست صحبت کند. دختری چهارساله و پسری یک‌ساله داشت. 

در راهرو روی صندلی‌های مراجعان نشستیم. مردی جوان از اتاق بیرون آمد و گفت که وارد اتاق شویم. مرد جوان پشت میز بزرگی که روبرویش کامپیوتر بود، رفت و روی صندلی نشست. 

کارت ویزیتم را به آقای کارمند نشان دادم و خودم را معرفی کردم و بعد هم فاطمه را.

آقای کارمند به‌طور جدی گفت:

– لطفا بگویید که بهتر است وقتی وارد اتاق می‌شود، کلاهش را از سرش بردارد. 

جواب دادم:

– او کلاه بافتنی را به‌جای روسری به سر دارد. به‌خاطر سرمای زمستان.

بعد رو به فاطمه کردم و جریان را برایش گفتم. 

کارمند جوان متقاعد شد. کارت شناسایی‌اش را گرفت و شروع به ثبت نام او در کامپیوتر کرد. 

پرسید:

– تعداد بچه‌ها؟

هر چند می‌دانستم چند تا بچه دارد، اول از خودش سؤال کردم. فکر کردم شاید حامله باشد. پرسیدم:

– می‌پرسد که چند تا بچه دارید؟

جواب داد:

– یک بچه.

تعجب کردم. پرسیدم:

– مگر شما یک دختر و یک پسر ندارید؟

خندید و گفت:

– ما به پسر، بچه می‌گوییم. 

از آن به بعد، اگر می‌خواستم از مراجعان افغان تعداد بچه‌ها را بپرسم، سؤال می‌کردم «چند تا فرزند دارید؟»

ارسال دیدگاه