مژده مواجی – آلمان
صبح زود بود که با همکارانم به جلسه رفتیم. جلسهای در ساختمان کالج دانشگاه هانوفر، ادارهای که برای رسیدگی به امور متقاضیان خارجی ورود به دانشگاه است و در محوطه دانشگاه قرار دارد. هر بار که به آن محوطه میروم، برایم یادآور دوران دانشجویی و جوانی است. محلهای زنده که از همهطرف پر از تردد دانشجو و غیردانشجوی دوچرخهسوار است. در آنجا تجمع جمعیت در ساختمانهای قدیمی فشرده بههم و محدودیت جای پارک ماشین همیشه مشکلساز بوده است. بههمین خاطر خودمان را در ماشین یکی از همکارانم جا دادیم و رفتیم. بالاخره با کمی اینور و آنور گشتن جای پارک پیدا شد و ما وارد ساختمان شدیم. اتاقی که در آن جلسه برگزار میشد، اتاق نسبتاً بزرگی بود و روی میزی که در وسط آن قرار داشت، لیوان و آب برای پذیرایی گذاشته شده بود. جلسه برگزار شد و آنها ما را در جزئیات قوانین بهتازگی وضعشده برای ورود دانشجویانی خارجی که از کشورهایی با شرایط بحرانی و جنگ میآمدند، قرار دادند. خیلی از متقاضیان مدارکشان را در جنگ از دست داده و به آلمان پناه آورده بودند. قوانین جدید، برای این گروه تسهیلاتی را با خود بههمراه داشت. متقاضیان سوری در این میان بیشترین آمار را داشتند.
ارزشیابی مدارک خارجی در آلمان همیشه تحت تأثیر تصمیمات سیاسی بوده است. ملاک و معیار ارزشیابی مدارک در هر مقطع زمانی معمولاً تعیین واقعی ارزش آن مدارک نبوده، بلکه بر اساس نیازهای جامعه به آن رشتهٔ تحصیلی و روابط سیاسی بین کشورها بوده است.
روزی که جلسهٔ اطلاعرسانی برای پناهجویان برگزار شد تا در مورد نتایج کالج دانشگاه اطلاعرسانی شود، سالن پر شد از جوانان. جوانانی که بهطور عمده از سوریه بودند. از کشوری نابودهشده از جنگ. از دیدنشان حیرتزده شده بودم. به آنها که نگاه میکردم، صد ها سؤال در ذهنم دور میزد. با خودم فکر میکردم اینهمه سرمایه از آن کشور اینجا جمع شدهاند. با هزاران امید و آرزو راه دشواری را طی کرده و پشت سر گذاشتهاند تا به نقطهٔ امنی پناه ببرند. آیا اصلاً نیروی سازندهٔ دیگری در آنجا باقی مانده است؟ چه کسی قرار است آن کشور آلوده به جنگ را دوباره آباد کند؟ تا کِی جنگ ادامه خواهد داشت؟ آیا هنوز هم جوانان دیگری که با امید زندهاند و در جستوجوی آیندهٔ بهتری هستند، در راهاند که به اینجا پناه بیاورند؟…
سالن پر و پرتر میشد، صندلی برای نشستن کم بود و باید تعدادی سر پا میایستادند. و من مات و مبهوت مانده بودم.