این مطلب در شمارهٔ ۸۵ رسانهٔ همیاری، ویژهنامهٔ زندهیاد علیرضا احمدیان، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این ویژهنامه اینجا کلیک کنید.
استاد محمد محمدعلی، نویسنده – ونکوور
هیچی بدتر از این نیست که بشنوی جوانی کارآمد، تحصیلکرده، با حسن نیت و صادق، با همسرش رفته ماه عسل و در هتل دچار سکتهٔ مغزی شده است، و تو شنونده با خودت کنار نیایی که سکتهٔ مغزی یک آن و لحظه است و پیر و جوان نمیشناسد آن بیپیر. بعد در عین ناباوری بنشینی گوشهای و هی خاطرات گذشتهٔ خودت و آن جوان کارآمد را مرور کنی. یادت بیاید اولین بار او را مقابل آرت گالری ونکوور در برپایی جنبش سبز و اعتراض به انتخابات سال ۱۳۸۸ دیدهای.
بعد جزو اولین دانشجویانی که در برپایی کلاس داستاننویسی خانهٔ فرهنگ و هنر مشارکت داشته و با تمام تلاش سرگذشت دوندهٔ تنهایی را نوشته است که میانهٔ راه با دهها مانع روبهرو شده بود. بعدها او را در کسوت دانشجوی دکترا در خبرگزاری بیبیسی ببینی که همواره بهترین تفسیرها را از حوادث روز ارائه داده است. بعد باز و باز او را در ونکوور ببینی که بیدریغ هر کجا کار داوطلبانه بوده، او هم بوده و بوده و هرگز از وظیفهٔ اجتماعی نهراسیده. لبخند زده و گفته «من هستم»؛ آخرینش کارزار زبان فارسی. علیرضا احمدیان را میگویم. جوان کارآمدی که با رفتن ناگهانیاش داغی بر دلم گذاشته که نگو و نپرس. در حالی این یادداشت را مینویسم که چهرهٔ پدر ارجمندش جلو چشمم است. من و ما در غم از دست دادن علیرضا خون گریه میکنیم. افسوس و صد افسوس که بهدلیل بیماری نمیتوانم حضوری تسلیت بگویم به دوستدارانش.