این مطلب در شمارهٔ ۸۵ رسانهٔ همیاری، ویژهنامهٔ زندهیاد علیرضا احمدیان، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این ویژهنامه اینجا کلیک کنید.
مهدیار بیاضی، فعال اجتماعی و مسئول ارتباطات در گروه پارلمانی نمایندگان دولت در مجلس قانونگذاری استان بریتیش کلمبیا – ویکتوریا
در این عمری که میدانی فقط چندی تو مهمانی
به جان و دل تو عاشق باش رفیقان را مراقب باش
مراقب تا تو به آنی دل موری نرنجانی
که در آخر تو میمانی و مشتی خاک که از آنی
نوشتن در مورد علیرضا هم دشوار است و هم آسان. دشوار از آن جهت که نمیتوان بهراحتی روحیات و پیچیدگیهای شخصیت او را با چند کلمه بهدرستی رساند و حق مطلب را ادا کرد. نمیتوان تنها در چند سطر خصوصیات اخلاقی علیرضا را گنجاند… نوشتن دربارهٔ او از آن جهت آسان است که مهربانی و دلسوزی در تمامی گفتار و کردار او جاری بود و کمتر خاطرهای از علیرضا بهیاد دارم که از این محبت و اهمیت دادن به دیگران عاری باشد. بههمین دلیل، تنها کافی است خاطرهها را پیش خود مرور کنم و بعد عنصر محبت را که به طرق مختلف در رفتار و کردار او نمایان شده و ظهور میکرد، به یاد آورده و قلمی کنم…
آشنایی من با علیرضا به سال ۲۰۰۹ و جریانات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ بازمیگردد. پاسی از نیمهشب گذشته بود که به دعوت یکی از دوستان (مازیار) در یکی از کافیشاپهای مرکز شهر ونکوور دیدار کردیم. این اولین برخورد و نقطهٔ آشنایی من با او بود. از همان ابتدا او را جوانی با انرژی و آگاه یافتم. به مسائل ایران اشراف داشت و معلوم بود مطالعه میکند و اخبار ایران را نیز با جدیت دنبال میکند.
اولین ثمرهٔ این آشنایی، برگزاری برنامههای «فریاد خاموش» بهمدت ۱۰ شب (با همفکری و همکاری دیگر دوستان) با هدف همراهی با مردم ایران و رساندن صدای آنها به دیگران در خارج از کشور عزیزمان ایران بود. خاطرات زیبای دوستی با علیرضا و دوستانی که بدون کوچکترین انتظاری با جان و دل در آن روزهای دشوار فعالیت میکردند، تا پایان عمر فراموش نخواهم کرد. در وصف مهربانی علیرضا همین بس که درِ خانهٔ خود را به روی ما و دیگر دوستان باز کرد و پلی شد برای شکلگیری دوستیهایی که هنوز پس از گذشت بیش از ۱۰ سال کماکان محکم و پابرجا هستند. خانهاش را به شوخی «فرهنگسرا» نامگذاری کرد و پذیرای افرادی شد که بسیاری از آنها را برای نخستین بار ملاقات میکرد.
علیرضا در عین رعایت ادب و احترام، محکم بود و قاطع. دقیق بود و نکتهسنج. شوخ بود و پرانرژی. مهربان و همراه. دلسوز بود و نگران دیگران… و بهقول شاملو «انسان را رعایت میکرد.»
علیرضا روحیهٔ خاصی داشت. روابطش و دوستانش برایش از مهمترینها بودند. از آنها انرژی میگرفت و با لبخندی همیشه بر لب به آنها انرژی میداد. از هر فرصتی برای «آبیاری» و رسیدگی به روابطش استفاده میکرد؛ حتی اگر شده با تلفنی چنددقیقهای و یا پیامک کوتاه… برای دیگران دلسوزی میکرد. دغدغهٔ او بهبود شرایط جامعهٔ مهاجر بود… از جنگ و تحریم متنفر بود و صلحطلب. خوب به یاد دارم بارها در همان بحبوحهٔ جریانات داخل ایران، دربارهٔ لزوم تعامل و گفتوگو بین افراد و گروههای مختلف به گفتوگو نشستیم. او تفاوت در باورها را دلیل حذف نمیدانست و اتفاقاً این تفاوت را فرصتی برای درک متقابل تلقی میکرد. شاید بههمین دلیل ما در آن دوران در حد توان و فرصت، ایدهٔ تعامل را با دیدار با افراد و گروههای مختلف شهر، تا حد امکان عملی کردیم. جوان بودیم و کمتجربه، اما وجود افرادی چون علیرضا از سختی کارها میکاست و راه را برای گفتوگو و همکاری هموار میساخت.
در روز خاکسپاری با او خداحافظی نکردم. حضورش را حس میکنم. حرفها و ایدهها و ایدهآلهایش در گوشم طنینانداز است. با او خداحافظی نکردم و نخواهم کرد، چرا که خداحافظی با علیرضا را به فراموشی سپردن آرمانها و هدفهای او میدانم. با خود تصمیم گرفتهام تا آنجا که در توان دارم آرمانها و اهدافش را پیش ببرم و به واقعیت نزدیک کنم. برای مشارکت مردممان در امور اجتماعی/فرهنگی/سیاسی ظرفیتسازی کرده و برای تعامل هر چه بیشتر بین شهروندان جامعهٔ مهاجر ایرانی-کانادایی و جامعه بزرگتر کانادا بکوشم.
در پایان، آشنایی با علیرضا را جزو افتخارات خود میدانم و غبطه میخورم که چرا در سالهای اخیر زمان کمتری با او گذراندم. علیرضا جان، میدانم که این قصور را با مهربانی و شوخطبعی همیشگیات خواهی بخشید. چیزی به من میگوید که احتمالاً باز با آن لحن خاص خودت مثل همیشه خواهی گفت: «اختیار دارین، آقا مهدیار… این چه حرفیه… پیش ما بیا!»…
سفر نابههنگام فرزند، برادر، همسر و دوستمان علیرضا احمدیان را به همسرش فاطمه عزیز، برادرش حمیدرضا و پدر و مادر محترم و همچنین کلیهٔ اقوام دور و نزدیک و دوستان و آشنایانی که افتخار آشنایی و دوستی او را داشتهاند، تسلیت میگویم و از خداوند برای بازماندگان طلب صبر دارم.
سفرت بهخیر برادر…