رژیا پرهام – تورنتو
جشن تولد دخترک چند روز دیگر است. بر خلاف هر سال، برگهٔ دعوت به جشن تولد، کاغذی فتوکپیشده (و نه کارت دعوت) بود. مادرش تعریف کرد از آنجایی که کارش را بهدلیل شرایط اقتصادی از دست داده، تصمیم گرفته است تا حد امکان هزینهها را به حداقل برساند و بههمین دلیل قرارست مهمانی را توی خانه، و نه مکانهای گرانقیمت مخصوص تولد بچهها، برگزار کند و از همه خواسته است تا کسی هدیهٔ تولد برای دخترک نبرد. گفتم چه فکر عاقلانه و خوبی!
دخترک خوشحال بود و از برنامههای مختلف و بازیهایی که قرارست در منزل انجام بدهند، برای بچهها گفت. صمیمیترین دوستش گفت خیلی هیجانانگیز است که قرارست برای اولین بار به خانهٔ بهترین دوستش برود.
دخترک تصحیح کرد: «خونهٔ مادرم!»
دوستش با تعجب پرسید: «پس خونهٔ خودت کجاست؟»
دخترک جواب داد: «از روزی که پدر و مادرم تصمیم گرفتند دیگه با هم زندگی نکنند، من خونه ندارم. گاهی خونهٔ مادرم و گاهی هم خونهٔ پدرم زندگی میکنم!»
داخل بحثشان شدم و گفتم: «ولی الان دو تا خونه داری، دو اتاقخواب، دو تختخواب، دو سری اسباببازی و…»
دخترک لبخندی زد و به دوستش گفت: «حق با رژیاست؛ دو اتاقخواب دارم. تو هم میتونی هر دو اتاق رو ببینی. یکی توی خونهٔ مادرم و یکی هم خونهٔ پدرم!»