امیرحسین توفیق – ونکوور
«من رو یادتونه؟»
«متأسفانه حضور ذهن ندارم. چهرهتون آشناست، اما یادم نمیاد شما رو کجا دیدم.»
فرنوش بدون قرار قبلی، در دفتر مشاور مهاجرت حضور یافت و این دو جمله بین آن دو رد و بدل شد. سپس، فرنوش بدین ترتیب ادامه داد:
«پس اجازه بدید کمی توضیح بدم. حدود هفت هشت ماه پیش در دفتر شما بودم. دوستان زیادی توصیه کرده بودند تا از مشاورهٔ شما هم استفاده کنم. البته قبل و بعدش هم با چند تایی از همکاران شما، صحبت داشتم. روزی که خدمت شما رسیدم، عرض کردم که با ویزای توریستی وارد کانادا شدم و لیسانس حسابداری دارم و بهعنوان یک حسابدار در شرکت خصوصی کوچکی مشغول به کارم. متأهلام و با دعوتنامهٔ برادرم که سالها در ونکوور زندگی میکنه و سیتیزن کاناداست، ویزای توریستی گرفتم و تنهایی اومدم تا برادرم و خانوادهاش رو ببینم. در طول دو سه هفتهای که اینجا ساکن بودم، علاقهمند شدم که بمونم و بتونم اقامت دائم بگیرم.»
«یادم اومد. ببخشید، جریان مال چند ماه پیشه و خب، با توجه به اینکه روزانه با افراد مختلفی دیدار دارم، طبعاً یادم نبود.»
«کاملاً درسته. خوبه که یادتون اومد. فقط منو ببخشید که بدون قرار قبلی اومدم، چون اصلاً فرصتی ندارم. اگه یادتون باشه زمانی که از شما در مورد تبدیل ویزام به اقامت دائم سؤال کردم، شما گفتید که تبدیل ویزای توریستی به اقامت دائم طوری که بشه در کانادا موند، ممکن نیست و چون میبایست از طریق یکی از برنامههای مهاجرتی که واجد شرایطش هستم اقدام کنم و پروسهٔ این برنامهها اغلب دو سال طول میکشه، پس امکانپذیر نیست که بمونم و اقدام کنم بدون اینکه از کانادا خارج بشم.»
«بله. یادمه و همون قانون همچنان وجود داره.»
«اگه باز هم یادتون باشه، گفتید کسانی که با ویزای توریستی وارد کانادا میشن، در سه صورت امکان داره که ویزاشون در داخل خاک کانادا تبدیل بشه؛ اقدام برای ویزای تحصیلی، ویزای کار یا پناهندگی.»
«درسته، تنها در این سه صورته که میشه ویزای توریستی رو تبدیل کرد که البته هر کدوم از این سه مورد شرایط خاص خودش رو داره و باید برای هر کدوم، واجد شرایط باشید.»
«بله، این رو هم گفتید. سعی میکنم حرفم رو خلاصه کنم تا خیلی وقت شما رو نگیرم.»
«خواهش میکنم، در خدمتم.»
«با شما بهطور مفصل صحبت کردم و هزینهٔ هر کدوم از سه مورد را هم سؤال کردم. همونطور که عرض کردم، بعد از اینکه از پیش شما رفتم، با چند تا از همکاران شما هم مشاوره داشتم و قبل از دیدار با شما هم به همین ترتیب. در نهایت، اونچه رو شنیده بودم کنار هم گذاشتم که البته صحبتها کاملاً مشابهِ هم نبود و از همه مهمتر، هزینهها که برای من بسیار مهم بود. تعدادی از همکاران شما هزینهٔ اعلامشده رو از شما کمتر گفته بودند و تعدادی بیشتر. همینطور که در حال بررسی بودم تا به نتیجه برسم، در یک گروه تلگرامی با تبلیغات مهاجرتی برخورد کردم و با تلفن اونها تماس گرفتم و قرار گذاشتم و تونستم با یکیشون در تیم هورتونز ملاقات داشته باشم.»
«تیم هورتونز؟ چرا اونجا؟ پیشنهاد خودتون بود؟»
«نه. ایشون گفتند. حالا براتون توضیح میدم. بعد از اینکه با ایشون هم مفصل صحبت کردم، قیمت و هزینهای که گفتن، نصف کمترین هزینهای بود که شنیده بودم و خب، طبیعتاً پرداختش برای من مقدور بود و قرار شد که کار رو شروع کنیم و ایشون حتی نصف هزینهٔ خودشون رو هم موکول کردند به گرفتن ویزا.»
«عجب! این کار قانونی نیست. تصمیمگیرندهٔ نهایی در مورد هر پرونده، افسر ادارهٔ مهاجرته و طبق قانون خدمات مشاوران و وکلای مهاجرت Result Oriented نیست و نباید این کار انجام بشه.»
«بله، شما هم فرموده بودید. اما خب، برای من پیشنهاد ایشون بسیار جذاب بود و حتی بعد از تکمیل پروندهام، همون نصف رو هم گرفتند که البته همین جذابیت، کار دست من داد.»
«چی شد مگه؟»
«ایشون ۵ هزار دلار برای دستمزد از من گرفتند و با هزینههای دیگهای، یک جاب آفر برای من ترتیب دادند و پروندهٔ من رو آماده کردند و من با پرونده راهی مرز شدم تا ویزام رو تبدیل کنم. بعد از انتظاری حدود یک ساعت و نیم، افسر مرزبانی من رو صدا کرد و شروع کرد به مصاحبه کردن با من، که اصلاً نه انتظارش را داشتم و نه اطلاع داشتم.»
«مشاور مهاجرتی که کار شما رو انجام داد، به شما نگفته بود که با شما مصاحبه خواهند کرد؟»
«متأسفانه، ایشون مشاور نبود و اصلاً مجوز نداشت و من این رو امروز متوجه شدم، اونم یکی از دوستانم گفت که اسم ایشون رو سرچ کن و ببین مجوز داره یا نه.»
«ای بابا، کِی رفتید دم مرز؟ برادر شما که سیتیزن کانادا هستن، هیچ هشداری بهتون ندادن؟»
«من دیروز اونجا بودم و پروندهام مردود شد. در طول این مدت، بردارم مدام به من هشدار میداد و من همش فکر میکردم که اون ترسوئه و گوش نمیکردم.»
«خب، حالا چرا پروندهتون مردود شد؟»
«جاب آفری که برای من گرفته بودند، برای آشپزی بود و آفیسر به من گفت که در سوابقی که در سیستمشون از من موجوده، من رو حسابدار میدونن و متقاعد نشد که یک حسابدار میتونه آشپز باشه و سابقهٔ آشپزی داشته باشه.»
«خودتون فکر میکنید یک حسابدار که سابقهٔ گرفتن ویزای توریستی از کانادا داره و کلی اطلاعات از خودش به جا گذاشته، میتونه الان بیاد و اعلام کنه که آشپزه؟»
«اینها همه قسمت خوب داستانه، اجازه بدید که بگم بعدش چی شد…»
قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید