سیما غفارزاده – ونکوور
مهم نیست صحبت از چیست؛ مهم نیست صحبت از شادی است یا غم، صحبت از خوشیهاست یا ناخوشیها. اینکه صحبت از رقص است یا سفر، که مصداق خوشیاند یا اینکه صحبت از بحران برق و آب و تشنگیست یا تضعیفِ روزبهروزِ قدرت اقتصادی مردم با دلاری که چون هیولایی خواب راحت از چشم همه ربوده است، که مصداق ناخوشیاند.
در سرزمین مادری ما، همهچیز به غم میانجامد، همهچیز آخرش درد دارد. شادی غایب است. در خانهٔ مادری طراوت، شادابی، شادمانی و در یک کلام زندگی، رونقی ندارد. کسبوکارِ ترس، اندوه و مرگ اما، پررونق است. ۱۵ نفر یا بهروایتی ۱۸ نفر یا بهروایتی دیگر ۲۰ نفر – چه اهمیتی دارد دو سه نفر کم و زیاد!… حتی گزارشهای خبری حوصلهٔ دقت ندارند – با دلخوشی در سنندج سوار بر اتوبوسی میشوند و قصد سفر به تهران میکنند، که رانندهٔ اتوبوس تصمیم میگیرد بیرون از ترمینال، جایی که مجاز نیست، بایستد بلکه مسافران بیشتری بتواند سوار کند. همان جایی که همان موقع یک تانکر حمل سوخت ترمز میبُرد و بعد از برخورد با اتوبوس، رانندهٔ خود و مسافران را به کام شعلههای آتش میفرستد… ۱۵ یا ۱۸ یا ۲۰ مسافر هرگز به مقصد نمیرسند، تنها چون رانندهای میخواسته در جایی که نباید، ۳ یا ۵ یا ۷ مسافر بیشتر سوار کند… در جایی که «نباید».
درد اینجاست که در اینگونه فجایع، نه کسی باید حسابی پس بدهد و نه قرارست درسی گرفته شود. ۱۵ یا ۱۸ یا ۲۰ مسافر بهدلیل عدم رعایت سادهترین نکات ایمنی، هرگز پایشان به تهران نمیرسد. بله، واقعیت غمانگیزیست؛ کسبوکار مرگ در خانهٔ مادری پررونق است. دختری ۱۷ ساله، نامش مائده، عصارهٔ جوانی، زیبایی، شادابی و سرزندگی، در اتاق خود میرقصد و ویدیوی رقصهایش را در شبکهٔ مجازی اینستاگرام به تماشای دیگران میگذارد. ویدیوهایی که هزاران نفر دنبال میکنند تا شاید با آن – چاشنیای از خوشی – دقایقی زندگی مملو از دلزدگی، اندوه و ناامیدی خود را فراموش کنند. دختر ۱۷ سالهای که فکر میکند در خیابان و بیرون از خانه اگر نباید دست از پا خطا کند، در چهاردیواری اتاق خودش آزاد است تا آخرِ دنیا برقصد و شادی کند. اما، غافل است از آنکه کسبوکار پررونقِ ترس و اندوه و مرگ، قدرت آن را دارد که به هر جا خواست سرک بکشد و هر کسبوکار دیگری را از رونق بیاندازد.
مائدهٔ نوجوان بههمراه چند دختر همسن و سال دیگر مقابل دوربین نشانده میشوند تا بگویند چقدر از کردهشان پشیماناند و حالا دیگر میدانند که آنچه کردهاند جرم است… اینکه روح و روان این دختر نوجوان با دستگیری و سپس پخش اعترافاتش تا چه اندازه باید آسیب دیده باشد، تصور دشواری نیست و البته که غمانگیز و دردناک است، هر چند غمانگیزتر و دردناکتر شنیدنِ نظرات آن دسته از مردم است که به جرم بودنِ رقص اذعان دارند و آنچه را که بر سرِ مائده آمده، طبیعی تلقی میکنند، خصوصاً که او یک دختر است؛ درد اینجاست… در خانهٔ مادری، مهم نیست صحبت از چیست؛ مهم نیست صحبت از شادی است یا غم، آخرش به غم میانجامد، آخرش درد دارد…