دنیای من و آدم کوچولوها – حساسیت

رژیا پرهام – تورنتو

روی زمین نشستیم و با گچ‌های رنگارنگ روی آسفالت نقاشی کشیدیم. دخترک طبق معمول نقاشی آدمی را که دست‌ها و انگشتانش از سرش بزرگ‌تر بودند، کشید. دوستش یک گربه کشید و داشت در موردش توضیح می‌داد که خانمی مسن و شیک با دو سگ کوچولوی سیاه از راه رسید. دخترک از پشت سر من چند قدمی به‌سمت سگ‌ها رفته بود. قبل از آنکه لمسشان کند، صدایش زدم و یادآوری کردم که بهترست دست نزند.

خانم مهلت نداد که توضیح بدهم، با قیافه‌ای جدی نگاهم کرد و پرسید:

Are you Muslim?‎

(مسلمانی؟)

به‌ندرت چنین سؤالی ازم پرسیده شده است، با تعجب نگاهش کردم و گفتم:

Pardon?!‎

(ببخشید؟)

سؤالش را تکرار نکرد و به‌جایش گفت:

I guess you should be Arab!‎

(حدس می‌زنم باید عرب باشی)

گفتم:

No! I’m not. ‎

(نه! نیستم)

با همان لحن خودخواهانه پرسید:

Where are you from?‎

(اهل کجایی؟)

لحنش را نادیده گرفتم و ترجیح دادم ببینم تا کجا می‌خواهد ادامه بدهد، گفتم:

Iran

(ایران)

متوجه نشد. دوباره تکرار کردم، پرسید:

Iraq?‎

(عراق؟)

با تلفظ خودشان، گفتم:

‎”I Ran”. I’m Persian.‎

(آی رن. پرژن هستم)

حدس می‌زنم نمی‌دانست کجاست. گیج و گنگ نگاهم کرد و با لحن نه چندان دوستانه‌ای گفت:

Most of the Arab people think dogs are dirty, but they are not.‎

(بیشتر عرب‌ها فکر می‌کنند سگ کثیفه، ولی نیست)

لزومی ندیدم تکرار کنم که عرب نیستم یا از سگ خانهٔ بابا برایش بگویم. سعی کرد خودش را کنترل کند، با لبخندی زورکی ولی آمرانه ادامه داد:

If she likes dogs, let her pet them.‎

(اگه دوست داره، اجازه بده سگ رو نوازش کنه)

به شیوهٔ خودش نگاهش کردم و گفتم:

I wish she wasn’t allergic to dogs!‎

(ای کاش به سگ حساسیت نداشت)

ایستاده بود و نگاه می‌کرد وقتی راهمان را کشیدیم و رفتیم.

ارسال دیدگاه