داود مرزآرا – ونکوور
۱- ثمرۀ مذاکرات ثمربخش اسرائیل و فلسطین، کشتار مردم است.
۲- در قدیم هر کس که اسبش زودتر از دیگر اسبها شیهه میکشید، پادشاه میشد.
۳- بدبختی مثل گربهٔ سیاهی است که اگر از یک در بیرونش کنی، از در دیگر وارد میشود.
۴- آقای ایکس آگهی داد که مایل است با خواهران شکستخورده درعشق مکاتبه کند.
۵- پرندهها، پروازشان را بر باد میدهند.
۶- امروز، تصادفاً هیچکس هیچکس را نکشت، تصادفاً هیچ تصادفی رخ نداد، تصادفاً طلبم را دریافت کردم.
۷- خورشید چسبیده به طاق آسمان، دنبال جاهای تاریک میگشت تا در آنها نفوذ کند.
۸- در هوای ابری، سر و کلهٔ سایه پیدا نمیشود.
۹- ماهی میداند که گربه برای آبتنی کنار حوض نمیآید.
۱۰- سیگاری که مرد روشن کرد، میان انگشتان لرزانش در حال دلسوزی بود.
۱۱- پنجرۀ اطاق خواب مردی که دیر کرده بود، چشم از کوچه برنمیداشت.
۱۲- زن که از خواب بیدار شد، رختخواب تازه شروع به استراحت کرد.
۱۳- زن آشپزی میکرد، سفره پایش را دراز کرده بود و بشقاب خجالتزده انتظار میکشید.
۱۴- عروسک از لالایی گفتن برای کودکی که در کنارش به خواب رفته بود، دست کشید.
۱۵- تا زمانی که پیرمرد در پارک قدم میزد، برگهای پاییزی دست از ریختن کشیدند.
۱۶- اگر کسی به او سنگ میزد، دیگر اذیت نمیشد، چون سرش را توی لاک خودش کرده بود؛ مثل یک لاکپشت.
۱۷- در دوردست، خورشید در حال غروب کردن بود و در گردی سرخش بالهای پرندهای میسوخت.
۱۸- وقتی شب سنگین شد، پرندهای در حنجرهٔ آوازهخوان شهر چرخید و در کوچهباغها، کوچهباغی خواند.
۱۹- جوان بودم و تنها، او جوانیام را گرفت و تنهاییاش را به من داد.
۲۰- گربۀ کنار حوض خیال میکرد ماهیها برایش بوسه میفرستند.
۲۱- پایان داستان همهٔ ما آدمها، شکلِ هم است.
۲۲- به همان اندازهای که ماهی بیتابِ آب است، «حضرت آقا» بیتابِ قدرت است.
۲۳- با سایهٔ دست، پرندهای ساخت و آن را از در بستۀ سلولش پرواز داد.
۲۴- زیر پرتو مهتاب، دسته دسته پرستوها، بیگذرنامه از مرز گذر کردند.
۲۵- وقتی مجسمه را انداختند روی گاری و بردند، گلهای میدان گریستند.