داود مرزآرا – ونکوور
۱- نان گران شده است، دیگر مردم نانی پیدا نمیکنند که به نرخ روز بخورند.
۲- در مهاجرت، هویت آدمها بزرگترین آسیب را میبیند.
۳- زمین، سیارهایست که سیل و طوفان و زلزله هر از گاه رشتههایش را پنبه میکند.
۴- رژهٔ مورچهها بود که اولین مانور نظامی جهان را شکل داد.
۵- بهقدری به زیباییها توجه داشت که انگار پیر نمیشد.
۶- کنار گذاشتن او از میان دوستان، مثل حذف کردن ماست و خیار از ودکا بود.
۷- آدمها به جایی رسیدهاند که زنده کردن مردهها برایشان هیچ خاصیتی ندارد.
۸- دردهای بشر به اندازهٔ خودِ جهان قدمت دارند.
۹- از چیزهایی که داشت غافل میماند، فقط دنبال چیزهایی بود که نداشت.
۱۰- سرباز، در پس سنگر با مرگ وعدۀ دیدار داشت.
۱۱- آن که مثل کوه میایستد، مثل لاله میخندد، مثل چرخ میچرخد، مثل ابر گریه میکند، کسی نیست جز من و تو.
۱۲- رها شدن فکر و ذوق در فضاهای مجازی، آدمها را از سیل خرافات و حماقت و زد و بندها نجات میدهد.
۱۳- غذای مورد علاقهٔ مارهای نشسته بر دوش ضحاک، «خوراک مغز» بود.
۱۴- اسکندر تخت جمشید را آتش زد، اما ما هم در این دوهزار و اندی سال برای دوباره ساختناش کاری نکردیم.
۱۵- همهٔ آدمها دنبالِ سوار شدن بر خرِ مُرادند، اما اکثر اوقات آن را پیدا نمیکنند.
۱۶- آب بیچاره چه کند که پاک و تمیز از چشمه درمیآید، اما به گند و کثافت اطرافش آغشته میشود؟
۱۷- آدمها قبل از تولد در چشمۀ آب حیات غوطه میخورند.
۱۸- گاهی که سکوتها دورِ هم جمع میشوند، ناگهان به فریاد تبدیل میشوند.
۱۹- آئینه که از دستش افتاد و شکست، تصویرش روی زمین پخش شد.
۲۰- با کلید سُلِ پرندهفروش که همراهم بود، در خانه را باز کردم.
۲۱- در ایمیلی که از جانب او رسید، آرزوهای بربادرفتهام را پیدا کردم.
۲۲- جراحی که مادربزرگ را عمل کرد، در خروجی زندگیِ او را بخیه زد.
۲۳- ستارهها برای دیده شدن به سرزمین آرام ماه پناهنده میشوند.
۲۴- کلهگندهها سرشان کلاه نمیرود، چون هر کلاهی برایشان تنگ است.
۲۵- ساعتساز ماهر توانست دوباره قلب پرنده را به کار بیاندازد تا سر ساعت نغمهسرایی کند.