داود مرزآرا – ونکوور
۱- درخیال، محبوبش را در دریا به آغوش گرفت و رقصید، اما آب از آب تکان نخورد.
۲- خاطرهاش چنان طوفانی بر پا کرد که زمان، رویش را به عقب برگرداند.
۳- زمان با او خوب تا نکرد، او هم افسار اسارتش را پاره کرد.
۴- زمان، مثل خودمان ذره ذره قد میکشد.
۵- خبرنگاری که دنبال اخبار تازه بود، از طریق خبرهای کهنه تعقیب میشد.
۶- قطاری که به سفر میرفت، سوتزنان ازهمقطاریهایش که در ایستگاه ایستاده بودند، خداحافظی کرد.
۷- خیابان پُردرخت برای دیدن خورشید دلش تنگ میشد.
۸- در شهرهای آمریکا، قطار تفنگها به تماشای قطار جنازههای کنارِهم خوابیده، ایستاده است.
۹- خورشید روزها به چراغها مرخصی میدهد تا استراحت کنند.
۱۰- آسمان، از شوق دیدن رنگینکمان تا صبح گریه کرد.
۱۱- ناشنواست، اما با قلبش صدای پای محبوبش را میشنود.
۱۲- وقتی به کانادا آمد، اسمش را عوض کرد؛ حالا با خودش احساس غریبگی میکند.
۱۳- یادگیری اسامی مهاجران به کار کاناداییها اضافه شده است و علاقهشان هم به غذاهای خارجی بیشتر.
۱۴- انگلیسیها هیچوقت از سرسختیِ «مصدق» و «گاندی» تقدیر نکردند.
۱۵- بالاخره شایستگی آن را پیدا کرد که اسمش روی سنگ مرمر حک شود.
۱۶- ایکاش اختلافات سیاسی، مثل بستنی، در دهان سیاستمداران آب میشد.
۱۷- برای آنکه دوستش را مهمان کند، او را اول به Costco میبرد تا با خوردن نمونههای مجانی سیر شود.
۱۸- آدمهای بیکار اگر صاحب چیزی هم نباشند، مالک «زمان» که هستند.
۱۹- آنقدر پولدار بود، که هر حرف مفتی را هم میخرید.
۲۰- تعارف کردن بهخاطر اینست که نشان دهیم با هم خوب هستیم.
۲۱- آدمی را میشناسم که رشتۀ مهربانی و سخاوتش بهقدری بلند است که ابتدا و انتها ندارد.
۲۲- قبرش را در بالای تپهای خرید که همیشه به اقیانوس دید داشته باشد.
۲۳- نوهام تخممرغی را دوست دارد که داخلش اسباببازی پیدا کند.
۲۴- هیچ آتشی بدون دود نیست، بهجز آتش جگر.
۲۵- وقتی بابانوئل به خانهها میرود، دزدگیر هیچ خانهای آژیر نمیکشد.