رژیا پرهام – توزنتو
اواخر ماه قبل دخترکی سه ساله در مهدکودک من ثبت نام کرد و امروز چهار پنج روزی از آمدنش میگذرد. از آنجایی که هنوز اسمها را یاد نگرفته است، برای هر کسی اسمی موقت انتخاب میکند که بنا به شرایط، آن اسامی تغییر میکنند. برای مثال، اسم من یک روز خانم مومشکی است، یک روز خانم چشم قهوهای، یک روز خانمی که لبخند میزند و…
بچهها هم دوست مهربان، دوست پیراهنبنفش، پسر چشمآبی و… هستند و پدرها، مادرها، پدربزرگها و مادربزرگها هم آقای چاق، آقای موقرمز، خانم پیر، آقای خوشحال، خانم کلاهدار، آقای بزرگ و…
کمکم داشتم به اسمهایی که بنا به ظاهرمان روی ما گذاشته میشد عادت میکردم، تا امروز که بنا بهدلائلی کمی ناراحت بودم.
اول صبح دوستی را دیدم و مدتی با او بودم. تلفنی با دو دوست دیگر صحبت کردم ولی دلیلی نداشت از ناراحتیام مطلع بشوند، پس سعی کردم تظاهر به عادی بودن بکنم و موفق هم بودم؛ هیچکس متوجه حال و روزم نشد، بهجز دخترک که تمام روز مرا «خانم غمگین» صدا زد…