داود مرزآرا – ونکوور
۱- مارکوپولو را به این خاطر دوست دارم که مثل رودخانه همیشه در سفر بود.
۲- سرخپوستی را دوست دارم که فکر میکرد سرزمینش روزی صاحب لاس وگاس نمیشود.
۳- آن چپِ دوآتشهای را دوست دارم که دست چپ و راستش را نمیشناسد.
۴- گربه بیاعتنا از کنار پرندهای رد شد که بر اثر سرما خشک شده بود.
۵- دلم به حال مردمی میسوزد که پای صحبت امام جمعهای مینشینند که از طریق وسائل ارتباط جمعی در وسائل ارتباط فردی آنها دخالت میکند.
۶- برگهای کتاب زندگی در بایگانی راکد عمر نگهداری میشوند تا بپوسند.
۷- برج عاجش را در مقابل زلزله بیمه کرده بود.
۸- وقتی طناب را گردن اعدامی میانداختند، یک نفر از میان جمعیت فریاد زد، «امیدوارم غم آخرت باشه.»
۹- گرانی، اختناق، رشوه، و هروئین همگی به اتفاق اعلام کردند که بههیچوجه راضی به ترک وطن عزیز نخواهند شد.
۱۰- برای مشاغل روبندهسازی، عمامهپیچی و شلاقسازی در صورت موفقیت در مصاحبه، استخدام شوید.
۱۱- مواظب باشید! هر چیزی که بالا برود، بالاجبار روزی پایین میآید. مثل تُف سربالا.
۱۲- طبق بررسیهای آماری، پا برهنههای ایران طرفدار پر و پا قرص پوتین شدهاند.
۱۳- آن آدم نالایقی را تحسین میکنم که هزاران انسان لایق را به زیر سلطۀ خود درآورده است.
۱۴- تمام طرفدارانش را مثل مردگان از دادن مالیات معاف کرده است.
۱۵- مهمانها کفششان را از ترس خارِ گلهای قالی در اطاق پذیرایی درنیاوردند.
۱۶- مردم بهقدری آزادی عمل دارند که میتوانند داوطلبانه دست به خودکشی بزنند.
۱۷- حاکمی را میشناسم که گوشهایش را به اندازهای که مردم دهانشان را باز میکنند، باز نمیکند.
۱۸- با اضافه شدن قوهٔ قهریه به قوای سهگانۀ مجریه، مقننه و قضائیه، کشور دارای چهار قوه شده است.
۱۹- بین حرفهای حکومت و «درِ کوزه گذاشتن و خوردنِ آبش» رابطۀ معقولی برقرار است.
۲۰- عقب و جلو کشیدن ساعت باعث گم شدن ساعات شرعی شد.
۲۱- دوست داشت خودش را همرنگ جماعت کند تا دیگر دیده نشود.
۲۲- سگ تنها موجودی است که ما را از خودمان بیشتر دوست دارد.
۲۳- درِگوشی، دروغی را به او گفتم که از آن خبر داشت ولی کاملاً باورش کرد.
۲۴- سرقت بانک در ایران همزمان شده است با تأسیس بانک.
۲۵- همسرم در همهچیز معرکه است، بهخصوص در فراموش کردن.