دکتر محمود فرجامی – ترکیه
اخیراً یادداشتی از آقای جلیسه در شبکههای اجتماعی فارسیزبان دستبهدست شد و به من هم رسید. نوشتهٔ ایشان دربارهٔ سریدوزی کتاب است با ذکر چهار نمونه کپیکاری از کتاب بیشعوری، همگی با طرح جلد، عنوان، فونت، شناسه و متن مشابه، اما توسط چهار ناشر ظاهراً مختلف در قم! اتفاقی که با وجود حیرتانگیزبودن، تنها گوشهای از فاجعهای است که بر سر یک کتاب و مترجم و ناشرش آمد. فاجعهٔ بیشعوری!
داستان بیشعوری
کتابی به نام «بیشعوری» را من، محمود فرجامی، نخستین بار در سال ۱۳۸۶ از کتابی به زبان انگلیسی به نام Asshole No More به فارسی برگرداندم. کاری که نزدیک به یک سال زمان برد، چرا که متن اصلی علیرغم ظاهر سادهاش، آنطور که جذاب و امروزی و خواندنی باشد، به فارسی درنمیآمد. مثالها قدیمی بودند (کتاب در سال ۱۹۹۰ چاپ شده) و شوخیها تقریباً برای خوانندهٔ فارسیزبان نامفهوم و بیمزه. علاوه بر آن، کتاب لحنی شبهعلمی داشت در نقیضهسازی (تقلید تمسخرآمیز) از کتابهایی که قرار است با خواندن آنها یکشبه پول، اعتمادبهنفس، روابط زناشویی و مدیریتِ خواننده دگرگون شود. با موضوعی تکاندهنده دربارهٔ احمقهای خودخواه باهوش؛ کسانی که من اصطلاح «بیشعور» را از میان واژگان موجود برگزیدم و بهنظرم هم در معادلیابی و هم ترجمهٔ کتاب با تمام ظرایفی که برگردان چنین متنی لازم مینماید، موفق بودم، یا منتهای همت را بهخرج دادم.
اما این کتاب مجوز انتشار نگرفت و پس از مدتی خاک خوردن، سرانجام به پیشنهاد دوستی فایل پیدیاف آن را به رایگان برای عموم بر روی وبسایت شخصیام (debsh.com) قرار دادم. در صفحهبندی غیرحرفهای برای این کار، از بعضی تایپوگرافیهای دوستم صدرا بهشتی استفاده کردم، حاشیههایی طنزآمیز در بعضی صفحات گذاشتم و از آنجایی که طرح جلد کتاب اصلی بسیار ساده و صرفاً نام کتاب بود، طرحی از تابلوی جیغ مونش را، که بهخاطر گذشت بیش از سی سال از درگذشت مؤلف مشمول کپیرایت نیست، برای طرح جلد انتخاب کردم.
از کتاب بهسرعت استقبال شد و طی چند هفته نسخههای کاغذی آن هم سر از کتابفروشیهای سیار و حتی رسمی درآورد، و از همان هنگام هر روز بیاخلاقی و حقهٔ جدیدی در مسیر «بیشعوری» نمایان شد! مثلاً یک بار به اسم انتشارات گوتنبرگ (سوئد) به بازار زیرزمینی کتاب رفت، در حالیکه مدیر آن انتشارات مثل من روحش از این ماجرا خبر نداشت. اما وقتی، پس از روی کار آمدن دولت روحانی، یک انتشارات رسمی در تهران پس از اخذ قرارداد رسمی با من توانست مجوز انتشار این کتاب را بگیرد، بازی تازه شروع شد…
کپیکاران جهان متحد شوید!
کتاب از همان روز نخست که به بازار رسمی آمد مورد استقبال شدید قرار گرفت و بسیاری که پیشتر آن را دانلود کرده بودند، نسخهٔ کاغذی را نیز خریدند. اینجا بود که پختهخواران گرامی دستبهکار شدند و هر روز ناشری و مترجمی تازه، به صف بیشعوریسازان اضافه شد. عجبا که از این عزیزان گاه جز اسم، سابقهٔ دیگری نبود و بعضاً حتی اعتراف کردند که جلد کتاب اصلی را هم ندیدهاند! در مقابلِ انتشارات تیسا که ناشر قانونی و رسمی کتاب بود، انتشارات آتیسا علم شد، بیش از ده مترجم همان بیشعوری را که ناشر اصلی در آمریکا حق ترجمه و انتشار «انحصاری»اش را به محمود فرجامی واگذار کرده بود، ترجمه کردند. همهٔ به اصطلاح ترجمهها تقریباً کپی از روی یک کار بود، همگی همان طرح جلد ابداعی من را کپی کردند و یکی از همان «مترجم»ها مدعی شد که این طرح جلد اصلی کتاب است؛ یعنی ایشان زحمت گوگل کردن کتابی را که مدعی ترجمه آن است هم، به خود نداده است! بیشعوری ۲ و ۳ گاه با ترجمهٔ مترجمهای خیالی و گاه تحت اسم «خودِ من» منتشر شدند! «بیشعوری اصلی و بدون سانسور» به بازار آمد… و در مجموع میتوانم بگویم کتاب بیشعوری کلکسیونی از بیشعوری و حقکشی و دزدیِ ادبی را دور خود جمع کرد چنانکه تا امروز خود من ۲۱ نمونه از همین کتابها را جمعآوری کردهام!
نمونههایی که آقای جلیسه جمع کرده و به خوبی دربارهشان توضیح داده، تنها مشتی از خروار است. البته مشت اخیر، شاید ارزش بیشتری داشته باشد، از این جهت که ناشری بهصورت خانوادگی (پدر، پسر، دختر… هر کدام مدیر یک انتشارات مجزا!) زحمت آنها را کشیده است؛ ناشری که در تهران ثبت شده است و در قم اعلام وصول میکند، خانوادهای که پدر عضو اتحادیه ناشران قم است… ناشرانی زنجیرهای که میتوانند برخلاف ضوابط نمایشگاه کتاب، «بیشعوری»هایشان را در تمام غرفهها پخش کنند و بفروشند.
حاصل ایام
حاصل اینها به خاک سیاه نشستن مترجم و ناشر اصلی و قانونی است. بهعنوان نمونه چندی پیش کتاب بیشعوری با ترجمهٔ من از فروشگاه زنجیرهای بزرگی حذف شد، چون ناشر فقط چهل درصد تخفیف به فروشگاه میداد. درست خواندید؛ «فقط ۴۰ درصد»! و دیگرانی بودند که با تخفیف بهتری بیشعوری پخش میکردند. حتی زمانی بهسراغ یک کتابفروشی ایرانی در آلمان رفتم که بیشعوری تقلبی میفروخت و اتفاقاً مدیر آنجا انسان خوبی بهنظر میرسید؛ وقتی ماجرا را توضیح دادم با تأسف سری تکان داد و گفت این کتابها همگی در ایران مجوز قانونی پخش دارند و نمیتواند برایم کاری کند. راست هم میگفت؛ وقتی دولت در ایران به آنها مجوز میدهد، فروشنده حتی میتواند در آلمان به آن استناد کند، خصوصاً که سود بیشتری هم در آن باشد!
در تمام این سالها، ادارهٔ کتاب وزارت ارشاد در جریان شکایتهای متعدد ما بوده است و هیچکاری نکرده است. علاوه بر آن، شکایتی رسمی در قوهٔ قضاییه هم مطرح کردیم، اما بهجز پرداخت هزینهٔ وکیل سود دیگری نداشت!
حاصل اینها نابودشدن کتاب «بیشعوران» بوده است؛ کتابی که با وجود آنکه بهزعم من بسیار بهتر از «بیشعوری» است، در لابهلای این هیاهو گم شد. وقتی دست کم بیست چاپ بیکیفیت از یک کتاب، با عنوان و حتی طرح جلد مشابه به بازار بیاید، طبیعی هم است چنین گم شدنی. طبیعی هم است که ناشر نتواند تعهدات مالیاش را به مترجم و نویسنده – مترجم و نویسنده واقعی و نه از زیرِ بوته درآمده – ادا کند. و طبیعیست که هر دو یا تن به کار نازل بدهند و یا ورشکست بشوند، گیریم که ورشکستگی یکی مالی باشد و دیگری روحی و روانی – علاوه بر مالی.
حاصل این است که بدینوسیله من، محمود فرجامی، مترجم و مؤلف بیش از ده کتاب به فارسی، بهعنوان عضو بسیار کوچکی از صنعت نشر اعلام ورشکستی میکنم و به صف بلند ورشکستگان این حوزه میپیوندم. اعلام ورشکستگی میکنم، چون نمیدانم در صنعتی که هیچ حق و حقوقی در آن ندارم، چرا و چگونه باید ادامه بدهم. پرسشی که بیشک صدها نویسنده و مترجم دیگر که از این ورطه رخت بیرون کشیدند، از خویش پرسیدهاند و هزاران نفر دیگری که گاه پیش از ورود به این عرصه، عطایش را به لقایش میبخشند، از خود خواهند پرسید. تبریک به کپیکاران و پختهخواران و دغلبازان از یک سو و مسئولان و متولیان بخش کتاب ایران از سویی دیگر، برای نزدیک کردن یک گام دیگر صنعت نشر به نابودی کامل.
فقط ای کاش این صدا، این مرثیه، این هشدار به گوش اهل کتاب برسد…
مهر ۱۳۹۶
محمود فرجامی