ساناز داودزادهفر – ایران
جهان
تو را کم دارد
زیاد بیا
گاندی
ماندلا
کم است
و خاورمیانه از تو خالی مانده
من که رفتهام
ولی بیا
برای کودکان سوریه
لبنان
فلسطین
لبان دوختهام را برایت نوشتهام
نیازی به جنازهٔ من نیست
جایی خاک شدهام
به دختران ایزدی برس
که خاک نشوند
ما سالها بیگور مردهایم
دنبال ما
که روزی دستهایمان را بستند
و گلولهای خرجمان شد
نباش
بیا
کودک مهاجری
سوارِ قایق بادی
در دریای ترکیه
دارد غرق میشود
بیا
دستهایش را بگیر
صلح
کجا خوابت برده
بیا
همه با نقاب تو دارند
میکشند
از دست دین هم کاری ساخته نیست
روی دین
علامت یک جمجمه و ضربدر دو استخوان
افتاده
بیا
گاندی
ماندلا
برای زمین کم است
کجای جهان
عاشق شدی
و طعم کدام بوسه
چشمهاى تو را
به روی این همه جنگ بسته است
* * * * *
حرفهای پرپنجرهای دارم
باز
بسته
غبارگرفته
شکسته
با گلهای شمعدانی
نردهدار
حرفهای با تو
پنجرهای چوبی
که روی دیوار آجری
نقاشی شده
آبی رنگ
نیمهباز
پردهٔ سفیدی از آن بیرون افتاده
در باد پر پر میخورد
و زیرش من
سالها ایستادهام
زیر آفتاب
پریدهرنگ
هالهای
با رنگ قرمز بیمار
مرا تنفس میکند