رژیا پرهام – ادمونتون
سالهاست با بچههای غیرایرانی کار میکنم و بهندرت گذرِ بچهای ایرانی به مهدکودکم افتاده است. هفتهٔ گذشته پسر و دخترکِ دوست ایرانیام چند ساعت مهمان مهدکودک بودند. همهچیز خوب پیش میرفت و دخترک مشغول نقاشی بود که تلفنم زنگ خورد. گوشی را برداشتم و چند دقیقهای صحبت کردم و بعد هم خداحافظی. بهمحض اینکه گوشی را روی میز گذاشتم، دخترک بهزبان فارسی و با لهجهای کانادایی پرسید: «کی بود؟»، متعجب نگاهش کردم. سالهاست که به همهٔ رفتارهای بچهها دقت میکنم و هیچوقت از هیچ بچهٔ غیرایرانیای این سؤال را نشنیدهام. تعجبم را کنترل کردم و با لحنی نسبتاً رسمی جواب دادم: «کِلِر، مادربزرگ کِیلا» همچنان که سرش پایین بود، دوباره با همان لحن بچهگانه پرسید: «چی گفت؟» کنترل تعجب و خندهام بابت کنجکاویاش اصلاً آسان نبود، ولی باز هم با لحنی جدی جواب دادم: «باید در مورد موضوعی با هم صحبت میکردیم.»
اعتراف میکنم که بابت دخالتِ بیموردش کمی شاکی بودم. وقتی که رفت، با خودم فکر کردم مقایسه کار درستی نیست و اصلاً اینطور نیست که بچههای کانادایی بهتر از بچههای ایرانی باشند، بهتر یا بدتر نیستیم، ولی با توجه به روش تربیتیِ متفاوتمان تفاوتهایی داریم و کنجکاویِ بیدلیل از اشتباهات تربیتیِ ماست. سعی کردم منصف باشم و گناه را گردن دخترک نیاندازم. خانهٔ خودمان را تجسم کردم که گهگاه وقتی بهروز، همسرم، تماسی تلفنی دارد، میپرسم: «کی بود؟» و بعد: «چی گفت؟»
بچهها بهطرز عجیبی صحبت و رفتار ما، و نه تنها واژهها و تربیت گفتاری، را تقلید میکنند. با خودم فکر کردم دخترک دوستم در محیطی مثل خانهٔ ایرانی ما بزرگ شده و حتماً چنین سؤالاتی در خانوادهٔ غیرایرانیهایی که با آنها سر و کار دارم، پرسیده نمیشود که هیچوقت توسط بچههای غیرایرانی از من پرسیده نشده است! نهایتاً اینکه در اولین تماسم با بهروز این خبر خوب را به او دادم که از این پس هیچوقت چنین سؤالاتی از او پرسیده نخواهد شد.