کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – گربه‌های مدرن

مژده مواجی – آلمان

در آشپزخانه مشغول تهیهٔ سالاد شیرازی هستم. هم‌زمان رادیو هم گوش می‌کنم. دکتر دامپزشک مهمان برنامه است. شنوندگان می‌توانند زنگ بزنند و مشکلاتشان در رابطه با حیوانات خانگی را  مطرح کنند.  

سر خیار را می‌برم و ریز خرد می‌کنم.

زنی تلفن می‌زند و با لحنی غمناک می‌گوید: «گربه‌ای ایرانی دارم. مدتی‌ست رفتاری عجیب از خودش نشان می‌دهد. به‌جای اینکه در توالتش ادرار کند، به‌روی جای خاصی از قالی گران‌قیمت و قدیمی‌ ایرانی‌ام ادرار می‌کند. همیشه روی همین جای خاص!»

دکتر دامپزشک جواب می‌دهد: «گربه شما، این‌طور که توصیف می‌کنید دچار اختلالات روحی یا روان‌پریشی شده؛ دچار نوعی قطع ارتباط با واقیعت. پیشنهاد می‌کنم به پزشک مراجعه کنید تا تحت درمان قرار بگیرد.»

سر گوجه‌فرنگی‌ها را جدا می‌کنم و خیلی ریز خرد می‌کنم. در حد خیار!

به‌یاد خانهٔ قدیمی‌مان در بوشهر می‌افتم که پر بود از گربه. سفرهٔ ناهار را که پهن می‌کردیم، به‌محض اینکه قاشق و چنگال به بشقاب می‌خورد، گربه‌هایی با رنگ‌های مختلف صف می‌کشیدند. آنچنان به ما زل می‌زدند که غذا از گلو پایین نمی‌رفت. مادرم سریع سهم آن‌ها را که کنار گذاشته بود، بهشان می‌داد.
پیاز را پوست می‌گیرم. سرش را جدا می‌کنم و شروع به خردکردن می‌کنم.

تکثیر گربه‌ها این‌طور شروع شد که برادرم حسن روزی گربهٔ کوچک سفیدی را پیدا کرد. اسمش را گُلی گذاشتیم. وقتی بزرگ‌تر شد متوجه شدیم که نر است ولی ما همچنان او را گُلی صدا می‌زدیم. گُلی بزرگ شد و با گربه‌های همسایه جفت‌گیری کرد و یک‌هو خانهٔ ما شد پر از گربه. صبح از خواب  بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم طبقهٔ پایین کمد دیواری کتاب گربه‌ای دراز کشیده و شش هفت تا بچه در کنارش می‌غلتند. مادرم بااحتیاط بچه‌ها را می‌گرفت و توی حیاط می‌گذاشت.

از پوست‌کندن پیاز چشم‌هایم غرق اشک است. نعناع خشک را از قفسه برمی‌دارم.

گُلی همیشه در شب‌های زمستان روی لحاف من کنار پاهایم می‌خوابید. جرئت تکان‌دادن پاهایم را  نداشتم. عصبانی می‌شد. غ‌غ‌غ‌غ‌غ‌غ… نازپرورده‌ای بود این گربه، و بیماری روحی کلمه‌ای ناآشنا  در لغت‌نامه‌ٔمان.   

پیاز، خیار، گوجه‌فرنگی و نعناع خشک را مخلوط می‌کنم. رنگ‌های سبز، قرمز و سفید قاطی می‌شوند. نمک، فلفل و روغن زیتون به آن می‌زنم. لیمو را از وسط می‌برم و روی سالاد می‌فشارم. آب‌لیمو لابه‌لای سالاد سُر می‌خورد. رنگ و طعم با هم یکی می‌شوند.

ارسال دیدگاه