داود مرزآرا – ونکوور
- گلهای قالی بهقدری زیبا و طبیعی بافته شده بود، که زنبورها رویش مینشستند.
- چون دل گرمی نداشت، از هر کاری که می کرد زود دلسرد میشد.
- خیلیها در دانشگاه آزاد اسیر شدند.
- دو ریل راهآهن شکایت پیش قاضی بردند که چرا قطار بین آنها فاصله انداخته است.
- کمان بهخاطر تیر، کمر راست نمیکند.
- برای رسیدن، راهی بهجز رفتن نیست.
- نوار قلبم را در ضبط صوت گذاشتم تا صدای زندگی را بشنوم.
- وقتی رفت، همهچیز را گذاشت. فقط امید را برد.
- نان خامهای پشت ویترین «حسرت» را در دهان کودک آب میکرد.
- شوهر چنان عرصه را به همسرش تنگ کرد، که دیگر نتوانست او را ببیند.
- متن یک درخواست معمولی زیر امضاهای متعدد مدفون شد.
- خواب به بیداری میگفت من برای آدمها مفیدم و تو برای ملتها.
- برای اینکه بداند چقدر انتظار کشیده است، دنبال ترازو و کش میگشت.
- آرامش باران علفهای تشنه را بیقرار کرده بود.
- او خورشید زندگی من است. چون هزاران سال نوری با هم فاصله داریم.
- بادبادک سرخوشانه و رها در هوا میرقصید اما نمیدانست که زندگیاش به یک نخ بند بود.
- پرده را که کنار زدند، پرده از پردهپوشی دست برداشت.
- چراغ قوه به باطری گفت، همکاری ما کاملاً روشن است.
- قلم بهخاطر حرفهای تکراری از نوشتن دست کشید.