تالین ساهاکیان – آلمان
حتماً شما هم کسانی را میشناسید که فکر میکنند باید بچهدار شوند و زور بزنند تا بچههایشان به آن چیزهایی که خودشان دلشان میخواسته و نرسیدهاند، برسند. ولی بهراستی کدام آرزو، هدف یا پروژه است که با کسری از آنچه هر کسی برای بزرگکردن فرزند خود میکند، به بار ننشیند؟ چه اتفاقی میافتد اگر به مهمترین هدفها و پروژههای زندگیمان به چشم بچههایمان نگاه کنیم؟
پس از کلی مدارا و فکرکردن دریافتهاید از زندگیتان چه میخواهید و چه هدفی برایتان در اولویت قرار دارد. شما میخواهید یک آلبوم موسیقی بیرون بدهید، میخواهید به المپیاد ریاضی بروید، میخواهید یک داستاننویس موفق بشوید، میخواهید یک شرکت تجاری بینالمللی راهاندازی کنید، میخواهید یک قطعه ماشین طراحی کنید. جای تبریک دارد، پروژهٔ بچهٔ شما به دنیا آمده است! شما خوشحالید و عاشق چیزی هستید که به دنیا آوردهاید.
با ذوق و شوق کار را شروع میکنید ولی اصلاً به آن سادگی که فکر میکردید، نیست. نتها با هم جور درنمیآیند، قضایا و معادلات ریاضی پیچیدهتر از آناند که فکر میکردید و به کندی در آنها پیش میروید، شما با داستان خودتان ارتباط برقرار نمیکنید و هر بار بعد از نوشتن چند صفحه باید از نو شروع کنید، برای زدن کوچکترین شعبه از آن شرکت چه کارهای اداری خستهکننده و زمانبری که نباید انجام دهید و درستکردن آن قطعه چیزی نیست که تصورش را کرده بودید… بچهٔ دوستداشتنی شما در این دوره فقط سختی دارد، بیآنکه لذت بزرگی به شما بدهد. شما دوست دارید از آن فرار کنید و فقط با فکرش دلخوش باشید ولی این بچهٔ شماست و به شما بسیار وابسته. شما نمیتوانید او را به حال خود رها کنید. او را به دنیا آوردهاید و حالا باید بزرگش کنید پس با سختیِ بدون لذتش میسازید.
حالا قسمتی از یک آهنگ جور شده است و به دل شما مینشیند، بر قسمتی از معادلات ریاضی مسلط شدهاید، موضوع کلی داستانتان را پیدا کردهاید، اولین قدمهای اداری دستوپاگیر برای تأسیس شرکت را برداشتهاید، برای درستکردن قسمتی از آن قطعه راهی پیدا کردهاید… ولی هر بار متوجه میشوید که خیلی زود خوشحال شدهاید. پروژهتان با شما سرِ سازگاری ندارد و هزار و یک مشکل دارد. شما دوست دارید روی همان قسمت کوچک موفقیتآمیز تمرکز کنید و اصلاً سراغ بقیهٔ قسمتها نروید یا تمایل دارید کاری را که صدبار انجام دادهاید و جواب نداده است، تکرار کنید فقط برای اینکه در پایان بگویید «سعی خودم را کردم، نشد!» یا بگویید «تقصیر شرایط بود» ولی این یک کار معمولی نیست، این بچهٔ شماست. شما میخواهید به هر قیمتی شده به او کمک کنید و بهترین نتیجهٔ ممکن را بیافرینید. برای همین هم پویائید، اگر راهی جواب نمیدهد، بهسرعت واکنش نشان میدهید و راه بعدی را امتحان میکنید، خلاقیت به خرج میدهید و مرزهای خودتان را میشکنید. این بچهٔ شماست، حل کردن مشکلاتش برای شما از هر چیز دیگری واجبتر است. هیچکس به اندازهٔ شما نمیخواهد و نمیتواند مشکلاتش را حل کند!
چند هفته است در روزمرگیهایتان گم شدهاید و پروژه ساکن مانده است. شما بچهتان را گم کردهاید. مراقب باشید، اگر همهٔ تلاشتان را برای پیداکردنش نکنید، ممکن است برای همیشه او را از دست بدهید!
شما دارید در کارتان پیشرفت میکنید ولی به خوبی میدانید که به تنهایی نمیتوانید همهٔ راه را بروید. به کسانی نیاز دارید که در مراحل آخر شما را همراهی کنند، یک شرکت آهنگسازی، یک مؤسسه که شما را برای شرکت در المپیاد به جلو براند، یک ناشر، یک شریک، یک سرمایهگذار… بچهٔ شما برای رشد کردن به روابط اجتماعی نیاز دارد و این وظیفهٔ شماست که بهترین شرایط برای ایجاد این روابط را فراهم کنید.
حالا بیشتر کار را انجام دادهاید. آهنگها تقریباً آمادهاند، شما میتوانید بهسرعت مسائل و معادلات ریاضی را حل کنید، داستان را نوشتهاید و فقط باید ویرایش کنید، مقدمات تأسیس شرکت آماده است، قطعهٔ ماشین تقریباً آماده است…ولی در لحظهٔ آخر پروژهتان شما را نگران میکند. از قسمتهایی از آهنگها خوشتان نمیآید، شما متوجه میشوید که همهٔ مسائل ریاضی را به درستی حل نمیکنید و به اندازهٔ کافی سریع نیستید، شما از خودتان میپرسید آیا این داستان به دل کسی مینشیند؟ یا هزار و یک سؤال و مشکل سبب میشود که به ایدهٔ شرکتتان شک کنید. شما از خودتان میپرسید آیا این چیزی است که میخواستم خلق کنم؟ بچهٔ شما در دورهٔ بلوغ است. شما با دیدهٔ تردید به او نگاه میکنید. او گاهی شما را ناامید میکند ولی هنوز هم فرزند شماست و شما حاضرید هر کاری را انجام بدهید تا او را به نتیجهٔ مطلوب نهایی برسانید.
حالا دیگر پروژه به نتیجه رسیده است. آلبوم موسیقی شما منتشر شده است، در المپیاد ریاضی شرکت کردهاید، داستانتان چاپ شده است، شرکت تأسیس شده است، قطعه را طراحی کردهاید. شما بچهٔ خودتان را به مقصد رساندهاید. در این مرحله، میتوانید به صندلی خودتان تکیه بدهید و ببینید چه میکند. اگر هنوز آن چیزی نیست که انتظار داشتید، برآشفته نشوید چون در این مرحله با خیال آسوده میتوانید به خودتان یادآوری کنید که بچهٔ شما برخلاف یک بچهٔ واقعی میتواند نسخههای زیادی داشته باشد و این اولین نسخهٔ اوست. نسخهٔ بعدی حتماً بهتر خواهد شد.
فقط یک چیز را فراموش نکنید: با عشق، شکیبایی، خلاقیت، پشتکار، وقت و انرژی که برای بزرگکردن یک بچه صرف میشود، میتوان کوهها را جابهجا کرد، پس اگر آرزوها و پروژههایتان آنقدر برایتان مهماند که میتوانید به آنها به چشم یک بچه نگاه کنید، به آنها شک نکنید، به آنها عشق بورزید و اعتماد داشته باشید. شما میتوانید!