شصتویک
بنفشه حجازی – ایران
ستــاره میبارد
چترت را ببنــد
آهــــو هنوز به هوایی
تــازه
هجرت میکند
بــرج دریایی میافتد
بر آب
و مــاه
بهقدری پایین از صخره
که من
به حصار قلعهات.
از برج بیـــا به
ابرها نمیرسی
افســانه نچین
چوپان هنوز گلّــه را
هِی میکند
به آغُــل هر روز
سایهها جنگل میسازند
و من
در انتهای پلکانی
که شصتوهفت بار بالا
میرود
شصتویک بار پایین میروم.
تاریکی
و تاریکی از پیچ کوچه نمیرود.
به ماهیگیر بگــو
دریا مــاهی ندارد
لباس زرد دارد این دریا
دریا خـــزان دارد این دریا
دریا جنـــازه دارد این دریا
آسیاب آواره میچرخد
ابــر میکوبد و
غروب خیس میخــورد
و ستارهها بارانی
پرواز میکنند
به مــرگ
…