مسعود لطفی – ایران
«ادبیاتْ محصولِ رگباری تند از خون، عرق، اسپرم و اشک است.» – روبرتو بولانیو
شاید اگر بخواهیم در میان نویسندگان برای این گفتهٔ بولانیو مصداقی بیابیم، کسی بهتر از گوستاو فلوبر نیابیم. رماننویسِ بزرگی که با نفرت از انجمنها و آکادمیهای ادبی و «جامعههای نمایش»[۱] و جایزههای ادبی و مطبوعاتِ آن روزگار، با تنندادن به منشها و آدابِ نفرتانگیزِ بورژوازی، تنها به آن عیشِ حقیقی و مدامِ هستیاش پرداخت: ادبیات.
گوستاو، فرزندِ سازشناپذیر و ناخوشاحوالِ دکتر فلوبر، جراحِ معروفِ روآن، در سالِ ۱۸۲۱ در همان شهر به دنیا آمد. پس از اتمامِ دورهٔ متوسطه برای تحصیل در رشتهٔ حقوق به پاریس رفت، اما اگر فلوبر، این رشتهٔ کسلکننده و بیربط به ادبیات را نیمهتمام نمیگذاشت، میبایستی تعجب میکردیم. در ۲۳ سالگی اولین حملههای صرع را تجربه کرد ـ همان حملههای معروفی که تا آخرِ عمر با خود داشت ـ و پس از آن در کروآسه[۲]، تا زمانِ مرگش در سال ۱۸۸۰، در کنجِ عزلت و تنهایی، خود را بهطور کامل وقفِ خواندن و نوشتن کرد.
از یکسو فلوبر، این «آدم ـ قلم»[۳]، را میتوان ادامهدهندهٔ رئالیسمِ اروپایی، یعنی ادامهدهندهٔ راهِ استاندال و بالزاک دانست، و از سوی دیگر میتوان او را همچون پُلی محکم و استوار میانِ رئالیسمِ قرنِ نوزدهم و مدرنیسم قرنِ بیستم قرار داد. بیدلیل نیست که نویسندگانی مثل بکت، پروست، کافکا و گرترود استاین، بارها و بارها به تأثیرِ فلوبر بر نوشتههای خود اشاره کردهاند. وسواس و حساسیتِ کُشندهٔ فلوبر در نوشتن که بهقول خودش، خون میریخت و عرق میشاشید تا جای صحیحِ ویرگول را در جمله پیدا کند، و این عادت که با صدای بلند نوشتههای خود را میخوانْد و مدام جملات را عوض میکرد، باعث شد که نتواند بیشتر از چند رمان و داستان و نمایشنامه از خود به جا بگذارد. فلوبر در سال ۱۸۷۵ در نامهای به ژُرژ ساند نوشت: «حقیقت این است که به من حساسیتی نامعقول و مسخره عطا شده است. آنچه بر دیگران خراشی وارد میآورد، مرا از هم میدرد و پارهپاره میکند.»
بهجز کتابها، میتوان ردِ پای هنرِ عظیم فلوبر را در نامههایش دید: نامهنگاریهایش با معشوقهاش (لوییز کوله)، نامههایش به ژُرژ ساند، و حتی نامههایی که از مصر برای مادرش نوشته است. در یکی از نامههایش به لوییز مینویسد: «تنها راه برای ناشادنبودن، این است که خود را در هنر خفه کنی.» بهراستی فقط نویسندهای آگاه و پُرحرارت چون فلوبر میتواند «ناشادنبودن» را جایگزین «شادبودن» کند. وقتهایی که دست از کار میکشید و نمینوشت، به خواندنِ آثارِ نویسندگانِ محبوبش، یعنی هومر، آریستوفان، شکسپیر، سروانتس و گوته مشغول میشد.
در نظرِ فلوبر، بیزاری از «بوی گند» بورژوازی سرآغازِ فضیلت است. این نفرت و تهوعِ بیپایان از ابتذالِ بورژوازی که آن را «موی دماغ»ای بیش نمیدانست، و این نفرت از نثرِ بهاصطلاح «شاعرانه»ی نویسندگانی نظیرِ لامارتین، که آنها را فریبکارانی زنباره و دغل مینامید که چشمشان را بر شورها و عیشهای حقیقی میبندند، تنها از عشق عمیقش به ادبیات حکایت میکرد. نویسندگی را تمرینی مستمر و نابودکننده و در عینحال لذتبخش میدید، و الهام در نویسندگی را به سخره میگرفت؛ گویی فلوبر برای خلقِ آثار تکرارناشدنیاش، با خشمی باورنکردنی بر خود، به کندنِ پوستِ خود محکوم شده بود. دربارهٔ شاهکارش، «تربیت احساسات»، در نامهای به لوییز نوشته بود که میخواهد کتابی دربارهٔ هیچ بنویسد، کتابی که خودبهخود در هوا معلّق بماند. جالب اینکه برخلافِ تصورِ عموم، موفق هم شد: فلوبر در این کتاب، سرگذشتِ ناقهرمانانهٔ جوانِ پریشان و بیدستوپایی را به تصویر میکشد که بیشباهت به خودش نیست؛ همانطور که خود را مادام بوواری نیز مینامید. شاید بتوان این رمان را که در بحبوحهٔ سالها و روزهای ناآرامِ انقلابِ ۱۸۴۸ میگذرد، به معنای واقعیِ کلمه، از نخستین رمانهای مدرن بهحساب آورد. ساختار غیرخطی و آشفته، اما در عینحال بسیار منسجم و یکدستِ رمان، انگار میخواهد بهقولِ آلن روبگرییه: «تمامِ جهان را زیر سؤال ببرد.» همینجاست که باز هم به گفتهٔ روبگرییه، راهِ بالزاک، که برخی آن را ادامهدهندهٔ رمانتیسم میدانند، از فلوبر جدا میشود: جهانِ فلوبر برخلافِ جهانِ پُر از آسودگی و آرامشِ بالزاک، سرشار از ناآرامی و تشنج است. جهانی است که در آن، بدونِ اینکه ایده یا طرحِ انقلاب ریخته شود، شکافها و پارگیها بیشتر نمایان میشوند، و همینها است که از فلوبر نویسندهای حقیقتاً وفادار میسازد.
۱.«جامعهٔ نمایش» عنوان کتابی است از گی دُبور.
۲.شهری کوچک در نزدیکی روآن.
۳.فلوبر خود را به این نام مینامید.
منابع:
ـ تربیت احساسات / گوستاو فلوبر / مهدی سحابی / مرکز
ـ آوازهای کوچکی برای ماه: نامهنگاریهای فلوبر و ژُرژ ساند / گلاره جمشیدی / افق
ـ عیش مدام: فلوبر و مادام بوواری / ماریو بارگاس یوسا / عبدالله کوثری / نیلوفر
ـ فن داستاننویسی: فلوبر و مادام بوواری / محسن سلیمانی / امیرکبیر
ـ نوشتن مادام بوواری: حماقت، هنر و زندگی / اصغر نوری / نیلوفر
ـ دربارهٔ رمان و داستان کوتاه / سامرست موام / کاوه دهگان / امیرکبیر
ـ شرم نوشتن / روبرتو بولانیو / گروه مترجمان / نیکا