لالایی و عشق دریایی

لالایی و عشق دریایی

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور پری دریایی در افسانه‌های بسیاری از فرهنگ‌های جهان، از تمدن آشوریان تا بابل و یونان باستان وجود دارد. در بعضی افسانه‌های اروپایی آمده است که پری دریایی توانایی برآورده‌کردن آرزوهای انسان‌ها را دارد. حوريان‌ دريا را ديده‌ام‌ كه‌ برای يكديگر نغمه‌سرايی می‌كنند ‌ گمان‌ نمی‌برم‌ كه‌ آن‌ها برای من‌ نغمه‌سرايی كنند، ‌ من‌ آن‌ها را ديده‌ام‌ كه‌ سوار بر گردهٔ امواج رو به‌ دريا تاخته‌اند ‌ و زلفان‌ سفيد امواج‌ را…

بیشتر بخوانید

و دوباره پاریس…

و دوباره پاریس…

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور سهام‌های بی‌شمار کارخانه‌ها و تکنولوژی‌های روبه‌رشد، در سطح کشورهای پیشرفته، نصیب دربار شاهنشاهی بود، به‌عنوان مثال، تقریباً ۴۰٪ سهام کروپ متعلق به دربار بود. اما سال ۱۳۶۸ هیچ اثری از تخت‌وتاج نبود و غالبان بر حکومت پیشین، پس از جنگ چاره را بازستاندن غنائم موجود در دیگر بلاد دانسته بودند، غافل از اینکه حکومت‌مداران بلاد کفر به آسانی حاضر به بازپس‌دادنِ غنائم نبودند. آنان تنها چاره کردند که به‌جای وجوه فروش…

بیشتر بخوانید

هانیبال الخاص – رنگ، نقاشی، عشق به زندگی

هانیبال الخاص – رنگ، نقاشی، عشق به زندگی

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور سال ۱۳۵۸ است، فکر می‌کنم اسفندماه. خیابان تخت‌ جمشید، طالقانی امروز، دیوار ضلع جنوبی سفارت آمریکا که حالا به آن لانهٔ جاسوسی می‌گویند. زیاد به امجدیه می‌رفتم. یک‌بار بعد از امجدیه، از جلوی فروشگاه ورزشی «جدیکار» رد شدم، به‌طرف تخت جمشید و برای اولین بار دیدمش؛ مردی متوسط‌ قامت، کلاه فرانسوی (برت) به سر، با نزدیک به نیم قرن اندوختهٔ زندگی‌اش و طمأنینه‌ای خاص مشغول بود به نقش‌دادنِ شاهکاری بر دیوارِ…

بیشتر بخوانید

ملکه‌ای پابرهنه

ملکه‌ای پابرهنه

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور بزرگی می‌گفت گذشتهٔ زندگی، تجربه است و آینده‌اش رؤیا، اما وقتی رؤیا به‌صورت واقعیت در زمانِ حال می‌نشیند، کام زندگی شیرین می‌شود. سالیانی دور که در زمرهٔ افسران رده‌پایین به‌روی کشتی‌های تجاری اقیانوس‌پیما فعالیت می‌کردم، ذهن سال دقیق را یاری نمی‌کند اما اوایل دههٔ ۷۰ شمسی و ۹۰ میلادی بود، که به‌واسطهٔ روابط خاکستری‌رنگ ایران و مصر و نوع محمولهٔ کشتی، به جای گذر از کانال سوئز و از طریق مدیترانه،…

بیشتر بخوانید

در ساعت پنج عصر، سرود رفتن و رفتن

در ساعت پنج عصر،  سرود رفتن و رفتن

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور «ساعت پنج» با تاريكی شامگاه عجين می‌شود و سنگينی حضور آن لحظه، آبستن یک تراژدی‌.  درست در ساعت پنج عصر، تنها مرثیه‌ای برای «ایگناسیو سانچز مخیاس» نبود، حکایت رفتنِ خودش نیز بود، پیشگویی‌ای غریب، اما نه در قبای پُرزرق‌وبرق یک ماتادور، که با لباسی ساده در گرانادا، زادگاهش – شهر اسطوره‌ای کولیان ایبیزیا – و وداعی غریب با زندگی، چون کولی‌ای گمنام، شاعری کولی، هر چند برخی ناقدانِ ادبی بر این…

بیشتر بخوانید

«خورشید»ی در سایه – هنر و سیاست

«خورشید»ی در سایه – هنر و سیاست

حمیدرضا یعقوبی به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریب چشم تو صـد فتنه در جهان انداخت «حافظ» ناوگان تجاری ایران، بزرگ‌ترین مجموعهٔ کشتی‌رانی تجاری خاورمیانه و هشتمین شرکت کشتی‌رانی بزرگ در دنیا – در تمامی‌ آبراه‌ها و اقیانوس‌های کرهٔ خاک، در پنج قاره – مشغول عملیات حمل‌ونقل و تردد و گذر بود. سال ۱۳۷۶ خورشیدی – «گفتگوی تمدن‌ها» نقل محافل فرهنگی بود و در چنین اوضاعی، درگیری کلامی‌‌ای پیش آمده بود در باب…

بیشتر بخوانید

با باد رفته و در یاد مانده

با باد رفته و در یاد مانده

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور «در تمام فیلم‌ها خواسته‌ام این است که تصویری مهربان‌تر و صمیمی‌تر از انسانیت و کشورم را به نمایش بگذارم. من مثل یک درخت هستم؛ درخت به‌خاطر اینکه از زمین رشد کرده و بیرون آمده، نسبت به آن احساس مسئولیت ندارد، بلکه باید میوه، برگ و شکوفه بیاورد. من هیچ وظیفه‌ای برای تصحیح شناخت اشتباه از کشور و فرهنگم ندارم. من چه‌کسی هستم که چنین وظیفه‌ای داشته باشم. ازسوی دیگر، تعداد کسانی…

بیشتر بخوانید

تانگویی برای «تمام فصول»

تانگویی برای «تمام فصول»

حمیدرضا یعقوبی سنت لورنزو، آرژانتین؛ سال ۱۳۶۹ خودمان بود و ۱۹۹۰ فرنگی، نشسته در قهوه‌خانه‌ای، گوش می‌سپارم به صدایی گویی غبارگرفته و از اعماق زمان برآمده، صدایی کاملاً خش‌دار از همنشینیِ سالیان با دود سیگار برخاسته از صفحهٔ گرامافونی در کنج آن محفل نوش و لابه‌لایش اصواتی درهم به‌زبان شیرین اسپانیول محلی از هم‌صحبتی مشتریان. مشتریانی همیشگی که گویی صدای گرام عادتی بر لحظه‌هایشان است؛ آهنگی مستمر شنیده. به‌زحمت با تکلم چند واژهٔ اسپانیول و…

بیشتر بخوانید

نگرشی دیگرگون

نگرشی دیگرگون

حمیدرضا یعقوبی – ونکوور از ابتدای زندگی، معلم فقط در کلاس درس ظاهر نمی‌شود، انسان‌های بسیاری در حد توانشان ایفاگر نقشی در زندگی‌مان می‌شوند. شاید رفتگر هر روزهٔ کوچه‌مان باشد و نقشی سترگ بازی کند و در مقابل استاد دانشگاهی با معلومات وافر و نقشی اندک. حداقل برای من تا انتهای نوجوانی چهار نفر نقش عمده داشتند: مرحومه بی‌بی، یکی از دایی‌هایم، معلم هنر اول راهنمایی که بعدها هنرپیشهٔ سینما شد و در نهایت مرحوم…

بیشتر بخوانید

باغ معین اهواز و «افسانه»ای از آلبنیز

باغ معین اهواز و «افسانه»ای از آلبنیز

حمیدرضا یعقوبی دخترکان نوجوان دبیرستان نظام وفا طیِ سال‌های ۳۰ تا ۳۲ شمسی، باغ معین را که معبر گذر هر روزه‌شان بود، به واسطهٔ زنی پریشان‌چهره که صبح‌ها بر نیمکت‌های این باغ، با نجوایی شاعرانه، نشسته بود، به‌خاطر دارند؛ در اهواز، باغ معینِ «اسیرِ» فروغ فرخزادِ «عصیان»کرده. اهواز، از روی پل سفید، ساختمان هتل «آستوریا(س)» قدکشیده و خودنمایی می‌کرد. محصور بین کارونِ پُررمزوراز و بیست‌وچهارمتری و باغ معین، و نزدیک سینما ساحل، «آستوریا(س)» کنار شط…

بیشتر بخوانید
1 2